استاد نوقانی/ تنظیم: شفیقه رأفت
به مناسبت مطالعهی فصل سوم خطبهی ۱۴۷ بهتر است نگاهی به تاریخ صدر اسلام داشته باشیم. آنچه حضرت پیش از این دربارهاش خبر دادند همچنان که گفته شد زمینهاش از زمان رحلت پیامبر اکرم ص به وجود آمد؛ یعنی چون خلافت و جانشینی پیامبر اکرم ص از مسیر حقیقی و تعیینشدهی آن منحرف شد زمینه تحریف قرآن و انحراف امت هم به وجود آمد و سبب شد که خلافت در موضع صحیح آن قرار نگیرد. این اتفاق به وسیلهی کسانی روی داد که به حسب ظاهر از صحابه بودند ولی آرزوی خلافت و امارت بر امت اسلام را در سر میپروراندند. متأسفانه کار امت اسلام به جایی رسید که این افراد به محض شنیدن خبر رحلت پیامبر اکرم ص به جای محزون و اندوهگین شدن در سقیفه جمع شدند تا به آرزوی دیرینهی خود برسند. درست در همین زمان که عدهای در سقیفه برای بیعت با ابیبکر حاضر شدند طلحه و زبیر نزد علی ع آمدند و مخالفت خود را با خلافت ابیبکر اعلام کردند و تا زمان عثمان بر این مخالفت پافشاری کردند. اما روشن بود که این مخالفت نه برای طرفداری از حق علی ع است بلکه برای رسیدن به آرزوی خود است؛ یعنی همان خلافت و امارت امت. زیرا وقتی مردم بعد از مرگ عثمان با علی ع بیعت کردند طلحه، زبیر و عایشه بلافاصله نوای مظلومیت عثمان را سر دادند و نقشهای را که خودشان برای هلاکت عثمان کشیده بودند به گردن علی ع انداختند و به خونخواهی برخاستند و جنگ جمل را راه انداختند و در همان جنگ هم که آتش افروزانش خود طلحه و زبیر بودند، عایشه را برای فریب امت به میدان آوردند و عجیب اینکه در همان موقع طلحه و زبیر باطناً هر یک دشمن دیگری بودند چون فکر میکردند در امر خلافت رقیب یکدیگرند.مولا در خطبهی ۱۴۷ این موضوع را برملا ساختند و از نزاع آنها قبل از رسیدن به آرزوی خلافت پرده برداشتند.
خبر از آیندهی تأسّفبار اسلام و مسلمین
فراز ۱۰: «وَ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَیُّبِ آجَالِهِمْ، حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَهُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَهُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَهُ وَ النِّقْمَهُ»؛ و همانا آنان که پیش از شما زندگى میکردند، به خاطر آرزوهاى دراز و پنهان بودن زمان اجلها، نابود گردیدند تا ناگهان مرگ وعده دادهشده بر سرشان فرود آمد؛ مرگى که عذرها را نپذیرد و درهاى باز توبه را ببندد و حوادث سخت و مجازاتهای پس از مردن را به همراه آورد.
مولا همانطور که در فصل دوم خبر از اوضاع آشفتهی امت اسلام در آینده دادند، در این فصل علل بروز چنان حوادثی را در هر جامعه و گروه و جمعیتی، آرزوهای طولانی و غفلت از مرگ بیان نمودند؛ چرا که اگر انسان از مرگ غافل نباشد و آن را امری حتمی و آنی بداند هیچوقت فریب آرزوهایی که ساختهی اوهام است را نمیخورد و مرگ را دور و بعید نمیپندارد.
چنانچه قرآن میفرماید:
«إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا وَنَرَاهُ قَرِیبًا» (معارج/۶)؛ همانا کفار و گناهکاران مرگ و قیامت را دور میپندارند و ما آن را نزدیک میدانیم.
و نیز: «وَجَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلک مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ.»(ق/۱۹)؛ و سکرات و بیهوشی مرگ، حق را [که همهی واقعیت جهان پس از مرگ است] میآورد [و به محتضر میگویند:] این همان چیزی است که از آن فرار میکردی.
همچنین: «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/۲۲)؛ به او میگویند: تو از این روز بزرگ در بیخبری و غفلت بودی. پس ما پردهی بیخبری را از دیدهی [بصیرت] تو کنار زدیم. در نتیجه دیدهات امروز بسیار تیزبین است.
بنابراین کسی که یقین داشته باشد که با مرگ تمام پست و مقام و لذایذ دنیوی از بین میرود هیچگاه به خود اجازه نمیدهد که اوقات باارزش عمر را در راه رسیدن به آرزوهای کاذب صرف کند و از اموری که باقی و جاویدان است یعنی عمل صالح بازبماند.
لذا مولا منشأ تمام اینها را آرزوهای طولانی دنیوی و غفلت و فراموشی از مرگ دانسته و نسبت به آن هشدار میدهند.
پندهاى حکیمانه
فراز ۱۱: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللَّهَ وُفِّقَ وَ مَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِیلًا هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ، فَإِنَّ جَارَ اللَّهِ آمِنٌ وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ. وَ إِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَهَ اللَّهِ أَنْ یَتَعَظَّمَ فَإِنَّ رِفْعَهَ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ یَتَوَاضَعُوا لَهُ وَ سَلَامَهَ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ یَسْتَسْلِمُوا لَهُ»؛ اى مردم هر کس از خدا خیرخواهی طلبد، توفیق یابد و آنکس که سخنان خدا را راهنماى خود قرار دهد به راستترین راه هدایت خواهد شد. پس همانا همسایهی خدا در امان و دشمن خدا ترسان است.
کسی که عظمت خدا را میشناسد سزاوار نیست خود را بزرگ جلوه دهد. پس ارزش کسانى که بزرگى پروردگار را میدانند در این است که در برابر او فروتنى کنند و سلامت آنان که میدانند قدرت خدا چه اندازه هست در این است که در برابر فرمانش تسلیم باشند.
مولا علی ع در فراز قبل، علل آشفتگی امت اسلام را دو مورد بیان نمودند: یکی آمال و آرزوی طولانی تا دم مرگ و دیگری غفلت از مردن.
در این فراز درمان این علل و امثال آن را که موجب ضلالت و هلاکت انسان میشود تجویز نموده و میفرمایند: کسی که از خدا پند و اندرز طلب کند و خیر و صلاح خود را از خدا بخواهد توفیق مییابد به شرط اینکه دل و قلب او ظرف پذیرش اوامر و نواهی باشد و پیوسته از خدا طلب خیر نماید و گوشبهفرمان الهی باشد و آنچه او فرموده انجام دهد و از آنچه نهی کرده برحذر باشد. کسی که چنین باشد فریب آمال و آرزوهای باطل و مهلک را نمیخورد و از این بیماری مصون میماند.
همچنین کسی که گوش به سخنان خدای متعال یعنی قرآن فرا دهد و آن را در زندگی دلیل و راهنمای خود بداند مسلماً به راه استوار و صراط مستقیم قدم نهاده و در پرتو هدایت قرآن قرار میگیرد و نتیجه و ثمرهی نصیحتپذیری از ناصحی امین و حکیم این است که در جوار رحمت و ظل عنایت و قرب و منزلت الهی، از هر شر و بدی و وسوسهی نفسانی و شیطانی در امان خواهد بود. لذا هیچ اتفاقی او را متزلزل و ترسان و هراسان نمیکند چون در پناه امن الهی قرارگرفته است. اما دشمنان خدا؛ کسانی که به قدرت و ثروت خود متکی و مغرورند همیشه ترس زوال آن را دارند.
