مبانی سند آموزش ۲۰۳۰/ مائده رضایی
سند ۲۰۳۰ با شعار «دگرگون ساختن جهان ما برای توسعهی پایدار۲۰۳۰»آغاز شده است. این شعار در دستور کار این سند قرار گرفته امّا مبانیاش آن طور که در خود سند آمده بیانیههای بین المللی پیش از آن است. در بخش «اصول و تعهّدات مشترک ما» آمده است: «دســتور کار جدیــد، بــر مبنــای اصــول و اهــداف منشــور ســازمان ملــل متّحــد و بــا احتــرام کامــل بــه حقــوق بین الملــل تهیــه شــده اســت. ایــن دســتور کار در اعلامیــهی جهانــی حقــوق بشــر، میثاقهــای بین المللــی حقــوق بشــر، اعلامیــهی هــزاره و ســند پایانــی اجــلاس جهانــی ســران ۲۰۱۵ ریشــه دارد. ســند دیگــری کــه در تهیــهی دســتور کار حاضــر مؤثـّـر بــوده، اعلامیــهی حــقّ توســعه اســت».
از جمله میثاقهای بین المللی حقوق بشر، کنوانسیون رفع همهی اَشکال تبعیض علیه زنان و کنوانسیون حقوق کودک است. لذا کافی است مبانی بیانیهی حقوق بشر را بررسی کنیم تا میزان تعارض اسناد زیر مجموعهاش را از جمله سند ۲۰۳۰ دریابیم. باید یادآور شد که پژوهشگران بسیاری این بیانیه را از جوانب نظری و عملی مورد نقد قرا داده ند. لذا نیازی نمیبینیم که در این مقاله به نقد مجدّد بپردازیم.
نقد مبانی بیانیهی سند آموزش ۲۰۳۰
چنانکه دیدیم مبانی سند ۲۰۳۰ در واقع همان مبانی بیانیهی حقوق بشر است. لذا با نقد مبانی این بیانیه در واقع مبانی آن سند نیز نقد میشوند. حقوق بشر غربی با اتّکا بر راسیونالیسم بر این باور است که هیچ مرجعی به جز عقل بشر برای داوری وجود ندارد و با تکیه بر اومانیسم تأکید میکند این حقوق با شخص انسان آغاز میشود و با او به پایان میرسد؛ از این رو منشأ اعتبار و مفهوم این حقوق، صرفاً انسانی است و نمیتوان آنها را بدون انسان گسترش داد.
درواقع اصطلاح «حقوق بشر» هم ماهیت این حقوق را نشان میدهد و هم منبع آن را؛ زیرا حقوق بشر، حقوقی است که هر فرد به دلیل انسان بودن از آن برخوردار است نه آنکه به وی عطا شده باشد و اصلاً این حقوق ارتباطی با خدا یا وحی یا دین ندارد.
براساس تفکّر اومانیستی، انسان خالق اخلاق خویشتن است و آنچه در این نگرش اصالت دارد، خواستهها و امیال و لذّات انسان است و اگر دینی هم معتبر باشد، باید موافق با تأمین هوا و هوسهای افراد و هماهنگ با خواستههای انسان باشد.
در مجموع خصلت اومانیستی مزبور در قالب چهار رفتار کلّی در حقوق بشر خود را نمایان ساخته است:
۱. نادیده گرفتن مبدأ جهان هستی: مادّهی اوّل اعلامیهی جهانی حقوق بشر، بدون اشاره به خدا میگوید: «همهی انسانها آزاد به دنیا میآیند» امّا دربرابر این پرسش که آیا این انسان مخلوق خدا در قبال او وظایفی دارد یا نه، ساکت و بی تفاوت است. براساس مذاکرات صورت گرفته در جریان تصویب این مادّه با اصرار برخی از کشورهای اروپایی، از استناد این حقوق به خدا خودداری شد و با توجّه به مواد ۱۸، ۲۱ و ۲۹ روشن میشود که اعتقاد به خدا، کمترین تأثیری در حقوق، آزادیها و گستره یا ضیق این حقوق ندارد؛ چنان که «جان لاک» تصریح کرده آزادی طبیعی بشر عبارت است از اینکه از هرگونه قدرت رها باشد و تابع اراده یا اقتدار قانونی بر دیگری نباشد؛ بلکه فقط از قانون طبیعت پیروی کند. درحالیکه در اندیشهی دینی، سراسر جهان هستی آفریدهی خدای تعالی و ملک او است (انالله). از این رو انسان تماماً وابسته به آفریدگار است و از خود چیزی ندارد، جز آنچه خدا موهبت فرموده است. پس باید تصرّفات وی با اجازهی پروردگار باشد، وگرنه آن تصرّفّ غاصبانه و حرام است. بدین روی حتی مالک جان خویش نیز نیست؛ بنابراین حق ندارد خودکشی کند و به خود آسیب رساند.
امّا اندیشه حقوق بشر غربی، مبتنی بر اصل خویشتن مالکی است؛ یعنی انسان میتواند با هستی خود هرکاری که میپسندد و از آن لذّت میبرد، انجام دهد. بنابراین فردی که موضوع حقوق بشر است، در اصل مالک شخص خویش و استعدادهایی است که دارد و مسئولیتی نسبت به جامعه ندارد. «لئو اشتراوس»، نظریهپرداز حقوقی امریکایی، خدانشناسی و لذّت طلبی در سیاست را که به لیبرال مسلکی میانجامد – نشان ویژهی مدرنیته میداند.
«مایکل فریمن» میگوید: «نظریهی جدید حقوق بشر با این ادّعای جان لاک شروع شد که ما حقوق خاصّی داریم؛ زیرا ما به وسیلهی خداوند خلق شدهایم و برای مدّت زمانی که او مقدّر کرده و این زمان تابع خود او است، در حیات خواهیم بود. با وجود این، سازمان ملل متحد در ارائهی اعلامیهی جهانی حقوق بشر به این موضوع که همهی حقوق ناشی از پروردگار متعال و خالق و مالک هستی است، اشارهای نکرده و بنیادگرایانه به سوی فرضیه «نفی خدا» پیش میرود».
۲. نهیلیسم(نفی معاد): به دلیل یاد شده، غایت اندیشی و باور به اینکه جهان آفرینش از جمله انسانها مقصودی دارند و رفتار انسان باید بر مبنای آن اهداف و غایات تنظیم گردد، در دوران مدرنیته رنگ باخت و به جای آن، امیال، غرایز، هوا و هوس بشری جانشین شد؛ چنانکه «مارگارت مک دونالد» میگوید:
«انسانها مانند پیانویی که برای تولید صداهای خاصّی ساخته شده، برای هدف خاصی خلق نشدهاند. هدف از خلقت مشخّص نیست.» آیا این طرز فکر، پیامدی جز نیهیلیسم (پوچانگاری) به دنبال دارد؟ آیا دیگر جایی برای بحث اخلاق و رسالت انسانی و خودسازی و تهذیب نفس میماند؟
در نگرش دینی و اسلامی انسان آفریدهی خدا است و به سوی او در حرکت است؛ ازاینرو باید رفتارهای خود را طوری تنظیم کند که وی را به سوی سعادت ابدی و بهشت جاویدان رحمت الهی سوق دهد. براین اساس او نمیتواند عامل محدودیت خود شده یا مانع آسایش عمومی و رفاه همگانی شود؛ بلکه برای صیانت از مقام شامخ انسانی و کسب فضیلت، ارزشهای الهی عاملی مهم و مستقل بهشمار میآیند.
۳. فرد گرایی: هستهی متافیزیکی و هستی شناختی لیبرالیسم، فردگرایی همان اصطلاح شایع غربی است. تعهدّات شناخته شدهی لیبرالی نسبت به آزادی، تساهل، تسامح و… از همین مبنا ناشی میشود. براین اساس، فرد باید خود، ارزشهای خویش را برگزیند و خود، طرحهای خویش را بیفکند و کسی نباید در رفتارهای فردی او دخالت کند و جز رفتارهایی که موجب آزار دیگران و عدم رضایت آنان شود، همهی رفتارهای انسان، در حوزهی امور خصوصی قرار دارند. تمام انسانها فردند و اگر چیزی برای یک جامعه ارزشمند باشد، باید ثابت کرد که برای یک فرد نیز ارزش دارد؛ وگرنه دلیلی وجود ندارد که همهی افراد آن جامعه به عنوان اخلاق اجتماعی یا مقرّرات مذهبی بدان عمل کنند. به گفتهی «جین هرس»، حقوق بشر، حقوق فردی و هدف از آن، حفظ فرد در برابر حکومت است؛ امّا نگرش اسلامی، ضمن احترام به حقوق فردی و حفظ منافع آنان و موظّف کردن حکومتها به رعایت آزادیهای فردی، افراد را جزئی اساسی از جامعه بهشمار میآورد و هدف از قانون را حفظ منافع جامعه میداند. از این رو یکی از وجوه تمایز حقوق بشر غربی با حقوق اسلامی، تقدّم حقوق فردی بر مصالح و حقوق جمعی در نگرش غربی است؛ درحالیکه در اسلام مصلحت عمومی و حقوق جامعه بر حقوق فردی مقدّم است.
