پرهیز از دروغ / استاد نوغانی
فراز ۱۲:«جانبُوا الْکذب فإنّهُ مُجانبٌ للاْیمان، الصّادقُ على شفا منْجاهٍ وکرامهٍ، والْکاذبُ على شرف مهْواهٍ ومهانهٍ»، «از دروغ بر کنار باشید که از ایمان فاصله دارد، راستگو در مسیر نجات و بزرگوارى است اما دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستى قرار گرفته است».
مولا در این فراز به یکی دیگر از صفات رذیلهای که انسان را به پرتگاه سقوط و بیاعتباری میکشاند اشارهمینمایند و افراد را از ابتلای به آن برحذر میدارند. این صفت؛ یعنی دروغ از گناهانی است که متأسفانه براثر عادت قبح آن از بین میرود. مولا دروغ را مقابل ایمان قراردادهاند که دو صفت متباین هستند و با هم جمع نمیشوند؛ چون یکی از نشانههای ایمان در افراد صداقت و راستگویی است و دروغ از نشانههای کفر است.
در بین موجودات عالم، فقط انسان است که میتواند حقایق را وارونه کند و حق را باطل و باطل را حق جلوه دهد. آیا تا به حال دیده یا شنیدهاید که یک گرگ لباس میش بر تن کند و خود را میش جا بزند؟ یا یک میش خوی درندگی داشته باشد؟ یا یک درخت به جای میوهی شیرین، میوهی تلخ یا شور بدهد؟ مسلماً، نه! اما انسان با قدرت انتخاب و اختیار و آزادی که به او داده شده میتواند واقعیتها را غیر واقع و غیر واقع را واقعیت عرضه کند. چنانچه مشاهده میکنیم جنایتکاران، خود را مدافع حقوق بشر معرفی میکنند و مفسده جویان جهان، خود را اصلاح طلب میخوانند. این همان سقوط انسانیت است که قرآن فرموده: «إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ… » (فرقان/۴۴)؛ «آنها مثل چهار پایانند، بلکه گمراهتر از آنها هستند».
اگر انسان باور کند که جهان بر مبنای نظامی قانونمند بنا شده که تمام اجزای آن مانند یک رشته زنجیر با حلقههای معین و شمارهگذاری شده به هم متصل است به طوری که اگر یک حلقه کم یا جا به جا شود دیر یا زود آشکار میشود، هرگز به سخن دروغ متوسّل نمیشود. یک دروغ هم با تمام حوادث این جهان مرتبط است. سخن دروغ، نظم کلام را به هم میزند و در بین تمام حوادثی که زنجیر وار به صورت علی و معلولی به هم پیوسته است، رابطهها را درهم میریزد. در نتیجهی این اختلال، امر غیر واقعی که این نظام را به هم زده، آشکار میشود.
در داستان حضرت یوسف علیه السلام و برادرنش چنین آمده است: «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقینَ وَ جاؤُ عَلى قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیل»(یوسف/۱۶)؛ «(برادران یوسف) شب هنگام، گریان به سراغ پدر آمدند. گفتند: «اى پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم، و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهى کرد، هر چند راستگو باشیم! و پیراهن او را با خونى دروغین آغشته ساخته، نزد پدر آوردند؛ پدرگفت: «هوسهاى نفسانى شما این کار را برایتان آراسته! من صبر جمیل (و شکیبایى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت؛ و در برابر آنچه می گویید، از خداوند یارى مىطلبم!»
حضرت یعقوبعلیه السلام با جواب خود به آنها فهماند که دروغ میگویند چون پیراهن یوسف آغشته به خون بود اما پاره نشده بود. پس همانطور که مولا میفرمایند، دروغگو با آشکار شدن دروغ، بر لب پرتگاه بیاعتباری، رسوایی و ذلت قرار خواهدگرفت.
«الصَّادَقُ عَلى شَفَا مَنْجَاهٍ وَکَرَامَهٍ»؛«راستگو در مسیر نجات و بزرگوارى است».
شخص راستگو و صادق در مسیر نجات از مهالک، دارای بزرگواری وکرامت نفس است و دروغگو بر لب پرتگاه هلاکت و پستی قرارگرفته؛ زیرا دروغ حاکی از ذلت وخواری دروغگو است؛ به عبارت دیگر نتیجهی صدق و راستی، نجات و ثمرهی دروغ ، هلاکت است.
علیعلیه السلام در یکی از کلمات قصار خود میفرمایند: «ثَمَرَهُ الْکَذِبِ الْمَهَانَهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْعَذَابُ فِی الْآخِرَه»؛(تمیمیآمدی، ۱۳۶۶، ص۲۲۰) «میوهی دروغگویى، خوارى در دنیا و عذاب در آخرت است».
صدق وکذب گسترهی وسیعی دارند و در بسیاری از شئون زندگی انسان اثر گذارند؛ بنابراین اگر اساس خانواده وجامعه وملتی، بر صدق بنا شود، هرگز بیاعتمادی و بیاعتباری در آن خانواده و جامعه نخواهد بود و در نتیجه به هلاکت و نابودی و از هم گسیختگی کشیده نمیشود؛ زیرا صدق مطابق با نظام خلقت است و آنچه براساس نظام خلقت و قانون طبیعت باشد، تزاحمی با سایر امور ندارد؛ لذا دارای ثبات و دوام خواهد بود. اما کذب و دروغ بر خلاف قانون و نظام طبیعت است. قرآن، در آیات متعددی، انبیاء را با ویژگی صدق توصیف میکند و به مؤمنین هم دستور میدهد در زندگی خود با صادقین باشند: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»(مریم/۴۱)؛ «در این کتاب، ابراهیم را یاد کن، که او بسیار راستگو، و پیامبر (خدا) بود!»
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِدْریسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»(مریم/۵۶)؛ «و در این کتاب، از ادریس (نیز) یاد کن، او بسیار راستگو و پیامبر (بزرگى) بود. »؛ «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»(توبه/۱۱۹)؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، و با صادقان باشید! »
هرگاه خانواده وجامعهای بر اساس دروغ و خیانت پایهگذاری شود، بیاعتمادی و بدبینی، خیانت و دشمنی در بین آنها به وجود خواهدآمد. خداوند این چنین افرادی را به حال خود وامیگذارد و مورد عنایت و هدایت خود قرار نمیدهد؛ چرا که دروغ بر خلاف نظام خلقت و طبیعت است، لذا دوام و بقایی ندارد. چنین جامعهای به نابودی و هلاکت دچار خواهدشد. «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّار» (زمر/۳)؛ «خداوند آن کس را که دروغگو و کفران کننده است، هرگز هدایت نمى کند! »
علیعلیه السلام در یکی از کلمات قصارخود میفرمایند: «مَنْ عُرِفَ بِالْکَذِبِ قَلَّتِ الثِّقَهُ به مَنْ تَجَنَّبَ الْکَذِبَ صَدَقَتْ أَقْوَالُهُ»؛(تمیمی، ۱۳۶۶، ص۲۲۰) «کسی که به دروغگویی معروف شود، اعتماد مردم به او کم میشود و کسی که از دروغ پرهیز کند،گفتارش مورد تصدیق قرار میگیرد».
*پرهیز از حسد و کینه ورزی
فراز ۱۳: «لَا تَحَاسَدُوا، فَإنّ الْحَسَد یَأْکُلُ الاْیِمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النََّارُ الْحَطَبَ، وَلا تَبَاغَضُوا فَإنَّها الْحَالِقَهُ»؛ «حسد نورزید که حسد ایمان را به باد مىدهد، آنچنان که آتش، هیزم را خاکستر مىکند. کینه یکدیگر را در دل راه مدهید،که هر گونه خیر و برکت را نابود مىسازد». در این فراز مولا به یکی از صفات رذیله به نام حسد اشاره میفرماید. حسد در حقیقت بیماری مهلکی است که هم ایمان فرد را از بین میبرد و هم صحت و سلامتی او را به مخاطره میاندازد. کسانی که به این بیماری مبتلا هستند، بدون این که متوجّه باشند، تمام همّتشان مصروف نابودی و زوال نعمت محسود میشود. این افراد، اگر زود در صدد معالجهی خود بر نیایند، ریشههای حسد از باطن و قلبشان به جسم آنها کشیده میشود و مثل خوره آنها را میخورد. علیعلیه السلام در یکی از کلمات قصار خود میفرمایند: «صِحَّهُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّهِ الْحَسَد». (نهج البلاغه، دشتی): «سلامتی تن، در دوری از حسادت است». سلامتی جسم، بستگی به آرامش روح دارد و حسد نداشتن، موجب آرامش روان است. این جمله اشاره به یکی از مسایل مهم بهداشتی است؛ چرا که از نظر علمی ثابت شده است که بسیاری از بیماریها منشا روانی و اضطرابی دارند. حسد هم که یک بیماری روانی است و جسم و جان را تحت فشار قرار میدهد، میتواند منشأ بسیاری از بیماریها باشد. فرد حسود هرگاه کسی را در ناز و نعمت و یا برخوردار از محبوبیت و موقعیت اجتماعی و علمی ببیند، دچار اضطراب و ناراحتی شدید میگردد و در عین حال از این که تیشه به ریشهی جسم و جان خود میزند، غافل است.
علیعلیه السلام در یکی از سخنان خود میفرمایند: «الْعَجَبُ لِغَفْلَهِ الْحُسَّادِ عَنْ سَلَامَهِ الْأَجْسَاد». (همان، ص۶۷۶)؛ «شگفتا که حسودان از سلامتی خود غافل ماندهاند». (از غفلت حسودان نسبت به سلامتی تن خویش تعجب میکنم). امام صادق در این مورد میفرمایند: «الْحَاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ یُضِرَّ بِالْمَحْسُودِ». (مجلسی، ص ۲۵۵)؛ «حسود قبل از اینکه به محسود زیان برساند، به خود ضرر میرساند». حسد مثل آتش ایمان را خاکستر میکند و به باد میدهد؛ چون شخص حسود، نسبت به نعمتها و موقعیتهایی که خداوند به بعضی از بندگانش عنایت فرموده ، غضبناک وناراحت است. «أَمْ یحَسُدُونَ النَّاسَ عَلىَ مَاءَ اتَئهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»؛(نساء/۵۴) «یا اینکه نسبت به مردم [پیامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد مى ورزند». حسد یک حالت روانی است. بعضی از افراد مبتلا به این بیماری، از این حالت خود متنفّرند و سعی میکنند آن را از خود دور نمایند و زیانی به محسود نزنند. شر و ضرر حسد، وقتی است که حسود، حسدش را درعمل پیاده کند که باید از آن به خدا پناه برد. «وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد»(فلق/۲)؛ «و از شرّ هر حسودى هنگامى که حسد مىورزد! »
منشأ حسد
با توجه به آیات قرآن میتوان ریشههای حسد را در چند مورد خلاصه نمود:
۱. عداوت و دشمنی؛ فرد حسود نسبت به کسی که به او بغض وکینه دارد، نعمت را نمیتواند تحمّل کند؛ چرا که با این عداوت و دشمنی، اگر نتواند انتقام بگیرد و ضربهای به محسود بزند، قطعاً زوال نعمت، او را آرزو میکند، به طوری که اگر بلا و مصیبتی به این فرد برسد، موجب خوشحالی او میگردد. چنانچه کفار و مشرکین دربارهی پیامبر(ص) و مسلمین همین دشمنی و عداوت را داشتند : «وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَکْبرَ»(آل عمران/۱۱۸)؛ «آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید. (نشانه هاى) دشمنى از دهان (و کلام) شان آشکار شده و آنچه در دلهایشان پنهان مى دارند».
«إِن تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَهٌ یَفْرَحُواْ بِهَا وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئًا»(آل عمران/۱۲۰)؛ «اگر نیکى به شما برسد، آنها را ناراحت مى کند و اگر حادثهی ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى شوند. (امّا) اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشه هاى (خائنانه)ی آنان، به شما زیانى نمى رساند».
۲. تکبر و خود برتر بینی؛ مانند حسد شیطان نسبت به حضرت آدم: «قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ* قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ» (اعراف/۱۲و۱۳)؛ (خداوند به او) فرمود: «در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چیز تو را مانع شد که سجده کنى؟» گفت: «من از او بهترم. مرا از آتش آفریدهاى و او را از گل! گفت: «از آن (مقام و مرتبهات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه) تکبّر کنى! بیرون رو، که تو از افراد پست و کوچکى!»
۳. تعجب؛ فرد حسود از مقام وموقعیت اجتماعی دیگری تعجب میکند و او را کوچکتر از آن میپندارد که دارای چنین مقام علمی یا مالی یا اجتماعی باشد؛ بلکه خود را به مراتب برتر از او مییابد! مخالفت با انبیا در طول تاریخ به همین جهت بوده است: « إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ* وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَرًا مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ»(مؤمنون/۳۴و ۳۵)؛ گفتند: «این بشرى است مثل شما از آنچه مى خورید، مى خورد و از آنچه مى نوشید، مى نوشد! (پس چگونه مىتواند پیامبر باشد؟ و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید، مسلّماً زیانکارید».
۴. انحصار توجّه و محبت؛ مانند حسادت فرزندان یک پدر ومادر، نسبت به یکدیگر، به جهت توجه والدین به یکی از آنها؛ البته این توجه گاهی بیمورد است و بیجهت عواطف فرزندان دیگر را جریحهدار میسازد وگاهی به لحاظ شایستگیهای بعضی از فرزندان است که موجب توجه خاص والدین به آنها میشود؛ مانند محبت حضرت یعقوبعلیه السلام به حضرت یوسفعلیه السلام که موجب حسد ورزیدن برادران یوسف به او شد. «إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلىَ أَبِینَا مِنَّا وَ نحَْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِینٍ* اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یخَلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ»(یوسف/۸و۹)؛ «هنگامى که (برادران) گفتند: «یوسف و برادرش [بنیامین] نزد پدر، از ما محبوبترند در حالى که ما گروه نیرومندى هستیم! مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشکارى است! یوسف را بکشید یا او را به سرزمین دوردستى بیفکنید تا توجه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن، (از گناه خود توبه مىکنید و) افراد صالحى خواهید بود!» توجه حضرت یعقوب علیه السلام به یوسف علیه السلام به جهت کمالات و مقام نبوتی بود که در او مشاهده میکرد و به همین جهت از کید و مکر برادرانش نسبت به او ایمن نبود. برادران یوسفعلیه السلام گر چه مردان مؤمن به خدا و نبوت پدرشان بودند، امّا شعلههای حسد در وجودشان، چنین ایمانی را خاکستر نمود و خداوند نیز آنها را خوار و ذلیل گردانید.
*پرهیزاز کینه توزی
«وَلا تَبَاغَضُوا فَإنَّها الْحَالِقَهُ»؛«کینهی یکدیگر را در دل راه مدهید که هر گونه خیر و برکت را نابود مىسازد». با یکدیگر کینه و دشمنی نداشته باشید که خیر و برکت را از بین میبرد و نابود میسازد. کینه و دشمنی بین مؤمنین موجب تفرقه میشود، فکر و اندیشه را در راه عداوت به کار می اندازد و افراد را از تلاش در جهات مثبت زندگی باز میدارد؛ لذا نیروهایی که باید در طریق سازندگی وآبادانی زندگی مصرف شود، در فساد و تباهی به کار گرفته میشود. اصولاً کینه و عداوت در هر جایی-خانواده، فامیل یا یک ملت- موجب تفرقه است و در مقابل، دوستی ومحبت، منشأ وحدت و موجب خیر و برکت و امنیت است؛ لذا قرآن کریم همه را در پرتو عقیده و ایمان به یک مبدأ، به وحدت و محبت و برادری امر میکند و از دشمنی وتفرقه برحذر میدارد: «وَ اعْتَصِمُواْ بحِبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا»(آل عمرن/۱۰۳)؛ «و همگى به ریسمان خدا [قرآن و اسلام، و هر گونه وسیلهی وحدت]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید». به ریسمان الهی که همان توحید است، چنگ بزنید و نعمت خداوند؛ یعنی اسلام و دعوت به توحید را به یاد آورید؛ زیرا شما قبل از اسلام، در زمان جاهلیت، با هم دشمنی وکینه داشتید، پس به سبب اسلام، الفت بین شما برقرارشد و به سبب ایمان به خداوند یگانه و نعمت توحید، با هم برادر شدید. اسلام، شما را از دشمنی با یکدیگر نجات داد. بنا بر مفاد این آیه، بغض وکینه و دشمنی از خلق وخویهای جاهلیت و از دامهای شیطان است. «إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَهَ وَ الْبَغْضَاء»(مائده/۹۱)؛ «شیطان مىخواهد به وسیلهی شراب و قمار، در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد»؛ «یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ادْخُلُواْ فىِ السِّلْمِ کَافَّهً وَ لَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِین»(بقره/۲۰۸)؛ «اى کسانى که ایمان آوردهاید، همگى در صلح و آشتى درآیید! و از گامهاى شیطان، پیروى نکنید که او دشمن آشکار شماست». شیطان که دشمن قسم خوردهی انسان است، به آتش کینه و حسد، دامن میزند و مؤمنین گاهی به جای دشمنی با او، با خودشان دشمنی میکنند و متأسّفانه آن عزت و عظمتی که در پرتو اسلام باید داشته باشند را، از دست میدهند.
*پرهیز از آمال و آرزوها
فراز ۱۴: «وَاعْلَمُوا أنَّ الاْمَلَ یُسْهِی الْعَقْلَ، وَیُنْسِی الذِّکَْر، فأکْذَبُوا الاْمَلَ فإنّهُ غُرُورٌ، وَصَاحِبُهُ مغْرُورٌ»؛ «بدانید!آرزوهاى دور و دراز، عقل را گمراه مىکند، و یاد خدا را بدست فراموشى مى سپارد. بنابراین به آرزوها اعتنا نکنید که فریبنده است، و صاحبش را فریب مىدهد».
بعد از این که مولا، مردم را از حسد و بغض و کینه، نسبت به هم برحذر داشتند، در این فراز از آرزوهایی که منشأ حسد وکینه خواهد شد، برحذر میدارند؛ چون انسان وقتی به آمال و آرزوهای رویایی و دروغین خود نمیرسد، دچار اختلالهای روانی میگردد و نسبت به دیگران که از نعمتهایی برخوردارند،کینه به دل میگیرد و به آنها حسد میورزد. انسان آرزوگرا، همیشه در رویاها و خواستههای کاذب و موهوم، زندگی می کند و به آرزوی رسیدن به آنها سرگرم شده، از کار مثبت و تلاش و کوشش و تعقّل باز میماند؛ لذا مولا به اثرات سوء این آرزوها اشاره میکنند:
۱. «َویسُْهِی الْعَقْلَ»؛ غفلت و فراموش کاری عقل. ممکن است گفته شود؛ آرزوها که عقل را به کار و فعالیت وادارمیکند تا به خواستهاش برسد، چگونه ممکن است برای عقل غفلت ایجاد کند؟ در پاسخ باید گفت: آرزو، غیر از امید است. امید، خواستههای معقول و ممکن و مورد نیاز زندگی است که رسیدن به آن با تلاش و تعقّل و دعا و درخواست از خداوند، امکانپذیر است ولی آرزو، خواستههای غیر معقول و غیر ضروری و چه بسا غیر ممکن است که عقل را مختل نموده، از فعالیت حساب شده بازمیدارد. این افراد، حقایق و واقعیتهایی را که میتوان امیدوار به رسیدن به آنها بود، رها کرده و فکر و اندیشه خود را، با خیالات موهوم و آرزوهای واهی سرگرم و مشغول نموده و با نرسیدن به هر یک از آنها چنان ضربه میخورند که تعقّل خود را از دست میدهند و دچار اختلال روانی و افسردگی میشوند.
۲. «َویُنْسِی الذِّکْرَ»؛ بازماندن از یاد خدا دومین اثر سوء آرزوست. یاد خدا تنها بیان اذکار نیست؛ بلکه یاد او باید در دل وروح وقلب انسان باشد. دلی که ظرف آرزوهای موهوم وتخیّلات شده جایی برای یاد خدا و مناجات با او ندارد. یاد خداوند حقیقتی است در مقابل رویاهای باطل و آرزوهای پوچ و واهی و ممکن نیست هردوی این امور در یک قلب جمع شوند. دلی که جولانگاه شیطان شود هرگز یاد خدا درآن حضور نمییابد: «رُّبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْ کاَنُواْ مُسْلِمِینَ* ذَرْهُمْ یَأْکُلُواْ وَ یَتَمَتَّعُواْ وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون»(حجر/۲و۳)؛ «کافران (هنگامى که آثار شوم اعمال خود را ببینند) چه بسا آرزو مى کنند که اى کاش مسلمان بودند! بگذار آنها بخورند و بهره گیرند، و آرزوها آنان را غافل سازد ولى بزودى خواهند فهمید».
۳. «فَانَهُ غُرُوُر»؛ سومین اثر سوء آرزو ها؛ غرور است. کسی که خود را با آمال وآرزوها، سرگرم و دلخوش مینماید، در حقیقت خویشتن را فریب میدهد و به سرابی دلخوش میدارد که عاقبتش یأس و محرومیت از زندگی، افسردگی، دلسردی و بدبینی به همه کس و همه چیز و درنهایت اختلالات روانی و انزواست. مولا، در یکی از کلمات قصار خود میفرمایند:«الْأَمَلُ کَالسَّرَابِ یَغُرُّ مَنْ رَآهُ وَ یُخْلِفُ مَنْ رَجَاء»؛ (تمیمی، ۱۳۶۶، ص۳۱۲) «آرزوها مانند سراب بیننده را فریب میدهد و برخلاف انتظارش با او مواجه میشود».
جمع بندی خطبهی ۸۶
مباحث این خطبه دربارهی مسائل اعتقادی و اخلاقی است. فراز آغازین خطبه از احاطهی علمی و قدرت مطلق پروردگار نسبت به کل هستی و همهی مخلوقات سخن میگوید. این که همهی موجودات مخلوق، مملوک و تحت سیطره و حکومت خداوند هستند و او بر همه چیز قادر و به ظاهر و باطن همهی امور از ابتدا تا انتها آگاه است.
مولا پس از این که خدا را با این صفات معرّفی میکنند به اغتنام فرصتها قبل از گرفتاری و مرگ همچنین رعایت حقوق قرآن – عمل به اوامر، نواهی و اجرای احکام آن- و حدود الهی سفارش مینمایند.
فرازهای بعد تبیین هدفدار بودن خلقت انسان، هدایت تشریعی، ملاک سعادت و شقاوت انسان و نیز توصیه به صبر و مبارزه با نفس، پرهیز از ریاکاری، همنشینی با اهل معصیت، دروغگویی، حسد، کینهورزی و آمال و آرزوهاست.
مطالب هر بخش با استناد به آیات قرآن و روایات ائمهعلیهم السلام شرح داده شده است.
منابع
*قرآن کریم
*نهج البلاغه
۱- علامه مجلسى، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج۷۰، اسلامیه، تهران، ص۲۵۵.
۲- عبد الواحد آمدى، تمیمى، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، دفتر تبلیغات، قم، ۱۳۶۶.