فاطمه اکبری
یک از سنّت های نویسندگی اسلامی، به کاربردن جمله های معترضه ی دعایی یا توصیفی در متن است. جملهی معترضه یعنی جملهای که به محتوای متن به طور مستقیم مربوط نیست، بلکه معنایی را به عنوان دعا یا وصف یا توضیح به جمله ی اصلی میافزاید. امّا کاربرد این جملهها در گذشته چگونه بوده است؟ برای توضیح دقیق این مطلب بهتر است بخشی از مقدّمه ی سفرنامه ی ناصرخسرو را با هم بخوانیم سپس جمله های معترضه ی آن را بررسی نماییم.
چُنین گوید ابومعین[حمید] الدین ناصر بن خسروالقبادیانیالمروَزی ـ تجاوزاللهعنه ـ که: من مردی دبیرپیشه بودم و از جملهی متصرّفان در اموال و اعمال سلطانی و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدّتی در آن شغل مباشرت نموده، در میان اقران شهرتی یافته بودم.
در ربیعالآخر سنهی سبع و ثلاثین و اربعمائه، که امیر خراسان ابوسلیمان جفری بیک داود بن میکالبن سلجوق بود، از مَروُالرّود فرود آمدم، که در آن روز قِران رأس و مُشتری بود؛گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری ـ تعالی و تقدّس ـ روا کند. به گوشهای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای ـتبارک و تعالی ـ مرا توانگریِ حقیقی دهد. چون به نزدیکِ یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی میخواند. مرا شعری در خاطر آمد که از وی درخواهم تا روایت کند. بر کاغذی نوشتم تا به وی دهم که این شعر برخوان. هنوز بدو ندادهبودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم: خدای ـتبارک و تعالی ـ حاجتِ مرا روا کرد.
پس از آنجا به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی. پیغمبر(صلّیآللهعلیهوآله) میفرمایدکه: «قولوا الحقَّ و لَو عَلی انفُسِکم».
شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی :« چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر بهوش باشی بهتر». من جواب گفتم که : « حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوهِ دنیا کم کند». جواب دادی:«در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید». گفتم که:« من این از کجا آرم؟» گفت: « جوینده یابنده باشد» و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.
چون از خواب بیدار شدم آن حال تمام بر یادم بود بر من کار کرد. با خود گفتم که:« از خوابِ دوشین بیدار شدم، اکنون باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار شوم». اندیشیدم که تا همهی افعال و اعمال خود بدل نکنم فرج نیابم.
روز پنجشنبه ششم جمادیالآخر سنهی سبع و ثلاثین و اربعمائه، نیمهی دیماه پارسیان، سال بر چهارصد و چهارده یزدجردی، سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم و یاری خواستم از باری ـتبارک و تعالی ـ به گزاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیّات و ناشایست چنانکه حق ـ سبحانه و تعالی ـ فرموده است.
جملههای معترضه همان قسمتهایی است که بین دو خط فاصله و به صورت ضخیم آمده است.
ناصر خسرو برای خودش جملهی دعایی«تجاوزاللهعنه» یعنی خداوند از او درگذرد را به کار برده است. چرا؟ در سطرهای بعدی میبینیم که دربارهی خود حرف حقّی را که گر چه تلخ است و به ضرر اوست میآورد، یعنی: «به جوزجانان شدم و قریب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی» پس چون در گذشته گناهی را مرتکب میشده جملهی معترضهی دعایی «تجاوزاللهعنه» را دربارهی خود به کار برده است که از دقّت وی در معنا سرچشمه میگیرد.
در جملات بعد، یک بار خداوند متعال را «باری» با صفت «تعالی و تقدّس» خوانده و دو بار دیگر «خدای» «تبارک و تعالی». در مورد اول چون به گناه بنده برمیگردد و میخواهد ذات بلند مرتبهی خداوند را عاری از این گونه آلودگیها و حتّی گمانها برشمارد، اسم «باری» و صفت «تقدّس» را که هر دو به معنی پاکی و دوری از هر گونه نقص و آلودگی است میآورد. امّا در مورد دوم از اسم فارسی «خدای» که به معنی «صاحب» است استفاده میکند و چون قصد دارد از خداوند «توانگری حقیقی» [:ثروت] بخواهد صفات «تبارک» را به کار میبرد که از «خیر» و «برکت» میآید و بعد هم که به گمان خود نزدیک میشود، این ا سماء و صفات را تکرار میکند، زیرا دقیقاً میخواهد به همان مضمون دوباره اشاره کند.
ناصرخسرو در بند پایانی میگوید: «سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز کردم» در این جا نیز برای پاک شدن، توبهی عملی انجام میدهد. پس مینویسد: «و یاری خواستم از باری ـ تبارک و تعالی ـ به گزاردن آنچه بر من واجب است چنان که حق ـ سبحانه وتعالی ـ فرموده است». در این جملهها علاوه بر این که دو واژهی «یاری» و «باری» نوعی موازنه را درآهنگ کلام به وجود آوردهاند، دو مفهوم قبلی یعنی توبه و توانگری حقیقی از جملهی معترضهی اول و مفهوم «پذیرفته شدن توبه» از جملهی معترضهی دوم فهمیده میشود. پس این جملههای معترضه نیز با عبارت «سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم» و «گزاردن آن چه بر من واجب است…» هماهنگی کامل دارد.
آنچه بدان اشاره شد، بیان یکی از دقّتهای نویسندگی و ظرافتهای زبانی بود که از گذشتگان برای ما به جای ماندهاست که علاوه بر سفرنامهی ناصرخسرو، تقریباً در تمامی آثار بنام نثر فارسی رعایت این ویژگی به چشم میخورد. کاربرد اسماء و صفات خداوند، جملات دعایی که برای خلفای مسلمین و پادشاهان و عباراتی که در جای خود برای سایر افراد به کار رفته است، همگی از دقّت نویسندگان آنها به معنای واژگان و عبارات معترضه حکایت دارد. برای مثال درتاریخ بیهقی برای امیر محمود غزنوی همه جا عبارت «رضی الله عنه» آورده شده است که یعنی: خداوند از اوخشنود باد؛ و این بدان معناست که امیر مرتکب خطاهایی شده است که خداوند باید از او بگذرد تا آمرزیده گردد.
جا دارد نویسندگان مسلمان، به ویژه نویسندگان جوان کشور عزیزمان، در آثار گفتاری و نوشتاری خود به این نکته ها توجّه کنند و از آنها بهره مند گردند.