دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
جمعه, 10 فروردین,1403

طرحی نو دراندازیم


طرحی نو دراندازیم

فاطمه اکبری

نزدیک غروب بود. پولی برای خرید نان خالی هم نداشتم. ظهر به بچه‌هایم نان و شربت قند داده بودم. بچه‌ها گرسنه شده بودند و دورم می‌چرخیدند. اشک چشم‌هایم را تر کرده‌بود و من برای این که بچه‌ها گریه‌ام را نبینند به سمت شیرآب رفتم و وضو گرفتم. باید کاری می‌کردم. یک تکه کاغذ برداشتم و روی آن نوشتم: من و فرزندانم گرسنه هستیم و پولی برای خرید نان نداریم. اگر امکان دارد به ما کمک کنید. همسرم یک سالی بود که به رحمت خدا رفته‌ بود و در این مدت نه می‌توانستم خانه را ترک کنم و کار کنم و نه پولی داشتم که خرج کنم. هرچه داشتم فروختم و خرج غذا وخرید چند تکه لباس کردم. کاغذ را برداشتم و با پسر کوچکترم به کوچه رفتم. چند کوچه پایین‌تر جایی که مطمئن بودم کسی چهره‌ی بچه من را تا به حال ندیده زنگ یک خانه را زدم. کاغذ را به پسرم دادم و گفتم: این را به هر کس که در را باز کرد بده و همین جا بمان. خودم پشت ستون پنهان شدم. مردی بیرون آمد و پسرم کاغذ را به او داد و مرد هم در پاکت پول گذاشت و کمی اطراف را نگاه کرد و رفت. من برگشتم. دست پسرم را گرفتم و با او به سمت نانوایی رفتم. با خودم فکر کردم: امشب گدایی کردی فردا چه؟ پس فردا چه؟ پسین فردا چه؟

سه تان خریدم شد دو هزار تومان. با بقیه‌اش چه بخرم؟ از سبزی فروشی بقیه‌ی پول را پیاز خریدم. آن شب به بچه‌هایم نان و پیاز دادم. آن‌قدر گرسنه بودند که گویی چلوکباب با پیاز دارند می‌خورند. بچه‌ها که سیر شدند پیازها را پوست کندم و با مقدارکمی روغن مایع که باقی مانده بود سرخشان کردم. در صافی ریختم و روغن اضافه‌اش را کشیدم و آن را با ظرف‌های یکبار مصرفی که همسرم برای شله زرد نذری سال گذشته خریده بود و عمرش قد نداد تا نذرش را ادا کند بسته‌بندی کردم. روز بعد قبل از این که بچه‌ها بیدار شوند رفتم جلوی مسجد ایستادم تا هر کسی که بعد از نماز صبح بیرون می‌آید از من پیاز سرخ کرده بخرد. در عرض پانزده دقیقه همه‌ی پیازها فروش رفت. شاید مردم دلشان برایم سوخته بود! شاید هم پیاز سرخ کرده لازم داشتند.

بیست هزار تومان کاسبی کرده بودم. خوب است. باز دو هزار تومان نان خریدم و یک کیلو هم گوجه فرنگی و بقیه را پیاز و دوباره شب بعد پیازها را سرخ کردم و به بازار بردم. این‌بار هم توانستم به مغازه‌دارها بفروشم و دو سفارش هم برای روز بعد گرفتم. عصر آن روز که پول خوبی به دست آورده بودم یک حلب روغن خریدم و برای خرید پیاز به میدان تره‌بار رفتم. مقدار زیادی میوه‌های نیمه پوسیده در گوشه‌ای ریخته بود. نزدیک غروب بود و همه داشتند بارهایشان را جمع می‌کردند. چند کیلو پیاز به نصف قیمت بازار خریدم و طوری که کسی نبیند هر چه میوه دور و بر ریخته بود را در کیسه ریختم. خیلی سنگین شده بود. یاد همسرم افتادم و دوباره چشم‌هایم تر شد. با زحمت زیاد کیسه‌های پیاز و انواع میوه‌ را به خانه بردم. دختر هفت ساله‌ام از غیبت زیاد من نگران شده بود به کمکم آمد. برای بچه ها غذا درست کردم و این بار بعد از دو ماه میوه هم به آن‌ها  دادم. از خوش‌حالی فریاد کشیدند. آن شب بعد از خوابیدن بچه‌هایم میوه‌ها را شستم. قسمت‌های پوسیده‌اش را جداکردم و در دیگی که هرسال شله زرد نذری می‌پختم جوشاندم. پیازها را هم سرخ کردم. صبح اول وقت میوه‌های پخته را از صافی رد کردم و روی سینی پهن کردم و در آفتاب گذاشتم. اولین باری بود که لواشک درست می‌کردم.

 روز جمعه با همان پسر کوچکم به در خانه‌ای که از او پول گرفته بودیم رفتم و ده هزار تومان را به پسرم دادم و گفتم: «وقتی در را باز کردند پولشان را پس بده و بیا». همان مرد در را بازکرد. پول را گرفت و لای در را بست. من به سمت پسرم آمدم و او را در بغل گرفتم. مرد در را بازکرد و من را دید. از خجالت عرق سردی بر بدنم نشست. مرد پرسید: چرا کمک من را پس می‌دهید. گفتم: چون نیازم برطرف شده و دیگر به این پول احتیاجی ندارم. پرسید: «چه‌طوری مگر کاری پیدا کرده‌اید»؟ گفتم: «نه آقا من چهار فرزند قد و نیم قد دارم که با وجود آن‌ها نمی‌توانم بیرون کارکنم. اما بعد از کمک شما دارم در خانه چیزهایی درست می‌کنم و می‌فروشم. بحمدلله وضعم بهتر شده. اگر تولیداتم را بتوانم بفروشم مشکلم حل می‌شود». مرد پرسید چه چیزی تولید می‌کنید؟ گفتم فعلاً پیاز سرخ کرده و لواشک. مرد گفت: شما تولید کن، فروشش با من. بعد هم آدرس مغازه‌اش را داد. یک سوپر مارکت بزرگ بود نبش چهار راه نزدیک خانه‌مان.

به خانه برگشتم. لواشک‌ها را بسته‌بندی کردم و به مغازه‌اش بردم. خودش از اداره‌ی بهداشت مجوز گرفت و هر چه تولید می‌کردم را می‌فروخت. دیگر خیالم از بابت همه چیز راحت شد. اربعین نزدیک است. امروز باید وسایل شله زرد را هم بخرم؛ خدا را شکر... . 

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 38


تعداد امتیازات: (1) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1202)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort