تاریخ ارسال خبر: 01 آذر 1388 | گروه خبری:
دخترانه
حسینیان
ـ چرا این جا نشسته ای؟ چرا اخم کرده ای؟ نمی یای بریم تو حرم؟
ـ نه ، تو برو، من نمی خوام بیام.
ـ هنوز که تا ساعت شروع کلاس خیلی مانده، بیا بریم یک زیارت کوتاهی بکنیم و بعد...
ـ نه تو برو، من نمی یام.
ـ آخه چرا؟
ـ با امام رضا قهرم. تا حاجتم را نده به زیارتش نمی رم.
کنارش نشستم، چادر خاکی و رنگ و رو رفته اش را جمع و جور کرد و به زمین سنگفرش جلوی پایش چشم دوخت.
با خنده گفتم: خوب! که قهری؟ مگه از امام رضا چه طلبی داری؟
چشم هایش را بالا آورد و نگاهی به من کرد، بعد شروع کرد از بدبختی ه...
ادامه »