پیچ کوچه را که رد میکند بالای پلهای کوتاه، در آهنی نیمه بازی را روبهروی خود میبیند. تابلویی بزرگ و سبز رنگ که با خط سفید روی آن نوشته: کارگاه خود اشتغالی عمار! پله را که بالا می رود از پشتِ در چوبی نیمه بازی چند دار قالی پیداست و دخترانی که پشت آن نشستهاند. صدایی دلنشین در فضا میپیچید: «یشکی دوشکی سنجتی پیش رف، دوشکی قهوهای دو تا بیدمشکی، پشتش دارچینی دو تا قهوهای پیش رف، جاشکی پیش رف سفی جا خود، واگشت فیروزهای سه تا…» و دختران در پاسخ هر بند از نجوای او پاسخ میدهند: «زدم». مهری در زمزمهی شورانگیز نقشه خوان غرق شده است. حرکت تند دستهای میمنت خانم او را به داخل کارگاه میکشد. بافندگان متوجه آنها شدهاند. ساکت شدند و سکوت، نگاه همه دختران قالیباف را به سمت او برد. میمنت خانم با خوشحالی رو به نقشه خوان میگوید: «ایشون مهری جون، نوهی دختری حاج خانم ستوده خیّر مهربون محلهمون هستند. دانشجوی سال دوم رشتهی معماری. من ازشون دعوت کردم بیان کارگاه هنری ما و قالی بافی یاد بگیرن و بعد یکی از اعضای گروه ما بشن». مریم با مهربانی در حالی که برمیخیزد، دستش را به سوی مهری دراز میکند، مهری با دستپاچگی سلام میکند، همگی به گرمی پاسخش را میدهند و صدای کوبش دفه بر روی گرههای قالی از گوشه و کنار برمیخیزد. مریم که هنوز دست مهری را در دست دارد او را به وسط کارگاه که چند صندلی چوبی و یک میز گرد قرار دارد میبرد. صدای میمنت خانم شنیده میشود: «خانمها صبر کنین تا مریم جون بیاد از روی نقشه پیش بریم، ممکنه مثل اون دفعه بعضیها عقب بیفتن یا بعضیها زیادی پیش برن و مجبور به دوباره کاری بشیم».
مهری که محو فضای کارگاه شده میگوید: «تا حالا قالی بافی ندیده بودم، فکر میکردم این کار دخترای روستایی باشه»!
مریم لبخندمیزند و میگوید: «ما یه عده دانشجوییم که سعی کردیم یه گرهی از کار مردم باز کنیم. من که قالی بافی و گلیم بافی بلدم، چند تا از دوستان هم خیاطی و گلدوزی و نقاشی رو پارچه یکی هم مکرومه بافی و چرم دوزی بلده پدرم هم سفالگری یاد داشتن. گفتیم تو این منطقه محروم یه کارگاه هنری بزنیم و بچهها رو به کار بگیریم. هم یه هنری یاد میگیرن هم یک کمکی به اقتصاد خانوادهشون میشه. ببین این کیفهای چرمی و این گلدونهای نقاشی شده سفالی و این مکرومهها و هر چی اینجا میبینی کار دست و هنر بچههاست.
مهری میگوید: «این همه ظرافت و زیبایی! این همه هنر هست ولی کار ما شده خوردن و خوابیدن و درس خوندن و فضای مجازی». یکی از کیفهای چرمی را به دست میگیرد و زیر و رو می کند. چرم را به بینی نزدیک میکند، میبوید. درزهای کیف را واکاوی میکند و با دیدن پرزهای پشت چرم لبخندی میزند. مریم حرکات او را زیر نظر دارد. میگوید: «حرفهای هستی ها»! مهری پاسخ میدهد: شما هم حرفهای کار زدین، این چرم اصله، هزینههاتون رو نمیبره بالا؟ مریم میگوید: «ارائه کار اصیل و با کیفیت از اصول ماست. کم کم همه دخترها دور مهری و مریم حلقه میزنند. میمنت خانم با اشتیاق زیلوها و جاجیمها را به او نشان میدهد و از کیفیت عالی پشم و نخ آن میگوید، طرح یکی از سفالینهها مهری را مجذوب خود میکند. سطح صیقلی و صاف، نقشهای هندسی منظم، نگاهی به کارها میاندازد که با دقت روی هم چیده شدهاند. میپرسد: حالا از این هنر شما استقبال هم میشه؟ شما با این زحمت و هزینه،کاری با این ظرافت و کیفیت تهیه میکنین اونوقت، چینیِ همین کارها ارزونتر ریخته تو بازار، بعد این همه کار رو دستتون نمیمونه؟ من که باشم میرم سراغ جنس ارزونِ خارجی».
یکی از دخترها با دلخوری گلدان سفالی و کیف چرمی را از دستش میگیرد و روی میز میگذارد و میگوید: ببین خانم جون ما با خرید جنس خارجی و ضعیف کردن اقتصادمون زمینه رو برای سلطهی دیگران رو خودمون فراهم میکنیم. چند وقت پیش یه روایتی شنیدم که خیلی برام جالب بود: «در زمان امام صادق سکههای حکومت اسلامی رو ازکشور روم میآوردند. یه مشکلی پیش اومد و روم تهدید کرد که دیگه سکه نخواهد زد و حکومت اسلامی درمانده شد. خیلی عجیبه یکی دو مورد استثناء هست که ائمه کمی روی خوش به دستگاه خلافت نشون میدن. یکی از اون موارد همین جاست. امام راهنماییشون کردند که چه جور سکه بزنند و با این کارِ امام حکومت اسلامی از زیر سلطهی اجنبی بیرون اومد».
مهری خود را جمع و جورمیکند. با تعجب میپرسد: «آخه شما چهطور میتونین به رونق تولید کمک کنین با همین چهار تا سفال و کیف چرمی و یکی دو تا فرش و زیلو و مکرومه، واقعاً میشه با اینها اقتصاد آسیب دیدهی مملکت رو درمان کرد»؟
مریم با لبخندی التهاب جمع را کم میکند و میگوید: «ما عزممون رو جزم کردیم که با حمایت از تولید داخلی به رونق تولید و در نتیجه اقتصاد کشور و مردم کمک کنیم. ببین، ما دو تا راهکار برای حمایت از تولید ملی داریم، استراتژی جانشینی واردات و استراتژی توسعهی صادرات».
مریم محکم و صادقانه، مثل یک استاد ورزیده علم اقتصاد برای او استدلال میآورد و مهری ناباورانه و پرسشگر به دهان او چشم میدوزد، او ادامه میدهد: «جانشینی واردات یعنی این که به جای واردات صنعتی از تولیدات داخلی استفاده کنیم. البته وقتی جلو واردات رو گرفتیم، کم کم کالاهایی که کیفیت ندارند یا اولویتی برای اونها وجود نداره هم تولید نخواهد شد و ضمناً خودمون رو هم از مزیتهای تجارت جهانی محروم کردیم، مثل پاکستان، کره شمالی و برزیل که این سیاست رو در پیش گرفتند و موفق نبودند». میمنت خانم میگوید: «مریم جون راست میگی، واردات اشکالاتی داره، اما اگر در کنار اون مثل کشورهای ترکیه، چین، کره جنوبی، آرژانتین و مالزی به استراتژی توسعهی صادرات هم بپردازیم وکالاها و خدماتی رو که کشور در اونها برای صادرات توانایی داره شناسایی کنیم و با تولید این کالاها و فروش انبوه اونها به حدود ۱۶ کشور همسایه خودمون، به توسعهی کشور کمک کردیم».
مهری میپرسد: شماها دانشجوی اقتصاد هستین؟ آره…؟!
یکی دیگر از دخترها که سارافون چهارخانهی زیبایی به تن دارد و در انتهای موهای بلند بافتهاش روبانی هم رنگ خطوط لباسش بسته، میخندد و حرفهای مریم را ادامه میدهد: «آمریکا از سال ۱۸۱۲ تا دهه ۴۰ تعرفههای سنگینی برای حمایت از صنایع نوزاد خودش وضع کرده و همیشه یکی از حامیان صنایع داخلی خودش بوده. اون ها با دادن یارانه به صنایع یا با سیاستهای مالیاتی، بارها باعث نجات شرکتهای بزرگ از ورشکستگی شدن، گاهی هم با هدایت پول و اعتبار به کسبوکارها و طرحهای بزرگ یا با خریدهای دولتی و یا حمایت از کسبوکارهای کوچک به اقتصاد کشورشون کمک کردن».
