منزلت انبیا، ارثیه ی اوصیا

manzelat

زمینه ها و بسترهای طرح مسئله امامت توسط امام رضا (علیه السلام) در خراسان / اعظم رحمت آبادی

 

دوران امامت امام رضا (علیه السلام) یکی از حساس ترین دوران تاریخ اسلامی هم از جنبه های مذهبی و آئینی و هم از جنبه های سیاسی بود. تلاش های فراوانی که گروه های مذهبی و آیینی به منظور تدوین، تبیین و تشریح نوشتارهای اعتقادی خود برای ترکیب جماعت اسلامی می کردند، تقریباً از دوران روی کار آمدن عباسیان رشد خود را آغاز کرد و در عصر هارون و پس از او مأمون با نهضت ترجمه حرکتی رو به رشد یافت.

شاید بتوان گفت گسترش قدرت تفکر در زمینه های اجتماعی و فرهنگی برای بیان صریح نظریات و تفکرات اسلامی و فلسفی که از سوی خلفای عباسی در سطح جامعه حمایت می شد، ناخواسته زمینه های صعود امام رضا (علیه السلام) و مطرح شدن وی را به عنوان یک نظریه پرداز عالم به دین، فراهم کرد؛ شرایطی که برای موسی بن جعفر (علیه السلام) فراهم نبود. از این رو باید بررسی کرد که چگونه امامت امام هشتم (علیه السلام)  پس از یک دوره فترت در دوران موسی بن جعفر (علیه السلام) به خاطر فشار و اختناق هارون الرشید به چنان درجه ای از تعالی رسید که امام توانست بدون هیچ تقیه ای مقام امامت و درجات والای انسان کامل را روشن و بیان کند که این مقام اختصاص به او و خاندان گرامیش دارد در حالی که از نظر سیاسی کاملاً تحت نظر بود و حتی از زمان ورودش به مرو، تمام رفت و آمدهای شیعیان با ایشان کنترل شده بود.

در این دوره فشار و اختناق حاکم بر حکومت اموی، تعصبات نژادی و روحیه ی بی بندوباری و هتک مقدسات اسلامی، گروه های اجتماعی جامعه اسلامی را برای رهایی از این وضعیت به تحرک واداشت. از دیگر سو رواج عقاید مرجئی و قدری و خوارج و تردید و اضطراب در عقاید دینی به ویژه در نقاط دوردست خلافت، چون خراسان و رواج اعتقادات مبالغه آمیز و غُلات که ریشه در عقاید زرتشتی و مانوی داشت این اندیشه را گسترش داد که تنها کسی که می تواند گره از این مشکل بگشاید مهدی (عجل الله تعالی فرجه) است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) از آمدنش زمانی که جهان پر از ظلم و جور شده خبر داده بودند. به طوری که مردمان آزرده و ستمدیده که به دنبال مفرّی از این اوضاع بودند تنها راه برون رفت از این محیط را آمدن منجی ای که نجات بخش آنان باشد می دانستند.

بنابراین اگر کسی می توانست از اعتقادات رایج و روایت های بومی به بهترین وجه بهره برداری کند، می توانست پشتیبانی انبوهی از مردم را به دست آورد. در همین دوران از سوی علویان و در اعتراض به وضعیت موجود، قیام هایی روی داد. زید بن علی بن حسین که خودکامگی امویان به ستوهش آورده بود در صفر ۱۲۲ﻫ در کوفه قیام کرد، اما به زودی توسط هشام بن عبدالملک او و پیروانش قتل عام شدند. (طبری، ۱۸۵/۷) بعد از او یحیی پسر زید فعالیت های پدر را ادامه داد و تصمیم گرفت به منظور کسب حمایت گروه هایی از هواداران اهل بیت (علیهم السلام) که در خراسان زندگی می کردند به این استان دور دست برود، ولی در سال ۱۲۵ ﻫ پس از سه سال تلاش بی ثمر، یحیی نیز به همان سرنوشت پدر مبتلا شد. (ابن اثیر، ۲۷۱/۵) این که چرا زید و یحیی نتوانستند گروه های فعال جامعه را جذب کنند، به علل مختلفی بر می گردد که شاید مهم ترین آن نبود سازمان متشکل، استفاده نکردن از ظرفیت های جامعه و تحریک عواطف و احساسات جامعه به نفع قیام بود. در عین حال قیام او اثری عمیق به خصوص بر قسمت های شرقی مملکت اسلامی گذاشت و راه را برای مدعیان دیگر صاف کرد و زمینه ی مساعدی برای قیام های مؤثّرتر به وجود آورد؛ به طوری که زمانی که عبدالله بن معاویه که از فرزندان جعفر بن ابیطالب، بود در کوفه شورش کرد، توانست به سرعت در مناطق غربی ایران مستقر شود و برای مدتی حکومت کند. شاید موفقیت بیشتری که عبدالله نسبت به زید و یحیی به دست آورد به این بر می گشت که وی توانست گروهی بسیار از مردم ناهمگون از موالی، عرب، شیعه و … را با خود همراه سازد. گرچه سرانجام عبدالله با ملحق شدن به ابومسلم زمینه ی گرفتاری خود را توسط عباسیان فراهم کرد (ابن اثیر، ۴۶۳/۳) اما توانست به  عباسیان بنمایاند که جامعه از حکومت اموی ناراضی است و امویان نیز توان مقابله با قیام ها را ندارند. (التون. ل. دینل: ص۴۲)

بنابراین عباسیان که سالیان دراز مترصد به دست گرفتن قدرت بودند و با تشکیل سازمانی قوی از داعیان، نه تنها امکان ریسک و شکست در امر دعوت را پایین آوردند بلکه با کمک همین سازمان توانستند از احساسات تحریک شده ی مردم به بهترین وجه بهره برداری کنند. به ویژه این که از قیام های قبلی شیعیان درس هایی آموخته بودند که می توانست در پیروزی آنان مؤثر باشد.

آنان در دعوتشان به شخصی مبهم از اهل بیت (علیهم السلام) دعوت می کردند و شعارشان الرضا من آل محمد بود، (سیوطی، ص۲۰۶) با این ترفند آنان توانستند حمایت تمام هواداران اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)  و شیعیان را به خود جذب کنند. امویان بعد از قتل یحیی، پیکر او را برای تنبیه دیگران بر دار کرده بودند و این خود فرصتی شد برای بهره گیری بیشتر عباسیان و تحریک افکار عمومی و این که باید انتقام مظلوم گرفته شود. در واقع پیکر یحیی تا زمانی که بر دار ماند چنین می نمود که فریاد خونخواهی سر می دهد و عباسیان مدعی خونخواهی او شدند. داعیان عباسی در برانگیختن شور و احساسات زیدی چنان فعالیت می کردند که در سطح جامعه گمان می رفت ایشان هواخواه علویان اند و نه عباسیان که دعات عباسی فضائل علی بن ابیطالب (علیه السلام) و فرزندانش و ظلم هایی که از جانب اموی ها به آنان از جمله امام حسین (علیه السلام) و یحیی شده بود را باز می گفتند و با تحریک عواطف مردم به سود خود بهره می بردند. (یعقوبی، ۳۲۶/۲)

این شرایط زمینه را برای استفاده ی بهینه ی عباسیان از تفکر مهدوی فراهم ساخت به طوری که آنان همواره در دعوت هایشان به مردم چنین بشارت می دادند و در صدر دعوت هایشان این که مهدی یکی از اهل بیت است را تاکید می کردند. ابراهیم امام، رهبر دعوت عباسی، با استفاده از همین آمادگی اجتماعی و با بهره وری از اعتقاد رایج که مهدی انتقام مظلومان را خواهد گرفت به هوادارانش در خراسان دستور داد تا برای قیام در برابر بنی امیه جامه ی سیاه بپوشند و درفش سیاه برگزینند. احتمالاً منظور از این اقدام، هدایت افکار مردم به این مسأله بود که آنان به عنوان اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) قصد خونخواهیِ کسانی که مظلومانه توسط امویان کشته شده اند را دارند و از این رو زمان وعده ی الهی در مورد قیام مهدی به سر رسیده است.

این روش عباسیان و سوء استفاده از عقیده ی مهدویت در شرایطی که مردم از ظلم و بیداد بنی امیه به ستوه آمده بودند، برای جذب گروه های رنج دیده مؤثّر بود. به طوری که این انقلاب حتی در میان غیر مسلمانان که متأثّر از انتظار ظهور رهایی بخش بودند و در پایان عصر اموی همه جا سخن از آن می رفت امیدهایی را زنده کرده بود (کمبریج، ۵۸/۴) و باعث گرایش و همکاری آنان با دعات عباسی و سرانجام پیروزی آنان شد.

این حقیقت را نمی توان انکار کرد که در میان مسلمانان طی سه چهار قرن اولیه ی پیشرفت اسلام، مباحث دینی جنبه ی سیاسی و اجتماعی نیز داشت و کوشش بنی عباس برای بهره برداری از جنبه های مذهبی جهت نیل به اهداف سیاسی در همین راستا بود. آنان کوشیدند تا این مفهوم را جا بیندازد و افکار را در این جهت هدایت کنند که آنان اهل بیت پیامبرند و از نظر نسب و شرافت استحقاق تصدی مقامات معنوی و سیاسی جامعه را توأماً دارند. از قدیم الایام در جامعه ی عرب هر گونه اعتبار و افتخار افراد و هم چنین تمام قبیله منحصراً به نیاکان آن ها بستگی داشت. کلمه ای که در این مورد به کار می رفت «حسب» بود که نسب شناسان عرب آن را به مفهوم شمارش کارهای معروف اجداد توصیف کرده اند. بنابراین به شمارش نیاکانی که در شجره ی نسب پدری و مادری ذکر می شد منحصر نمی شد بلکه چنان که از بیان معروف «الحسب یا شرف الضخم» پیداست اگر اعمال نیک پدران به حد کافی و به نحو فراوانی قابل ذکر بود که توسط اعقابشان به گونه ای افتخارآمیز شمارش گردد، آن کسی غنی تر بود که حسب یا شرفش بیشتر باشد.

در واقع معروفیت و امتیاز شخصی ای که خود فرد بر اساس تلاش و یا نیرنگ به دست می آورد در تعیین موقعیت و مقام متعالی برای شخص کمتر به حساب می آمد اما معروفیت و شرافت ارثی شهرت مناسبی را در جامعه ایجاب می کرد. در مقابل خاندانی که از نظر تعداد افرادش زیادتر ولی از جهت کردار نیک و اعمال خوب و مشهور نیاکان اندک بود، نه تنها از نظر اجتماعی دون پایه بود بلکه در معرض استهزا و تمسخر آن هایی قرار می گرفت که قادر بودند اعمال نیک پدرانشان را بر شمارند و به رخ بکشند. (جعفری، ص۱۶-۱۹)

از این رو همواره کسانی که می خواستند به نحوی افکار عمومی را به سود خود جذب نمایند و یا قیام هایی به راه اندازند، می کوشیدند نسب خود را به شریف ترین افراد جامعه منسوب کنند.

آن چه را در این جا باید یادآور شد این  است که در بین ایرانیان نیز بر اساس نظام فکری و اعتقادات زرتشتی این باور وجود داشت که مقام شرافت به صورت ارثی منتقل می شود و پادشاهان و موبدان زرتشتی قداست و شرافت خویش را به صورت ارثی نسلی بعد از نسل به یکدیگر وا می گذارند. یعنی در واقع فرزندان و نزدیکان هر فرد شریف، ممتازترین و آگاه ترین آن ها برای تصدی مقام جانشینی بعد از او می باشند. بنابراین وقتی ایرانیان به دین اسلام شرفیاب شدند، با توجه به همین واقعیت معتقد بودند که باید اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) آگاه ترین و شایسته ترین افراد بعد از او باشند و می توانند جانشین او در امور مذهبی، سیاسی و اجتماعی باشند.

گزارشی که یکی از دعوتگران عباسی به نام بکیر بن ماهان به محمد بن علی عباسی، به رئیس این دعوت گران عباسی داده، تا حدودی این باور را بهتر می نمایاند:

«سراسر جهان را گردیده ام و به خراسان رفته ام در آن جا گواه گشودن جرجان بودم به دست یزید بن مهلب، هرگز کسانی را این چنین شیفته ی خاندان پیامبر ندیدم که مردم مشرق. تصادفاً به یک ایرانی برخوردم، شنیدم به فارسی می گفت که هرگز کسانی را به گمراهی عربان ندیده ام. پیامبر ایشان در گذشت و قدرت او به دست دیگران جز از خاندان او افتاد. سپس گریست. به خدا سوگند که من نتوانستم از گریستن با او خودداری کنم. بدو گفتم خدا تو را رحمت کند! ای بسا که دیده ام فریب، راستی را پنهان ساخته و عرب پی نبردند؛ اما بسیاری از ایشان از خواب برخاسته اند و به گمراهی خویش پی برده اند. وی گفت: پس چرا خاندان پیامبر را پیدا نمی کنید و قدرت را بدیشان وا نمی گذارید من ضمانت می کنم که همشهریان من در این امر با شما همداستان خواهند شد». (اخبار الدوله العباسیه، ص۱۹۸)

از این رو شاید بتوان دریافت که چرا عباسیان در تمام دعوت هایشان خود را جزء اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قلمداد می کردند به طوری که گاه به عنوان مهدی که یکی از اهل بیت است و سرانجام انتقام گیرنده ی خون مظلومان است، ظاهر می شوند و سعی می کنند قرابت خود به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و این را که خلافت، حق قانونی آن هاست در بین افکار تسری بخشند.

در عین حال به نظر می رسد که عباسیان برای دعاوی قرابت بلافصل با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حق وراثت ارثی، نیاز داشتند تا به گونه ای انتقال این حق را از فرزندان علی (علیه السلام) به فرزندان عباس قانونی جلوه دهند؛ از این رو آنان مدعی شدند چون ابوهاشم فرزند محمد حنفیه توسط سلیمان بن عبدالملک مسموم شد، وی در روستای حمیمه بر علی بن عبدالله بن عباس وارد شد و راز دعوت به او گفت و حقوق خود را به او تفویض کرد و به یارانش دستور داد پس از او از عباسیان اطاعت کنند. (اخبار الدوله العباسیه، ص۱۷۳)

با وجود این، با قدرت یافتن بنی عباس دیگر آنان نیازی به طرح این دعوی نمی دیدند. از این رو خلفای عباسی مصرانه و بی پروا خود را از نزدیکان و مقربان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، حتی در حضور علویان و اهل بیت واقعی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطرح می کردند. ابن اثیر و دیگر مآخذ به تفصیل، چگونگی یکی از دعاوی در حرم نبوی را به تصویر کشیده اند:

روزی هارون الرشید وارد شهر مدینه شد و به زیارت قبر نبوی رفت در حالی که انبوه جمعیت از قریش و بنی هاشم و دیگر مردم در آن جا گرد آمده بودند. هارون رو به قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نموده گفت: «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا ابن عم!»

در واقع بدین وسیله او کوشید تا بار دیگر نسب و قرابت خود را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر ازدحام جمعیت به تصویر کشد؛ اما با واکنش موسی بن جعفر (علیه السلام) رو به رو شد. در این هنگام موسی بن جعفر (علیه السلام) جمعیت را شکافت و به کنار روضه نبوی آمد و با صدای بلند گفت: «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا اباه». هارون از این سخن سخت برآشفت و بی اختیار گفت واقعاً این افتخار است. (ابن اثیر، ۱۶۴/۶)

اما هارون برای کنار راندن خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پا را فراتر نهاد و با طرح مسائلی کوشید قرابت ایشان را زیر سؤال برد که هر بار با پاسخ های علمی موسی بن جعفر (علیه السلام) رو به رو شد. از جمله طرح  این مسأله به امام موسی کاظم (علیه السلام) که شما چگونه ادعا می کنید فرزند پیامبر هستید در حالی که در حقیقت فرزند علی هستید، زیرا هر کس به جد پدری خود منسوب می شود نه جد مادری؟

امام کاظم (علیه السلام ) با استناد به آیات ۸۵ و۸۶ سوره ی انعام که عیسی (علیه السلام) را از فرزندان ابراهیم بر می شمارد با بیان این که عیسی از جانب مادر نسب به ابراهیم (علیه السلام) می رساند، نسب بردن امامان معصوم را از طریق مادر به نبی مکرم اسلام توجیه کردند. (هیتمی، ص۲۰۳)

در عین حال هیچ جای تردید نیست که عباسیان برای مشروع جلوه دادن حکومت خود و این که دولت آن ها دولت وعده داده شده از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، به دعاوی خود در مورد مهدویت وقرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ادامه دادند به طوری که همواره عباسیان خود را به عنوان منجی امت ومخالفشان  را به عنوان سفیانی مطرح می کردند. ابوالعباس سفاح ملقب به مهدی شد و چون ابوالعباس درگذشت و منصور به خلافت رسید، در جنگ با محمد نفس زکیه که او نیز ادعای مهدویت داشت عباسیان شایع کردند محمد دجال است و به دروغ مسلمین را به خود می خواند و این منصور است که از جانب مهدی مأموریت دارد. با توجه به این که هم اکنون تمام امکانات و ظرفیت های تبلیغی جامعه ی اسلامی در دست عباسیان بود و نیازهای فکری و عقیدتی جامعه از یک سو و نیاز به دوره ای از آرامش بعد از کشتار و خونریزی ای که همزمان با روی کار آمدن عباسیان فراهم آمده بود، منصور کوشید تا فرزندش را مهدی بنامد و تلاش کرد این مسأله که مهدی از خاندان عباس است را جا بیندازد. (الفوزی، صص۱۲۸-۱۲۴) و چنین وانمود کند که آرامش واقعی در سایه سار حکومت اوست که محقق می شود.

این سوء استفاده ی عباسیان از نام مهدی، زمینه ساز انحراف گرایش به مهدویت حداقل در دوره ای از زمان توجیه رفتار بنی عباس شد به طوری که مهدی عباسی با آزادسازی گروهی از زندانیان سیاسی و تخفیف مالیات ها که به علت پر بودن خزانه و آرامش نسبی جامعه به تشدید آن نیازی نداشت به عنوان نجات بخش در بین مردم مطرح شد. هر چند از اواخر دوره ی حکومت او و بعد با روی کار آمدن هادی و هارون و رفتار خشن آنان با علویان، افزایش مالیات ها و بی توجهی حکومت به وضعیت جامعه زمینه های نارضایتی عمومی و شورش در سطح وسیعی از جامعه فراهم آمد.

بنابراین این سؤال به طور جدی برای گروه های زیادی از مردم مطرح شد که آیا واقعاً بنی عباس جانشینان به حق پیامبرند؟ بنابراین هارون از بیم علویان و با تشخیص شدت اوضاع در مورد سوء ظن نسبت به عباسیان و عمیق شدن محبوبیت موسی بن جعفر در بین توده های مردم در طول دوران خلافتش چندین بار موسی بن جعفر را دستگیر و زندانی کرد و سرانجام تصمیم به قتل ایشان گرفت؛ اما محبوبیت شخصی و حمایت همه جانبه ی علویان، کار قتل او را مشکل می ساخت. از این رو او مجبور شد پنهانی موسی بن جعفر (علیه السلام) را مسموم و برای جلوگیری از آشوب عمومی چنین وانمود کند که وی به مرگ طبیعی درگذشته است.

در این دوران، گر چه در مدینه اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کاملاً شناخته شده و محبوبیت و نفوذ خود را حفظ کرده بودند، اما در نقاط دوردست چون خراسان هنوز اهل بیت واقعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را نمی شناختند. آنان هر کسی را که به نوعی خود را وابسته به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی می کرد چه از فرزندان حسن، حسین و یا محمد حنفیه و یا حتی آنان که نسب دورتر می بردند چون عبدالله بن معاویه از فرزندان جعفر ابی طالب و یا بنی هاشم را اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می پنداشتند. دوری راه، نبود امکانات، فشار و محجوریت امامان معصوم از عواملی بود که دامنه ی این شناخت را کم رنگ تر کرده بود.