مولا در فراز بعد میفرمایند: کسیکه عظمت و جلالت و جبروت خدا را بشناسد شایسته نیست که برای خود شأن و مقام و ارزشی قائل شود. پس باید نفس خود را حقیر و ناچیز بشمارد و در هر پست و مقامی که باشد در برابر بندگان مؤمن خدا تواضع و فروتنی نماید؛ زیرا بزرگی و کبریایی مخصوص ذات اقدس اوست و هر نوع گردنکشی و طغیان نسبت به بندگان خدا ممنوع است. لذا تواضع یکی از نشانههای ایمان و معرفت پروردگار است و استکبار و خودمحوری و برتربینی خوی دشمنان خداست.
و نیز فرمودند: هر کس قدرت بینهایت و نامحدود خدا را بشناسد باید در برابر فرمان و احکامش بدون چون و چرا تسلیم محض باشد که سلامت دنیا و آخرت در پرتو پذیرش و تسلیم بودن در برابر اوامر و نواهی الهی است و عاقبت متخلفین، هلاکت و نابودی خواهد بود.
فراز ۱۲: «فَلَا تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفَارَ الصَّحِیحِ مِنَ الْأَجْرَبِ وَ الْبَارِئِ مِنْ ذِی السَّقَمِ. وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَهُ، وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ، وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِی نَبَذَهُ»؛ از حق فرار نکنیدآنگونه که انسان سالم از بیمار و امراض مسری فرار میکند. بدانید هرگز حق را نخواهید شناخت مگر این که ترککنندهی آن را بشناسید و هرگز به عهد و پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر آنکه پیمانشکنان را بشناسید و هرگز به قرآن چنگ نمیزنید و تمسک نمیجویید مگر آنکه رهاکنندهی آن را شناسایی کنید.
در این فراز مولا اشاره دارند به انسانهایی که از حق گریزانند. حال ببینیم چرا انسان باید از حق گریزان باشد حال آن که فطرتاً طالب حق است.
نخست باید دریابیم که حق چیست؟
حق یعنی امر ثابت، صحیح و درست مطابق با نظام آفرینش که در نقطهی مقابل آن، باطل قرار دارد. باطل یعنی ناصواب، نادرست و مخالف با نظام آفرینش.
حق وقوع شیء است در محل خویش است و باطل، واقع شدن شیء در غیر محل است.
واقعاً چرا اکثر انسانها از حق گریزانند؟
چون با طبیعت مادی انسان و با هوا و هوسها و آمال و آرزوهای باطل سازگار نیست. زیادهطلبی و خودبرتربینی و خودمحوری و تجاوز به حق دیگران، همه ضد حق هستند. لذا انسانی که فطرتاً طالب حق است گاهی در تشخیص حق از باطل دچار اشتباه میگردد و در ابقای حق از حق فرار میکند.
قرآن این حقیقت را در آیاتی چند چنین بیان فرموده: «لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (زخرف/۷۷)؛ ما حق را براى شما آوردیم ولى بیشتر شما از آن کراهت داشتید.
همچنین درآیات ۷۵ و ۷۶ میفرماید: ما به انسانهای ستمگر ظلم نکردیم بلکه آنها به خودشان ستم کردند و به عذاب دوزخ گرفتار شدند و چون به عذاب گرفتار شوند به مالک دوزخ گویند: از خدا بخواه ما را بمیراند تا از این گرفتاری رهایی یابیم. مالک دوزخ گوید: شما در این عذاب همیشه خواهید بود و مردنی برای شما نیست چون راه و آئین حق را برای شما آوردیم لکن اکثر شما از پذیرش حق کراهت داشتید.
و نیز میفرماید: «أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّهٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ .وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُون» (مؤمنون/ ۷۲)؛ یا مىگویند او دیوانه است؟! ولى او حق را براى آنان آورده؛ اما بیشترشان از حق کراهت دارند (و گریزانند) و اگر حق از هوسهای آنها پیروى کند، آسمانها و زمین و همهیکسانی که در آنها هستند تباه مىشوند! ولى ما قرآنى به آنها دادیم که مایهی یادآورى (و عزت و شرف) براى آنهاست، اما آنان از (آنچه مایهی) یادآوریشان (است) رویگردانند.
در توضیح آیهی فوق باید گفت اگر حق، تابع هوای نفس و خواستهی انسانها شود، فساد عالمگیر میشود؛ چرا که حق مطابق با نظام آفرینش است و اگر در یک مورد یعنی انسان و خواستههای ناحق او از مسیر خود منحرف شود و تابع هوای و هوس انسان گردد و اعتقاد و اعمال باطل مثل فحشا و منکرات جای احکام شرع را گیرد باید به سایر موجودات جهان هم چنین اجازهای داده شود که از نظام آفرینش منحرف شوند؛ چرا که نظام جهان مثل حلقههای یک زنجیر بههمپیوسته است که اگر یک حلقه از جای خود خارج شود بقیهی حلقهها در هم میریزند؛ به عبارت دیگر فساد یک نوع، موجب فساد همهی انواع موجودات خواهد شد. انسان اگر از حق تجاوز کند حرث و نسل را از بین خواهد برد.
مولا علی ع در جملهی بعد با اشاره به کسانی که نسبت به شناخت حق، جاهل قاصر هستند و حق با باطل بر آنها مشتبه شده و چنان نیست که از روی استکبار و هوای نفس از حق اعراض کنند، میفرمایند: بدانید که هرگز طریق رشد را که همان حق است، نخواهید شناخت مگر از طریق ضد آن؛ یعنی کسانی که از حق گذشتند و آن را ترک کردند. پس ببینید چه کسانی بودند و چه راه و روشی داشتند و چه هوا و هوسهایی در سرم پروراندند و چه منافعی از طریق باطل نصیبشان میشد که زیر بار حق نرفتند و در مقابل آن ایستادند.
به ابوهریره گفتند: چرا علی را واگذاشتی و معاویه را انتخاب کردی با این که میدانی علی بر حق است؟
گفت: راه و روش و سخن علی حق است ولی سفرهی معاویه چربتر است.
ابوهریره میدانست که معاویه در مقابل حق؛ یعنی حضرت علی ع استقرار گرفته و راه و روش او باطل است ولی نمیتوانست از سفرهی رنگین و چرب معاویه چشم بپوشد. لذا برای بهرهمندی از این منافع باید به شرط معاویه یعنی جعل حدیث به نفع خلفا و معاویه و علیه جبههی حق یعنی علی ع تن میداد. او در این مسیر به قدری حدیث جعل کرد و دیگران نقل و تبلیغ نمودند که تشخیص حق و باطل بر بعضی مشتبه شد خصوصاً در امر خلافت و جانشینی پیامبر اکرم ص که مردم دو دسته شدند؛ بعضی امامت و ولایت را منصوب از جانب خدا میدانستند و علی ع را که پیامبر ص به این عنوان معرفی نموده بودند خلیفه و جانشین ایشان میدانستند و عدهی دیگر انتخاب خلیفه را از طریق شورا قبول داشتند و خلیفهی اول را که به انتخاب عدهای محدود معینشده بودند، جانشین پیامبر میدانستند در حالی که آنچه خدا و پیامبر ص فرموده حق است و آنچه مردم با آراء و میل خودشان انتخاب نمودند، باطل است. جانشین پیامبر اکرم ص باید معصوم باشد ولی اهل سنت شرط عصمت را لازم نمیدانند.
در اثبات عصمت امام ع میتوان به آیاتی از قرآن استناد کرد. قرآن کریم اطاعت اولوالامر را واجب شمرده و آن را قرین اطاعت خدا و رسول قرار داده: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ…» (نساء/ ۵۹)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر [اوصیاى پیامبر] را! و هرگاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید). اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید این (کار) براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. اطاعت کنید خدا و اطاعت کنید رسول و اولوالأمر را؛ یعنی کسی که والی و صاحباختیار امت بعد از پیامبر ص میباشد. بنابراین اولوالامری که اطاعتش واجب است باید معصوم از گناه و خطا و نسیان باشد و الا اطاعت از او مستلزم معصیت خدا و پیامبر ص است؛ چون اگر معصوم نباشد چهبسا در مواردی عمداً و جهلاً و نسیاناً حکمی برخلاف حکم خدا و پیامبر ص بدهد و چون اطاعتش لازم است مردم هم در اطاعت او به خطا روند. اولوالامر باید معصوم باشد پس باید از طرف پروردگار تعیین شود. چون خدا آگاه است که کسی شایستهی این مقام است که دارای ملکهی عصمت باشد. لذا به انتخاب امت نیست و کسانی که در این امر بر خدا و پیامبرش پیشی گرفتند از حق عدول کرده و به باطل گرویدند.
همچنین آیهی۳۳ سوره احزاب عصمت اهلبیت را اینچنین اثبات میکند: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا»؛ خداوند مىخواهد پلیدى و گناه را فقط از شما اهلبیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد. این آیه هم بنا به روایاتی که از طریق شیعه و سنی نقل شده، دربارهی اهلبیت پیامبر است.
با این تفاسیر ثابت شد که اهلبیت پیامبر ص از هر گناه و پلیدی و باطلی پاک و منزه هستند. پیامبر ص نیز مکرراً میفرمودند: «عَلِیٌ مَعَ الْحَق و الحق مع علی» (وسایل الشیعه، ج ۸، ص ۸۲۸)؛ علی با حق است و حق با علی است.
در زیارت جامعه نیز میخوانیم: «و الحق معکم و فیکم و منکم و الیکم»؛ حق با شماست و در خانوادهی شما و از شما و به سوی شما منتهی میشود و «فصل الخطاب عندکم» و داوری میان حق و باطل هم نزد شماست.
لذا ملاک و معیار تشخیص حق از باطل، علی ع و اولاد ایشان یعنی ائمهی طاهرین هستند که در طول تاریخ هر کس در مقابل اینها قرارگرفته و به ناحق مقام و منصب آنان یعنی خلافت و جانشینی پیامبر را غصب نموده، باطل است. در مقابل این انحرافات اگر تلاش اهلبیت و روشنگری آنان و دفاعشان از قرآن و سنت نبود اکنون نام و نشانی از اسلام باقی نمانده بود.
خوب است در این زمینه به این روایت توجه کنید: «إِنَّ رَجُلاً قَدِمَ عَلَى أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ إِنِّی أُحِبُّکَ وَ أُحِبُّ فُلاَناً وَ سَمَّى بَعْضَ أَعْدَائِهِ فَقَالَ أَمَّا اَلْآنَ فَأَنْتَ أَعْوَرُ فَإِمَّا أَنْ تَعْمَى وَ إِمَّا أَنْ تُبْصِرُ» (مجلسی، ج۲۷، ص۵۸)؛ مردى خدمت حضرت امیرالمؤمنین ع رسید و گفت: یا امیرالمؤمنین! من تو را دوست دارم و فلانى را هم دوست دارم و یکى از دشمنان على را نام برد. حضرت در پاسخ فرمودند: اکنون تو یک چشم سالم دارى. پس یا کور باش یا بینا»؛ یعنی تو الان دوبین هستی یا چشمت از دیدن حقیقت کور میشود و یا به دیدن حق، بینا میگردی.
لذا برای شناخت حق و اهل آن و پیروی از آنان باید طریق باطل و اهل آن و عملکرد آنان را شناخت. البته ناگفته نماند که تنها از حق پیروی نمودن بدون مخالفت با باطل و تبری از آن نتیجهای ندارد. چون تبری از باطل و تولی با حق از فروعات دین است و آیات و روایات بسیاری مؤمنین را از ولایت و مصاحبت با اهل باطل نهی نموده. پس باید اهل باطل را شناخت و از آن تبری جست.
منابع
* نهجالبلاغه، سید رضی.
۱. مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، تهران، مکتب اسلامی، چاپ دوم، ۱۳۶۲.
۲. حرعاملی، محمد بن حسن؛ وسایل الشیعه، ج ۴، بیجا، بینا، ۱۴۰۹.