مهری زیر لب میگوید: «این ها همه دانشجوهای علوم اقتصادن و دارن تز دکتراشون رو برا من کنفرانس میدن».
دختر دیگهای که چاق و بانمک بود گفت: «انگلستان هم برای حمایت از صنایع داخلی با وضع تعرفههای بالای وارداتی بر محصولات کشاورزی، اجازهی رقابت محصولات کشاورزی خارجی با تولیدات داخلی خودشون رو نداند. اونها با وجود این که میدونستند خیلی از تولیداتشون از کیفیت پایینتری برخورداره اما برای رشد صنعت نساجیشون جلوی خام فروشی پشم رو با ایجاد کارگاههای نساجی کوچک در سرتاسر کشورشون گرفتن».
دختری که قدش از همه کوتاهتر است و صورت سبزه و نمکینی دارد رشته سخن را در دست می گیرد: «فرانسوی ها هم با راه اندازی کمپین «خرید کالای صد درصد فرانسوی» باعث شدن بخش زیادی از کارخانههای تولید کننده که در معرض فشار بودند خط تولیدی خودشون رو احیا کنن. مردم فرانسه حاضرن برای حمایت از تولیدکنندههاشون ۵ تا۱۰ درصد قیمت بالاتری برای کالاها ی داخلی بپردازن».
مریم ادامه میدهد: «شکوفایی اقتصاد آلمان بعد از جنگ جهانی دوم به معجزهی اقتصاد آلمان معروف شده. آلمانیها امروز در جایگاه پنجم اقتصاد دنیا قرار دارن و با سیاست افزایش صادرات و کنترل واردات کمک زیادی به توانمندی صنایع داخلیشون کردن. تغییر عادات مصرفی و قناعت مردم آلمان هم از دلایل دیگه موفقیت سیاستهای اقتصادی اونهاست».
مهری میپرسد: «راستی شما دانشجوی اقتصاد نیستین»؟ دخترها همه با هم جواب میدهند: «نه! ما نقشه خوان خوبی داریم». مهری بلافاصله میپرسد: «مریم؟… همه با هم میخندند» و مریم با مهربانی میگوید: «نه بابا من یه دختر دانشجوی کرمونیام. منظورمون رهبرِ انقلابِ که سالهاست داره نقشه راه رو میخونه برامون. خوب خیلیها به صدای این نقشه خوان دقیق و موشکاف و آگاه گوش نمیکنن و مطابق نقشهی نقشه خوانهای دیگه پیش میرن و مسیر رو گم میکنن، اما ما سعی کردیم گوشمون به صدای نقشه خوان با خدا و معتقد و دلسوز و آگاهمون باشه و گام به گام با او پیش بریم. این اطلاعات رو هم که میبینی بعد از این که دیدیم آقا این همه روی اقتصاد تأکید دارن، با تحقیق و مطالعه به دست آوردیم».
مهری باز هم با تردید میپرسد: «فکر میکنین موفق میشین»؟ همگی محکم و یک صدا میگویند: «بله. مریم با همان لهجه شیرین کرمانی میگوید: البته وظایف دولت بسیار مهم و غیر قابل انکاره اما همراهی مردم هم تأثیر زیادی داره، ما فقط حرف نمی زنیم، امروز بچههایی که پیش ما آموزش دیدن با هزینههای کم، چند تا گارگاه تولید خانگی راه انداختن. ضمن این که هیچکدوم از خونوادهشون کالای خارجی نمیخرن. مهری بیاختیار پشت دار قالی مینشیند و میگوید: «من آمادهام، بسم الله». میمنت خانم ابزارها را به او معرفی میکند گرهی میزند و قلاب را به دست مهری میدهد». صدای دلنشین مریم فضا را پر میکند: «دوشکی قهوهای دو تا بیدمشکی، پشتش دارچینی، واگشت فیروزهای سه تا…».