با درگذشت هارون و شروع جنگ خانگی بین بنی عباس، مأمون سرانجام توانست بر برادرش امین پیروز گردد، اما برای جذب توده های مردم نیازمند بود تا با طرح دعوی قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دوباره تمام نیروهای حتی ناهمگون جامعه را به نفع حکومت خود جذب نماید، اما هم اکنون افکار عمومی دیگر آمادگی پذیرش بنی عباس به عنوان اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نداشتند از این رو مأمون ناچار شد تا هم برای جذب علویان و هم توده های مردم ایران که محبت اهل بیت (علیهم السلام) را داشتند، طرح ولایت عهدی امام رضا (علیه السلام) را مطرح کند.

با ورود امام رضا (علیه السلام) به خراسان، مردم این ناحیه که به خاطر دوری مسافت و دیگر امکانات قبل از آن روز نتوانسته بودند از محضر وی استفاده کنند، هم اکنون پذیرای کسی می شدند که از نظر شرافت و فضیلت و علم به صورت نسل در نسل از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ارث می برد. از دیگر سو خراسان منطقه ای پرجمعیت و بر سر راه های شرق و غرب بود و علما و دانشمندان زیادی در نقاط مختلف آن و به ویژه در نیشابور و مرو می زیستند، دانشمندانی که خود حلقه های درسی داشتند و در تفهیم معارف دینی و علمی زبانزد بودند. از این رو سفر به خراسان و به میان جمعی مشتاق و اهل علم می توانست فرصتی استثنائی برای امام محسوب شود؛ از این روست که امام رضا (علیه السلام) در اولین اجتماع چندین هزار نفری دانشمندان و مردم این دیار در نیشابور زمانی که آنان از وی درخواست می کنند تا حدیثی از جد خویش برای آنان بازگو کند به بیان روایتی پرداخت که به حدیث «سلسله الذهب» یا زنجیره ی طلایی موسوم گردید. این نام گذاری بدان جهت است که تمامی راویان این حدیث امامان معصوم می باشند و این خود موجب اعتبار و وثاقت سند آن گردیده است. امام (علیه السلام) فرمود: «لا الهَ الا الله حِصْنی فَمن دَخلَ حِصنی اَمِن مِن عَذابی» لا اله الا الله دژ من است هر کس وارد این دژ شود از عذاب من در امان خواهد بود. و بعد از کمی درنگ قبل از این که دوباره حرکت کند، افزود «بِشُروطِها وَ اَنا مِن شُروطِها» داخل شدن در این دژ شرایطی دارد که من از جمله شروط آن هستم.

امام علی (علیه السلام) در این حدیث شریف بحث توحید را مطرح نمود و با بیان ولایت و امامت پس از توحید به مردم فهماند که مسأله ی امامت و ولایت از جانب خداست و هر کسی نمی تواند مدعی امامت باشد. در واقع امام با طرح نظریه ی امامت و این که امام باید از خاندان پیامبر باشد، مردم را به تفکر عمیق و موشکافانه در مورد این مسأله دعوت کرد؛ در عین حال وی کوشید تا برای تبیین مقام امامت از تمام ظرفیت های جامعه استفاده کند. از این رو امام (علیه السلام) در مرو در مسجد جامع، که محل اجتماع مسلمین و رکن حلقه های علمی بود در یکی از جمعه ها زمانی که جمع بعد از مباحثه درباره ی مقام امامت، آمادگی پذیرش و راهنمایی را داشتند، چهره ای بدیع از امام را به تصویر می کشد و بیان می کند که امامت، مقام انبیا و ارث اوصیاست. «إنَّ الإمامه هی منزله الانبیاء وَ اِرثُ الاوصیاء» (عیون اخبار الرضا، ۴۲۸/۲) و هر کسی را شایستگی دستیابی به آن نیست.

در واقع امام رضا (علیه السلام) با تشریح مقام امامت با پیروی از امامان پیش از خود طبقه بندی متفاوتی با دیدگاه حاکم آن زمان که امام در عین حال باید خلیفه هم باشد را عرضه کرد و بیان داشت گرچه خلافت، حق امام معصوم است اما تا زمان وعده داده شده و پیروزی امام معصوم (علیه السلام) بر مستکبران باید بین آیین امامت و خلافت تمایز قائل شد. امام رضا (علیه السلام) با رد قبول خلافت از سوی مأمون و حتّی پذیرش مشروط ولایت عهدی مشخص نمودند که خلافت فعلی، لیاقت و شایستگی جمع بین خلافت و امامت را ندارد. در واقع امام رضا (علیه السلام) با اتخاذ این سیاست خط بطلانی کشید بر نظریه ی سیاسی عباسیان که آنان چون مقام سیاسی جامعه را بر عهده دارند، پس شایستگی امامت را نیز دارند. علاوه بر این امام رضا (علیه السلام) تبیین کردند که امام باید از اعقاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طریق نسل علی و فاطمه باشد، قدرت انحصاری خود را با دعاوی سیاسی به دست نمی آورد. (و نسل المطهره البتول لا مغمز فیه فی نسب و لا یدانیه ذو حسب فی البیت من قریش و الذروه من هاشم و العتره من الرسول(صلی الله علیه و آله و سلم)) بلکه انتخاب او از طریق نص است و ابن بدان معناست که باید امام قبلی او را به صراحت منصوب و معرفی نماید. او دانش مخصوص دین و مذهب را که در خاندان پیامبر از نسلی به نسل بعد منتقل می گردد به ارث می برد و دارای شرافت و فضیلت ارثی است. (ان الامامه خلافه الله عزوجل و خلافه الرسول و مقام امیرالمؤمنین و میراث الحسن و الحسین علیهما السلام،) (کافی، کتاب الحجه، باب ان الائمه ورثوا اعلم البنن، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ۴۲۸/۲):

 او دعوت کننده ی مردم به سوی خدا و ریشه ی هر خیر و پناه بندگان بی پناه است و از گناهان پاک و جهل در او راه ندارد. از این رو دامنه و حوزه ی کار این امام عمدتاً رهبری مذهبی و هدایت روحانی جامعه است نه دستیابی به قدرت موقت؛ هر چند که شایستگی او برای احراز قدرت سیاسی از هر کس بیشتر و بهتر است. گرچه امام رضا (علیه السلام) به هیچ وجه مبتکر نظریه ی امامت نبود و قبل از ایشان بحث امامت توسط ائمه ی قبلی مطرح و در زمان صادقین تکوین یافته بود، اما بعد از یک دوره نفاق پراکنی بنی عباس و تلاش آنان برای محق جلوه دادن مشروعیت خلافتشان و دور نگه داشتن مردم از امام معصوم به ویژه در اواخر دوران امام صادق (علیه السلام) و بعد در عصر موسی بن جعفر (علیه السلام) حقایق جدیدی را در مورد امامت و مهدویت در سطح جامعه مطرح شد. تأکید امام رضا (علیه السلام) به اصل نص در آیین امامت و این که امام معصوم باید حتماً از ذریه ی فاطمه (سلام الله علیها) و علی (علیه السلام) باشد و این که در امام شایستگی های علمی، اخلاقی و فضیلت و شرافت چنان هویداست که یگانه ی دوران خویش است. (الامام واحد دهره لا یدانیه احد) بر ادعای عباسیان به عنوان مدعیان مهدویت و کسانی که به خاطر قرابت با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می توانند رهبری مذهبی جامعه را بر عهده گیرند، خط بطلان کشید و راهی روشن را برای کسانی که خواستار شناخت اهل بیت واقعی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و تبعیت از آن خاندان بودند پیش پای مردم گذاشت. ایشان مسأله ی امامت  را دوباره مطرح ساخت و با بیان زوایای مبهم آن انحرافاتی که در اعتقاد به مهدویت در سطح کلان جامعه روی داده بود و زمینه های یأس و ناامیدی را پراکنده ساخته بود، زدود و این بشارت را به قلب ها داد که مهدی واقعی که از نسل فاطمه (سلام الله علیها) است خواهد آمد و سرانجام حکومت به مستضعفین خواهد رسید و بساط ظلم و جور را بر خواهد چید.

در عین حال سیره ی امام رضا (علیه السلام) همواره تفاوت فاحشی را بین رفتار خلفا و خاندان اهل بیت (علیهم السلام) آشکار می ساخت. امام رضا (علیه السلام) زمانی که از جانب مأمون ملزم به برپایی نماز عید فطر شد، مشروط به این که آن را به روش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) اجرا نماید، پذیرفت.

و پس از به جا آوردن آداب نماز عید، چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با پای برهنه و تکبیرگویان به طرف مصلی حرکت کرد. شکل ظاهری امام و اطرافیانش و چگونگی حرکت و تکبیر آن حضرت، چنان غوغایی در خراسان به پا کرد و چنان تحولی حتی در بین درباریان و لشکریان مأمون به وجود آورد که آن ها نیز به جمعیت پیوستند و به طرف مصلی حرکت کردند. از این رو بود که فضل بن سهل به مأمون اطّلاع داد که اگر امام به همین شکل به مصلی برود، مردم شیفته ی او خواهند شد و ما بر جان خود ترسناکیم؛ مگر آن که او را برگردانی، از این رو مأمون کسی را فرستاد و به بهانه ی آن که نمی خواهد امام رضا (علیه السلام) را به زحمت بیندازد از ایشان خواست تا از مصلی برگردد. (شیخ مفید، ۲۶۴-۲۶۵/۲)

نمی توان گفت که تنها فشارهای بنی عباس سبب به شهادت رساندن امام رضا (علیه السلام) توسط مأمون بود، بلکه محبوبیت روزافزون امام (علیه السلام) و اشاعه ی این تفکر در سطح جامعه که خاندان اهل بیت (علیهم السلام) فرزندان علی (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) هستند و  به صورت نص حق امامت را یکی پس از دیگری پذیرفته اند و آنان شایستگی امامت و رهبری را از نظر مذهبی و سیاسی بر عهده دارند و مهدیِ وعده داده شده از نسل امامان است زمینه های حذف و شهادت امام (علیه السلام) را توسط مأمون فراهم نمود.

 

فهرست منابع

۱-    ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، ۱۳۹۹ه.ق؛ تحقیق علی شیری، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸.

۲-    ابن بابویه، محمد بن علی بن حسین، عیون اخبارالرضا، ، الموتمه العالمی للامام الرضا علیه السلام، ۱۴۱۳ه.

۳-    احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، قم، منشورات الشریف الرضی، ۱۴۱۴ه.

۴-    التون. ل. دنیل، تاریخ سیاسی و اجتماعی خراسان در زمان حکومت عباسیان، ترجمه مسعود رجب نیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۷.

۵-    پی ام هولت، آن ک س لمبتون، تاریخ کمبریج، ترجمه احمد آرام، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۱.

۶-    تحقیق عبدالعزیز الدوری و عبدالجبار مطلبی، اخبار الدوله العباسیه و فیه اخبار العباس و ولده، بیروت، دارالطلیعه، ۱۳۹۱.

۷-    جعفری، سید محمد حسین، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه محمدتقی آیه اللهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ هفتم، ۱۳۷۳.

۸- سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.

۹- طبری، ابوجعفر محمد بن جریر تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷، ۹۶۷/۱م.

۱۰- فوزی، فاروق عمر، الخلافه العباسیه، عمان، دارالشروق، ۱۹۹۸م.

۱۱ـ کلینی، اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوی، تهران، نشر فرهنگ اهل بیت، بی تا.

۱۲ـ مفید، محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، منشورات الشریف الرضی، بی تا.

۱۳ـ هیتمی، ابن حجر، الصواعق المعرقه، قاهره، الطبعه الثانیه، ۱۳۸۵ه.ق.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا