بند‌های سبز ضریح

zendegi

 فهیمه ناصری

زندگی یعنی امروز

***زندگی همان فردایی بود که دیروز منتظر آمدنش بودیم. همان بستنی­ ها و آبنبات­ های رنگی دوران کودکی. همان دوران ناب که صدای چک‌چک عشق از هر چشم گریانش می ­آمد. همان رویاهای پاک و بی­آلایش کودکی­های شیرینمان. خاطره ­های امروز، نتیجه­ ی زندگی کردن­ های دیروز ماست. زندگی یک پله­ ی عظیم است تا رسیدن به هدف، یک راه سبز است تا رسیدن به خدا. دلم تنگ‌شده برایت همانند دلتنگی مادری که آخرین سرباز برگشته از جنگ هم پسرش نبود. زندگی دو چشم متعلّق به مادر است که پشت پنجره­ ها به انتظار می‌نشیند. می­ خواهم خوب زندگی کنم. می­ خواهم خودم را به هدفم گره بزنم. می­ خواهم بنویسم از آنچه که مایه­ ی مباهات است و روشنی.

 

بند‌های سبز ضریح   

***تنها چند قطره­ ی اشک در دست دارد و بس! دل گدایی دارم! غیر از این هیچ متاعی از این دنیا ندارد. هر چه هست بر‌می­دارد و می­ گوید: آقاجان، تو ضمانت ما را بکن که ما رو سیاهان همان ها هستیم که هزار بار توبه کردیم و عهد خود را باز شکستیم و حال که دوباره خسته از گناه برمی­ گردیم، آغوش خدا را باز می ­یابیم و رویی نداریم! می­دانیم که راه بازگشت باز است اما عرق شرم و خجالت نمی­ گذارد که آن راه را بیابیم. رو سیاه رو سیاه گشته ­ایم. تنها مأمن ما نیز همچو آهوان، حرم مطهّر توست که غم ­های عالم را می­شوید و می­گذارد که روح خسته یمان نفسی بکشد و چشمان تیره­ یمان زردی ضریح و گنبدی را ببیند که در هیچ جای دنیا همانند آن نیست. دست­ های آشفته­ یمان را دخیل می­کنیم به پنجره­ ها و تمام عالم را کنار می‌گذاریم و عقده­ های دلمان را بند سبزی کنیم و می‌بندیمش به ضریح. تمام سبزی زندگی من همین بند سبز است. مولایم! می­دانم که اگر آن را به ضریح تو گره بزنم هیچ گاه باز نمی­شود و شمع آرزوهایم را اگر بر جوار بارگاه ملکوتی تو روشن سازم، هیچ باد و طوفانی قادر نیست آن را خاموش‌کند که تو به تمامی بندهای سبز ضریح و شمع آمال­ های ما نظاره می­ کنی و گرمای چشمانت روشنی بخش تمام زندگی ماست.

آخرین مقالات

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا