این کشته‌ی فتاده به‌هامون حسین توست

hamoon

بازخوانی ترکیب بند محتشم کاشانی/فاطمه اکبری

شعر عاشورایی در پهنه‌ی ادبیات گسترده‌ی این سرزمین، جایگاهی ویژه را به خود اختصاص داده است. شعری که با دین و آیین این مردم آمیخته و جوشش دوباره‌ی خون سیدالشهداء(ع)در میدان کارزار لفظ و کلام است. از میان اشعار حسینی، دوازده بندِ ترکیبی شمس الشعرا کمال الدین محتشم کاشانی، در قرن دهم (۹۹۶-۹۰۵هـ.ق) درخششی دیگر یافته و در سینه‌های مردم همه‌ی بلاد اسلامی، به ویژه فارسی زبانان نقش بسته است.

مرثیه‌ی محتشم، از چهار صد سال پیش تاکنون از چنان شهرتی برخوردار گردیده که در تمام حسینیه‌ها و تکایا بر پارچه‌های عزا نوشته شده و با آن در و دیوار شهرها را سیاه پوش می‌کنند. این اشعار بر کتیبه‌های حرم مطهر امام حسین(ع) نیز جلوه‌ای ویژه یافته است.

محتشم کاشانی، اگرچه در دوره‌ی خود شاعری مشهور بوده و در درگاه شاهان صفوی به ویژه شاه تهماسب شعر می‌سروده است، اما به جرأت می‌توان گفت، هیچ یک از ابیاتش به پای ترکیب بند خون چکان او نمی‌رسد. تفاوت مرثیه‌ی عاشورایی او با سایر ابیاتش تمایز خارهای بیابان است با دشت پر از گل و ریحان. در این گفتار برآنیم تا خوانشی دوباره از این مرثیه‌ی شگرف داشته باشیم و تا اندازه ای عمق اندیشه‌ی شاعرانه‌ی محتشم را بکاویم. هدف از این نگارش، نقد ادبی یا زیبایی شناختی شعر محتشم نیست، بلکه قصه ما بازخوانی دوباره‌ی همه‌ی ابیات این ترکیب بند در رثای سالار شهیدان کربلا(ع) است.

باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیر عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده‌ی کنار رسول خدا حسین

شاعر در اولین بند از مرثیه‌ی خود، تصویری شگفت از صحنه‌ی عزاداری عاشورا را به وصف می‌کشد و با حالتی از اعجاب از خود می‌پرسد: این چه شورشی است در خلق عالم و نوحه خوانی و عزاداری و ماتم سرایی برای چیست؟ سپس، مراسم مردمی عاشورا را به رستخیز عظیم تشبیه می‌کند و با تصاویر بعدی جلوه‌های قیامت را در روز عاشورا مجسّم می‌نماید، گویی صبح عاشورا آغاز قیامت است، اوضاع جهان و مردم آن به هم ریخته و آفتاب این روز از مغرب طلوع نموده است.

محتشم با گستردن دامنه‌ی عزاداری تا فلک و بارگاه قدس به این بند مرثیه اوجی دیگر می‌بخشد و تصویری بدیع از عزاداری فرشتگان و ساکنان بارگاه قدس الهی می‌آفریند. آهنگ کلام در بیت پنجم چنان است که گویی شاعر از اندوه فرشتگان، خود نیز غمگین است و سر بر زانو نهاده، عرق شرم بر چهره دارد.

بیت هشتم این بند، پاسخ سؤالات و تردیدهایی است که شاعر پیش از این بیان نموده بود؛ با مرکزیت بخشیدن به دو تصویر خورشید آسمان و نور مشرقین، تصویر رستاخیز که روزی است دراز، طولانی و سوزنده در ناخودآگاه ذهن خواننده تشکیل می‌گردد. در مصراع آخر این بند، بین عباراتِ «پرورده‌ی کنارِ رسولِ خدا» و نام بلند مرتبه‌ی «حسین» مکثی اندک وجود دارد. درنگی که خواننده‌ی شعر فرصت آن را می‌یابد تا در میانه، کشیدن آهی را تجربه کند.

 

بند دوم

کشتی شکست خورده‌ی توفان کربلا در خاک و خون تپیده‌ی میدان کربلا

گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک ز آن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه‌ی سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

در بند دوم این مرثیه، بن مایه‌ی اصلی، تصویر «آب» است که با مصراع «کشتیِ شکست خورده» در «توفان کربلا» آغاز می‌شود و در ابیات پسین به تصاویری چون اشکِ چشم روزگار که به خون تبدیل شده و گلابی که از اشک گل‌های شکفته شده از خون شهدای کربلا گرفته شده، می‌رسد. در بیت چهارم، شاعر سخن اصلیِ جگر سوخته‌ی خود را بر زبان می‌آورد از سرِ تصاویر شاعرانه می‌گذرد و به واقعه‌ی تاریخی پیمان شکنی کوفیان، بستن آب بر خاندان عصمت و طهارت و بی حرمتی به میهمان اشاره می‌کند. تصویر آب که در بیتِ اول پهن دشت کربلا را فرا می‌گیرد با تصویر کشتی توفان زده، دریایی را به تصویر می‌کشد، در ابیات پنجم به بعد، تبدیل به بیابانِ داغ و تفتیده ای می‌گردد که سلیمان کربلا، امام حسین(ع)در آن از تشنگی نگین انگشتر خود را می‌مکد و از تشنگان فریاد العطش به ستاره‌ی عیوق (آسمان) بلند است؛ تصویر آب، محو می‌شود و لشکر دشمنان به سوی خیمه‌ی سلطان تشنه‌ی شهید حمله می‌برند؛ گویی آسمان هم بر آتش این بیابانِ تفتیده هم چون سپندی بر آتش می‌سوزد و این بار به جای فریاد العطش از چادرهای آل نبی صدای «وامحمدا» به آسمان بلند می‌شود.

 

بند سوم

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی وین خرگه بلند ستون بی ستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعله برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه‌ی دریای خون شدی

آن انتقام گر نفتادی به روز حشر با این عمل معامله‌ی دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند

شاعر که گویی خود را در صحنه‌ی کربلا حاضر می‌بیند، از شدت حزن بی‌خود شده و آرزو می‌کند که ای کاش پس از آن حادثه‌ی سوزناک، جهان و مردم آن نیز هلاک می‌شدند. ابیات این بند، از چنان استواری و قوتی برخوردار است که خواننده با هر بیت آن، به همراه شاعر شیون می‌کند و از صمیم دل ای کاش‌های او را تکرار می‌نماید.

در نهایت سراینده که گویی از شدت زاری، بی خود شده، با گفتن دو بیت آخر این بند می‌خواهد تسلّایی به دل خود بدهد، بی آرام و آهسته با خود می‌گوید:

آل نبی چو دست تظلم بر آورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند».

موسیقی کلام در این بند به گونه ای است که فریادهای محتشم را در هر بیت با تصویری جدید به رُخ می‌کشد؛ فریادی اعتراض آمیز و خشم آلود که گویی می‌خواهد انتقام شهدای کربلا را از دشمنانِ دوست نمای آنان بگیرد.

 

بند چهارم

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند اول صلا به سلسله‌ی انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرییل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها افروختند و در حسن مجتبی زدند

و زتیشه‌ی ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه‌ی خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فریاد بر در حرم کبریا زدند

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

محتشم که گویی از شدت شیون و زاری از پا افتاده است، بازگویی تاریخی را آغاز می‌کند که از سلسله‌ی انبیا شروع شده و تا آخرین وصی قرار است ادامه یابد. اوج غمنامه‌ی هر یک از پنج تن آل عبا در نگاره ای بدیع به تصویر کشیده می‌شود و تاریخ بر پرده ای شگفت از پیش نظر بیننده می‌گذرد.

در این بند تصاویری آفریده می‌شود که به عنوان دستمایه‌ی بندهای بعدی این مرثیه به کار می‌رود. واژه‌های به کار رفته در محور هم نشینی هر بیت، هر یک منظومه ای از تصاویر را در ذهن تداعی می‌کنند که قدرت فوق العاده‌ی شاعر را خلق این ابیات نشان می‌دهند. «سرادقی که ملک محرمش نبود»، «تیشه‌ی ستیزه بر نخل‌های گلشن آل عبا»، «ضربتی که بر حلق خلف مرتضی زدند» و «اهل حرم، دریده گریبان، گشوده مو» تصاویری هستند که هسته‌ی مرکزی بندهای بعدی این مرثیه قرار می‌گیرند و عناصر پایه ای سایر ابیات را می‌پردازند.

 

بند پنجم

چون خون ز حلق تشنه او بر زمین رسید جوش از زمین به ذروه‌ی عرش برین رسید

نزدیک شد که خانه‌ی ایمان شود خراب از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسید

نخل بند او چو خسان بر زمین زدند توفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

در این ابیات، محتشم واقعه‌ی سوزناک شهادت سیدالشهداء(ع)را با خود زمزمه می‌کند. تصویر خیمه‌ی دین که ستون آن اهل بیت نبی بودند با «نخل‌های گلشن آل عبا»، در این ابیات تکمیل می‌شود، از بس شکست‌ها که به ارکان دین رسیده، خانه‌ی ایمان، خراب می‌شود و خسان و فرومایگان، قامت بلند نخل امامت را بر زمین می‌زنند. خبر فاجعه به آسمان‌ها بالا می‌رود، طوفانی بر پا می‌کند و انبیا و فرشتگان را به عزا می‌نشاند و در آخرین بیت، شاعر با مضمونی بدیع و توحیدی، ذات ذوالجلال را نیز با این اندوه همراه می‌بیند؛ چرا که جایگاه او در دل هاست و هیچ دلی از واقعه‌ی کربلا بی ملال نیست!

 

بند ششم و هفتم

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند یکباره بر جریده ی رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به درآید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک آل علی چون شعله‌ی آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل‌بیت گلگون کفن به عرصه‌ی محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غیار گیسویش از آب سلسبیل

بُعد تصاویر و منظومه‌ی استعارات در این ابیات به گونه‌ای عینی و ملموس رقم می‌خورد؛ شاعر دوباره به یاد محشر می‌افتد و صدای اعتراضش از لابه لای ابیات بلند می‌شود و حال و هوای عزاداری و نوحه سرایی با آخرین بیت بند ششم دوباره بر او غلبه می‌کند و او سری را که جبرئیل امین با آب سلسبیل غبار از گیسویش می‌شوید بر سر نیزه می‌بیند؛ خیمه‌ی آل عبا سرنگون و محمل نشینانِ حریم ستر و عفاف آل نبی سوار بر شتران بی عماری؛ آری! «زکوفه خیل الم رو به شام کرد، نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد».

 

بند هشتم

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار خورشید سر برهنه بر آمد زکوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بی قرار

عرش آن زمان به لرزه در آمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه ای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرییل گشتند بی عماری محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روح الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هر جا که بود آهویی از دشت پا کشید هر جا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت چون چشم اهل‌بیت بر آن کشتگان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخم‌های کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره‌ی هذا حسین زو سر زد چنان که آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پُر گله آن بضعه الرسول رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول

کاروان کربلا، بر شتران برهنه، بر تن‌های خسته و پاهای خاک آلوده و تاول زده، از میانه‌ی میدان کارزار به راه افتاد. چشم‌ها به هر سو می‌دوید و عزیزی را می‌جست. از وحشت این واقعه: هر جا که آهویی بود، از دشت پا کشید، هر جا که پرنده ای بود از آشیان خود به زیر افتاد. تا چشم کار می‌کرد، تیرهای شکسته و نیزه‌های از کار افتاده بود. تا این که چشم‌های زینب زهرا بر پیکر شریف امام زمانش می‌افتد. ابیات، پیوسته و مدام فریاد می‌شوند و شاعر از پس قرن‌ها صدای کاروان سالار خسته‌ی کربلا را به گوش جهانیان می‌رساند:

این کشته‌ی فتاده به‌هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه‌ی محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده‌ی دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب تپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید نا شده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه‌ی عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان و اندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی نی وُرا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلتان به خاک معرکه‌ی کربلا ببین

با بضعه الرسول ز ابن زیاد داد کاو خاک اهلبیت رسالت به باد داد

این دو بند ترکیب محتشم را نه تنها نقطه‌ی اوج این شعر او، بلکه نقطه‌ی اوج هنر شاعری وی و قلّه‌ی بلند شعر مرثیه‌ی فارسی می‌توان به شمار آورد. آمیختن تصاویر حزن انگیز در قالب تشبیهات و استعارات به همراه موسیقی شور انگیز، فضای عزاداری امام حسین(ع)را متجلّی می‌کند و کلام محتشم را از فضای عادی شعر مرثیه بالاتر می‌برد، تا آن جا که هر خواننده و شنونده‌ی مرثیه‌ی او اذعان می‌کند که سرودن این کلام فوق توان بشر عادی است. ترکیب بندی که در ۹۶ بیت، حتی یک بیت سست ندارد و چنان در احوال روحی اهل دل اثر می‌گذارد که گویی در متن واقعه‌ی عاشورا حضور دارد و زبان حال خود را در رثای آل نبی(ص)از زبان محتشم می‌شنود.

 

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد بنیاد صبر و خانه‌ی طاقت خراب شد

خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان در دیده اشک مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد

ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده‌ای و ز کین چه ها درین ستم آباد کرده‌ای

بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده‌ای

ای زاده‌ی زیاد نکردست هیچ گه نمرود این عمل که تو شداد کرده‌ای

کام یزید داده‌ای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌ای

بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‌ای

با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده‌ای

حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزرده اش به خنجر بیداد کرده‌ای

ترسم ترا دمی که به محشر برآورند از آتش تو دود به محشر درآورند

شاعر در این ابیات، خود را خطاب قرار می‌دهد و از خود می‌خواهد که خاموش باشد. تصویرگری با عنصر «تکرار» در جمله‌ی امری «خاموش محتشم»! حالِ نفس گیر سراینده را در برابر چشمان خواننده و شنونده‌ی او مجسم می‌کند و ابیاتی اشک آلود و حزن اندود را رقم می‌زند. آن گاه خطاب به روزگار و چرخ، از ظلمی که بر آل رسول رفت، شکوه می‌کند و او را توبیخ می‌نماید که پیش از این بر خاندان هیچ پیامبری، چنین واقعه‌ای رخ نداد که بر اهل بیت پیامبر اسلام(ص)رفت.

نکته‌ی مهم دیگری که در توصیف ترکیب بند محتشم کاشانی گفتنی است، الهام او از فرازهای مختلف زیارت عاشوراست. به عنوان مثال بیت‌های مربوط به عزاداری عرشیان در رثای امام حسین(ع)، یادآور فرازهای ذیل از زیارت عاشوراست: «یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّهُ وَ جَلَّتِ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَهُ بِکَ عَلَیْنَا وَ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِیبَتُکَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَات» و یا ختم ترکیب بند با نفرین یزید و ابن زیاد که منطبق با ختم زیارت عاشورا با لعن‌های پنج گانه‌ی آن علیه خاندان ابوسفیان است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا