تجلی حیات طیبه
«من عمل من ذکر و انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه» حیات اولیای الهی چونان آیینه ای است که […]
«من عمل من ذکر و انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه» حیات اولیای الهی چونان آیینه ای است که […]
بلال دستها را میانهی طنابهاگره زده و خود را بالا تر میکشد. دانههای درشت عرق بر چهره اش میلغزند، به
از کنار دیوار بلند و طولانی میگذرد و به این میاندیشد که حضورش در این منطقه چه آیندهای برای
صدای گریهی فاطمه درفضای خانه پیچید. مادر با دستهای گرم و مهربان آرام تکانش میداد و زیر لب لالایی میسرود.
پنجه های نرم نسیم در گیسوی گندمزار چنگ میاندازد و بر آن شانه می کشد سبزی مزارع تا دور دست سر
نماز عصر که به پایان رسید همه اطراف او حلقه زدند، پیرمرد نیز تکیده و در هم شکسته نزدیکشان شد.
آهسته پیش میرفت. با این که بارها و بارها به این کاخ آمده بود گویی برای اوّلین بار بود که
خستگی و گرسنگی بیتابشان کرده بود. رسول خدا کلنگ را بر زمین گذاشت و کیسه ای خاک بر دوش
اوّلین شعاع های خورشید که بر بلندای قلّه پاشید، نگهبانانی که کوه های اطراف جاده را زیر نظر داشتند، پدیدار
کوچهها را یکی پس از دیگری پشت سرگذاشت. خورشید غریبانه به غرب آسمان رنگ غروب میزد و در انتهای افق