۴. فرمالیسم(صورتگرایی): یکی از ارکان و مشخّصات تمدّن غرب، فرمالیستی بودن آن است. فرمالیسم در واقع اصالت صورت است در مقابل اصالت محتوا. البته اگر به تاریخ فلسفهی غرب مراجعه کنیم، خواهیم دید که مثلاً در آرای ارسطو، فیلسوف بزرگ یونانی در مبحث جواهر، صورت و مادّه، به عنوان دو جوهر از جواهر پنجگانه محسوب شده است و در نسبت این دو جوهر با یکدیگر آنچه اصیلتراست، صورت است نه مادّه (هیولای اولی) و این بدان جهت است که تحقّق مادّه، وابسته به تحقّق صورت است و بدون صورت، مادّه نیز فاقد تحقّق و تشخص میباشد. البته باید توجه داشت که در عصر حاضر، بحث از فرمالیسم یا اصالت صورت به معنای ارسطویی آن نیست؛ زیرا از دیدگاه فلسفی، عصر حاضر، عصر نفی جوهر در معنای فلسفی آن است، چه آن جوهر، جوهر مجرّد الهی (خداوند متعال) تلقّی شود و چه صورت و چه حتّی جسم.
اگرچه فرمالیسم نیز مانند اومانیسم در شمار مکاتب فلسفی قرار نمیگیرد، امّا همچون سایهای شوم بر اکثر مکاتب و مشارب فکری معاصر، سایه افکنده است و کمتر مکتب و مسلکی را میتوان سراغ داشت که متأثّر از فرمالیسم نبوده باشد. البته تاثیر فرمالیسم در هنر بسیار شدیدتر بوده است تا آنجا که اکنون فرمالیسم بهعنوان یکی از مکاتب هنری معاصر شناخته میشود؛ بنابراین اکثراً فرمالیسم را به عنوان یک مکتب هنری میشناسند. امّا بحث ما در اینجا دربارهی فرمالیسم فکری است که اعم است از فرمالیسم هنری.
شاید بتوان گفت که فرمالیسم جدید در واقع فرزند خلف اومانیسم است. با این توضیح که در مکتب اومانیسم، انسان در صدد خودمحوری در عالم و خواهان واگذاشتگی به خود میشود، در نتیجه رابطهاش با حق و حقیقت کم و کمتر میگردد و با کمرنگ شدن این رابطه، وجود انسان که عین ربط به حق است، بهتدریج محتوایش را از دست میدهد و صرفاً فرم و ظاهری از او باقی میماند. طبیعی است که چنین موجود بیهویتی صرفاً فرم را بشناسد و اصالت را در فرم بداند؛ زیرا خود نیز چیزی جز فرم و پوستهای توخالی و بی محتوا نیست.
فرهنگ غرب با شعار ترقّی بشر، مرز واقعیت و غیرواقعیت را آن چنان درهم شکسته است که تشخیص واقعیت از دروغ حتّی برای طالبان حقیقت و افراد رئالیست، کاری بس مشکل است. فرهنگ غرب با کمک تکنولوژی و با ابزار رسانههای گروهی، آنچنان امور غیرواقعی را در لباس واقعیت بر بشر امروز ارزانی میدارد که آب از آب تکان نمیخورد. چشمها کور و گوشها کر شده است؛ خانهی عقل، سست و ویران شده و همه چیز مطابق تصوراتی که از پیش ساخته شده، دیده و شنیده میشود و توجه نمیگردد که چگونه بشر امروز تصدیقگر بزرگ دروغها شده است (ر.ک: وکیلی، هادی، نقد مبانی اومانیستی حقوق بشر غربی، کتاب نقد ۱۳۸۴ شماره ۳۶).
نمونههای بازتاب عینی مبانی حقوق بشر در سند توسعه
از جمله دروغهای واقعنما، بسته بودن هر گونه مرزی میان روابط زن و مرد از جمله مرزهای دینی است. بر اساس مبانی اومانیستی این بیانیه، آموزههای مذهبی در خصوص محدودیتهای روابط جنسی و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و عفاف را مصداق ستم به زنان معرّفی کرده، در جهت محو آن فعالیت میکنند؛ برای مثال در «کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان» که زیر مجموعهی بیانیهی حقوق بشر است، هرگونه قیدی در روابط بین زن و مرد، با عنوان «تبعیض علیه زنان» محکوم شده است؛ دروغ واقعنمای دیگر علمی جلوه دادن شهوترانیها و امور خلاف طبیعت بشری مانند همجنس بازی است. ازدواج با همجنس در برخی کشورهای غربی همچون نروژ، سوئد و هلند جنبهی رسمی یافته است؛ بهگونهای که از سوی جوامع غربی تلاش میشود همجنس بازی را علمی جلوه دهند. در کنوانسیون مزبور به دنبال مشروعیت جهانی بخشیدن به همجنس بازی و ابتذال اخلاقی و فرهنگی، خواستار لغو مقابله علیه گرایش همجنس بازی شدند. ترویج جهانگردی سکس نیز به عنوان یک استراتژی توسعه مطرح میباشد.