رسوخ عاشورا در هالیود

rosokh

سعیده عرفانی

 

قبل از پرداختن به مسأله ی رسوخ عاشورا در هالیوود باید به یک سؤال پاسخ دهیم؛ هدف از قیام امام حسین (علیه السّلام )چه بوده است ؟

قیام اباعبد الله الحسین (علیه السّلام) در جهت حاکمیت ولایت الهی و ایجاد یک حکومت ولایت محور بوده است، و شورش یزید و امویان هم برای ایجاد یک حکومت و البّته با شعار ولایت امری یزید بوده است. هر دو برای ولایت جنگیدند و هر دو می گفتند: در قرآن آمده است اگر در رکاب ولیّ خود شهید شوید به بهشت خواهید رفت ورستگار خواهید شد. با این حال کدام یک در مسیر الهی قرار داشتند؟

اگر کمی دقیق شویم و اعمال و رفتار هر کدام را با دستورات خدا قیاس کنیم خواهیم فهمید که چه کسی در حزب خدا و چه کسی در حزب شیطان قرار گرفته است.

یزید و یزیدیان نماز و طاعتشان برای قدرت طلبی است، برای سلطه جویی خود بر دیگران و دنیا است؛ در آن جا خدا معنا ندارد، کلام خدا جایی ندارد و پیامشان فرا خواندن مردم به دنیا پرستی، جاه طلبی و گرفتن پست و مقام است.

امّا حسین بن علی(علیه السّلام) نمازش برای خدا، دعوتش برای خدا و شهادتش نیز در راه خداست. و این راز زنده بودن و پایداری قیام حسینی است.

امروزه غرب و به خصوص سیاست مداران صهیونیستی اش به اهمیّت بینش مذهبی حسینی و وجود اسطوره های حماسه ساز اسلام در تکوین حرکت های آرمانی برای نیل به جامعه ی جهانی اسلامی پی برده اند و با تأسیس فرقه های جدید ایوانجلیست و ایجاد روحیه ی انکار در مردم غرب، برای ظهور عیسای ناصری یهودی، سعی در تخریب بینش آخرالزّمانی شیعه، جلوه دادن مسلمانان به عنوان تروریست و ساختن غرب منتظر و بنیان گذار جامعه ی جهانی حاکم پرداخته اند.

برای القاء این افکار، رسانه و سینما با جایگاه ویژه ای که در دستگاه فکری و روانی انسان دارد، بهترین ابزار است. اگر پنج حس را پنج دروازه ی روح بدانیم، برای ارتباط با پدیده های پیرامون خود، در هر شبانه روز ۷۹ درصد از اطلاعات را از راه چشم، یعنی از طریق تصویر به دست می آوریم و این همان نقطه ی اثر سینماست. پس غرب دست به کار می شود و شبکه ای اختصاصی با نام TBN برای تحلیل های آخر الزّمانی ایجاد می کند.

سینمای صهیونیستی، برای پیش برد اهداف شوم خود، سال هاست حرکت سریع خود را آغاز کرده است.

اولین گام آن ها، پاک کردن تاریخ ننگین خود و ایجاد یک چهره ی پاک و قدسی از بنی اسرائییل و تأیید یهود به عنوان نژاد برتر با مدد گرفتن از سینما بود. این را می توان در فیلم هایی چون محمّد رسول الله، ده فرمان، عیسی به روایت لوتا، کتاب آفرینش و ارمیای نبی مشاهده کرد .

ابتدا به طور خلاصه، به فیلم محمّد رسول الله می پردازیم، در ساختار دراماتیک فیلم، زید پسر خوانده ی پیامبر نقش محوری فیلم را در غیاب وی دارد و در نیمه ی دیگر فیلم، حمزه کاراکتر مثبت فیلم را می سازد. این دو، نماد خیر هستند و نماد شر هم کفّار مکه؛ ابوجهل و ابو سفیان. در فیلم محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، پیامبر جز کفّار مکّه هیچ دشمن دیگری ندارد و جالب این که فیلم از نظر زمانی، واقعه ی احد را به فتح مکّه می چسباند و فاصله ی آن را بسیار کوتاه نشان می دهد. صلح حدیبیه نیز با فاصله ای کوتاه بین این دو واقعه قرار می گیرد؛ گویی پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سال های سوم تا هشتم هجری، هیچ حرکتی را انجام نداده اند و یا اصلاً چنین سال هایی در تاریخ نبوده است! در حالی که این سال ها دقیقاً به جنگ ها و برخوردهای فراوان رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با قبایل یهودی مدینه مربوط است.  نکته ی جالب دیگر این که حمزه که در اصل جای شخصیت پیامبر را در فیلم گرفته است، شمشیری با سه برآمدگی در هر یک از گوشه های دسته ی آن دارد، و تیغه ی شمشیر در وسط این شش بر آمدگی قرار گرفته که اشاره ای است تلویحی به نشان یهود. گویی در فیلم، یهود باقیمانده ی نسل پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. حتماً با شنیدن این نظریه اعتراض می کنید که «شما زیاد به یهود بد بین هستید»؛ امّا با خواندن ادامه ی مطلب شاید شما هم به این نتیجه برسید. در سال ۱۹۷۶ که عقّاد فیلم محمّد رسول الله را ساخت، اعراب هنوز با اسرائیل کنار نیامده بودند، امّا حدود چند سال بعد از این، انور سادات با مناخیم بگین در کمپ دیوید به سازش رسید. در آن سال ها جوّ ضدّ صهیونیستی سراسر جهان اسلام را فرا گرفته بود و هنوز بسیاری از مسلمانان جنایات اسرائیل را در صبرا و شتیلا فراموش نکرده بودند. با این حساب شاید فیلم محمّد رسول الله را حرکت حساب شده هالیوود در این سال ها، برای جلو گیری از گسترش موج ضدّ یهود دانست. با حساب همان همانند سازی گفته شده، دشمنی ریشه دار یهود با اسلام با ساخت این فیلم کم رنگ می شود و یا حدّاقل سابقه ی تاریخی خود را از دست می دهد. سینمای صهیونیسم این جا به پایان نمی رسد؛ در فیلم ده فرمان، ارمیای نبی به روایت لوتا و کتاب آفرینش تصویر پیامبران با شخصیتی شکّاک و ساده لوح به تصویر کشیده شده اند که تنها وحی وجه تمایز آن ها با انسان های عادّی است، وحی را نیز با اشاره ی غیر مستقیم، توّهمی از سوی پیامبران به حساب می آورند که بر اثر فشارهای روحی که برای مقابله با دشمنان داشته اند ایجاد می شود.

به طور مثال، موسی در ده فرمان، در آغاز فیلم، لب به شکایت و نفی خدا می گشاید. موسی در فیلم می گوید: «کدام خدا؟ اگر خدای شما مقتدر است، چرا شما را نجات نمی دهد؟ خدای شما پشت مجروح ودست شکسته می خواهد؟ خداوند شما کجاست؟» یا ابراهیم در کتاب آفرینش، در برابر فرمان قربانی کردن پسرش تردید کرده ونمی تواند این فرمان را بپذیرد. او از خدا می پرسد: «آیا خدای عدالت گستر از من چنین می خواهد؟ تو که مظهر عدلی پس انصافت کجاست؟» و با جملاتی از این دست خشم و عدم پذیرش خود را اعلام می دارد و در این حال پسرش به راحتی به فرمان خدا تن می دهد. در این فیلم شما نمی توانید مقام خلیل اللّهی را در ابراهیم ببینید. آیا دوست در قبال شنیدن سخن معشوق چنین می کند؟

در فیلم ارمیای نبی، او بعد از شکستن بت های مغازه ای پا به فرار می گذارد، و هنگامی که به او وحی می شود، هرگز نمی خواهد آن را بپذیرد. او انسانی ساده و معمولی است؛ در بیابان به سحر و جادو می پردازد و حرف های غیر عادی می زند، در حالی که در سنّ پیامبری است و آماده ی پذیرش وحی. بعد از کاشت این اطّلاعات فیلم ساز روی شخصیت ارمیا متمرکز می شود و بیننده در می یابدکه او انسانی ساده لوح است.

در این فیلم پیامبران را مبشر و منذر نمی یابید، آدم یا نوح و یا ارمیا، انسان هایی عادّی و ساده اند. نوح مردی کشتی ساز است و هر مرد کشتی سازی می تواند پیامبر شود. آدم، کشاورزی عادی است که به اتّفاقات اطرافش کاری ندارد و با کشته شدن پسرش هیچ احساسی در او دیده نمی شود. موسی نیز خود در شک است و از طریق مردم مؤمن قومش خدا را می یابد. موسی فقط منجی است که آمده قوم را نجات دهد، بعد به کناری رانده می شود و در کفر نو ظهوری که قوم را گرفتار کرده، هیچ انذاری نمی کند. موسی در فیلم بر دست فرعون بوسه زده و جلو او تعظیم می کند و گرفتار عشق خواهر زاده ی فرعون می شود. او هیچ حیا و عفّتی ندارد و پس از آن نیز عاشق دختران شعیب می شود. عیسی نیز در فیلم مصائب مسیح، مانند موسی فردی است منفعل که آمده تا قومش را تطهیر کند و با کشته شدن او قومش پاک می شوند.

بدین ترتیب هالیوود پیامبران را نه براساس نگرش دین و تاریخ، بلکه با عنوان یک پاک کننده ی یهود از هر گونه شبهه و آلودگی تصویر می کند و سعی بر تثبیت این امر دارد که سرزمین مقدّس فلسطین از آن یهود است و حقّانیت یهود را برای تصرّف آن به تصویر می کشد و این گونه یک گام به سوی اهداف خود بر می دارد.

با ساخت فیلم هایی چون محمد رسول الله، یهودیان با ایجاد تفرقه میان مسلمانان شیعه و سنّی جا پای خود را محکم تر می کنند و فرقه های مسلمان را تو خالی کرده و از آن ها افراطیونی به نام وهابیّت و بهائیت سازند تا آن ها را به خود مشغول ساخته و دشمن اصلی خود را از یاد ببرند.

امّا این تاخت و تازهای یهود، زیاد طول نمی کشد. اسلام دوباره زنده می شود و پرچم اسلام در ایران به اهتزاز در می آید. دوباره پیام های قرآن درباره ی یهود زنده می شود. اسلام انقلابی در جهان مطرح می شود ونگرش دنیا را در مورد آمریکا و یهودیان قدّیس تغییر می دهد. شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل بر سر زبان ها جاری می شود و دوباره شیطان حقیقی به جهانیان شناسانده می شود.

پیام امام خمینی برای وحدت شیعه و سنّی لرزه بر اندام صهیونیسم می افکند، جنگ تحمیلی شکل می گیرد و دوباره واقعه ی عاشورا زنده می شود. اگر عاشورای سال ۱۱ هجری اسلام را زنده نگاه داشت و حقّانیت آن را ثابت کرد، این بار جنگ تحمیلی این نقش را ایفا می کند. جنگ، آمریکا را سر افکنده ساخته و ایرانیان را صاحب حق و پیروز معرّفی می کند.

تردیدی نیست که افکار آمریکا و یهود از سال ها پیش در اسلام رسوخ کرده است و با فرصتی که جنگ تحمیلی به آن ها داده و مانع گسترش سریع انقلاب شد توانسته اند و افراد مورد اعتمادی را آموزش دهند تا دوباره طرح انسان مداری و سرمایه داری را اشاعه دهند و تصویر اسلام اصیلی را که امام خمینی (ره) ترسیم نموده بودند خدشه دار کنند. امّا برای انتقال شعار و اهداف خود به اذهان جهانیان، چه شیوه ای را می توانند در پیش گیرند؟

بر مبنای آن چه در تلمود (یکی از کتاب های تحریف شده ی یهودیان) پیرامون فرجام جهان آمده است، در آخرالزّمان حاکمیت به یهود باز خواهد گشت، تمامی ملل به خدمت آن «مسیح» یهودی در آمده و در برابر او سر فرود خواهند آورد. بدین ترتیب در آن ایّام، هر یهودی دو هزار و هشتصد بنده خواهد داشت که به او خدمت می کنند و سیصد و ده خانه خواهد داشت که بر آن حکم می راند. امّا مسیح ظهور نخواهد کرد مگر پس از غلبه بر دولت اشرار (این روز ها رئیس جمهور آمریکا ایران را محور شرارت خوانده است). پس خارج از قوم بنی اسراییل باید آتش جنگی بر افروخته شودکه طی آن یک سوم جهانیان از بین بروند. آن گاه یهود هفت سال متوالی مشغول سوزاندن تجهیزات جنگی خود می گردد.

به خوبی می توان در پیام آن ها اهدافشان را بررسی کرد. آن ها برای به حق جلوه دادن خود، ابتدا باید قدرت های تهدید کننده را منفور جلوه دهند.

پس گام دوّم آن ها تخریب چهره ی اسلام در چشم جهانیان است:

بسیاری از مردم آمریکا و جهان، مسلمین را نه از روی تجربه ی شخصی بلکه توسّط تصاویر و نمادهای ساخته ی دنیای غرب و صهیونیزم می شناسند. و این گونه شد که بعد از یازده سپتامبر به راحتی آن را به اسلام و مسلمانان نسبت دادند و اذهان به طرف غرب و غربیان نرفت و چشم ها خون ریزی های یهود در فلسطین را از یاد برد. چرا که سال ها هالیوود، مسلمانان را در فیلم هایش این گونه به تصویر کشیده بود: مردمانی خشونت طلب، خطر آفرین، متعصّب و بی منطق در مذهب، مرد سالارانی که زن ها نشان برده هایشان هستند و از نظر سیاسی تهدیدی برای غرب. آن ها عقب مانده به لحاظ فرهیختگی، دانش و تکنولوژی، دارای چهره های سیاه، با ریش های بلندِ سیاه و ابروهای کلفت و پر پشت وآمیزه ای از مردمانی که در طبیعت زندگی می کنند، وحشی و بدوی! رایج ترین و عمیق ترین تصویر از مسلمانان روحیه ی تروریستی و تعصّب آنان است که همواره نیز بر آن تأکید می شود؛ اسلام نفرت را در بین مسلمین پرورش می دهد! و برای اشاعه ی این باور از ارائه ی هیچ نماد وحشت آور و مشمئز کننده ای دریغ نمی کنند. شما در فیلم های هالیوود هرگز دکتر عربی را نمی بینید که از یک بیمار مراقبت کرده و باعث نجات او از مرگ شود، یا مرد عربی که فرزندانش را در آغوش گرفته و به خانواده اش عشق بورزد. در این فیلم ها تصویری از خانه های مسلمانان که به دست یهود ویران شده نمی بینید؛ حقیقت اسلام را نمی بینید و مسلمان واقعی را نمی یابید، و شاید انگیزه ای هم برای دیدن این خصوصیات مثبت برای آن ها نداشته باشید، چون باور دارید هیچ گاه یک عرب نمی تواند فیلسوف، ریاضی دان و دکتر یا هنر مند باشد. فیلم هایی چون نیروی دلتا، راهی به سوی بهشت، عملیات کندر، فک های دریایی، به سوی خورشید، بیابان های مرگبار، دروغ های حقیقی، تصمیمِ اجرایی، بدون دخترم هرگز، صلح ساز و فیلم هایی از این دست باورها را در مخاطب شکل می دهند.

در فیلم تصمیم اجرایی، ظاهراً مسلمان مؤمنی از قرآن نقل می کند که خدا به او شمشیر الله داده و خدا را بر این امر سجده می کند. شمشیر الله اسلحه ی ویرانگر او محسوب می شود که عمیقاً به قلب فرد کافر اصابت می کند. او به هنگام عملیات هواپیما ربایی نیایش می کند و سجده ی او نمادی از وحشت است و سپس دست به عملیات تروریستی می زند. و یا در فیلم خیابان های مرگبار شما سرباز نیروی دریایی را می بینید که تروریست ها او را گروگان گرفته اند؛ در حالی که در فیلم به سوی خورشید، ماجرای نظامی دیگری را می بینیم که پیرامون کشتار ناموجّه عرب هاست. او یک تروریست شناخته شده است که با شلیک ناگهانی گروهی از عرب ها را به هلاکت می رساند.

در فیلم صلح ساز نیز هواپیمایی سلاح های هسته ای را ربوده و به ایران می آورد؛ چون دشمن رباینده تصمیم گرفته به منهتن حمله کند و انتقام مرگ همسر و دخترش را از گرو هی که در سازمان ملل برای ایجاد صلح در آن منطقه می جنگند و باعث مرگ آن ها شده اند بگیرد. دانشمند دیوانه ی فیلم یک پاکستانی دانش آموخته در دانشگاه هارواد است .

پس از آن که زمینه چینی لازم برای منفور جلوه دادن اسلام صورت گرفت، حال باید خود را آماده ی حمله ی این مسلمانان وحشی کنند و جریان یازده سپتامبر را علم می کنند و دیگر هیچ جای شکّی برای بینندگان فیلم های آن ها باقی نمی ماند که این ترور از  طرف مسلمانان صورت گرفته است و قدم بعدی آن ها در این جا شکل می گیرد: حمله و جنگ! و باید جنگید تا جهان به آرامش برسد و برای این که جهان را محتاج خود کرده و در افکار جهانیان بی پناهی و سردرگمی را ایجاد کنند و آن هارا به این نتیجه برسانند که اگر مبارزه نکنیم نابود می شویم، از فرهنگ ترس و مقابله با ترور استفاده کردند.

این اهداف در فیلم های نبرد آخر، روز استقلال، نوسترآداموس، فردا چگونه به بشر نگاه خواهد شد، روز بعد، حکومت آتش، آرماگدون، سقوط بلک هاوک، پشت جبهه ی دشمن، جاسوس بازی، اسپایدر من ۳، دزدان دریای کارائیب و بت من پی گیرری و به تصویر کشیده شد.

در بعضی از این فیلم ها، شما پایانی جز انهدام گسترده و نابودی نسل بشر نمی بینید، نابودی که انهدام و ترس را در جان بشر می نشاند.

این دسته از تفکّرات را فیلم هایی چون روز بعد، فردا چگونه به بشر نگاه خواهد شد و نوستر آداموس به بینندگان خود القاء می کنند.

و امّا فیلم هایی چون اسپایدر من ۳، دیدگاه جنگ علیه تروریست و ایجاد یک حکومت صهیونیستی را دارد.

قهرمان داستان در این فیلم شکل جدیدی به خود گرفته و دارای یک شخصیت دوگانه ی خیر و شر می شود. بدن وی از بیرون توسّط مادّه ای خارجی آلوده شده و درونی منفی برای او شکل می گیرد؛ ولی او با این شخصیّت خو کرده و به قهرمان بازی های خود ادامه می دهد. این بار جنگ خود را با محکومی که از زندان گریخته و جامعه ی آمریکا را نا امن ساخته آغاز می کند. آن محکوم قاتل اصلی قتل عمو پیتر هم هست، و در اثر آزمایشی سرّی به موجودی شنی تبدیل می شود (و این به ذهن مخاطب القاء می شود که این اتّفاق در جایی مثل صحراهای شنزار گوانتانامو رخ می دهد). اسپایدر من هم بر پس زمینه ای از پرچم آمریکا به جنگ می رود. از نکات جالب دیگر فیلم می توان به این موارد اشاره کرد: زندگی قهرمان داستان بر تارهای عنکبوت با بنیانی محکم شکل می گیرد که جهان را در تارهای خود تسخیر کرده است، و این خلاف آیه ای از قرآن کریم است که می فرماید: کافران خانه هایشان را بر تارهای عنکبوت بنا می کنند و اگر بدانند، سست ترین بنا خانه ی عنکبوت است. (سوره ی عنکبوت، آیه۴۱)

و یا چهره ی دوم او که منفی است و با رنگ سیاه شکل گرفته است نمادی از اسلام را همراه دارد. (در اسلام رنگ سیاه برای پارچه ی خانه خدا به کار رفته است).

در فیلم «دزدان دریای کارایب» نیز، آدم بدها با مهیب ترین و منفورترین چهره به نمایش گذاشته می شوند. کاپیتان دیوی جونز با آن سر و وضع اختاپوسی و یاران عجیب و غریبش در کشتی «داچمن» هراس آورتر از هر دشمنی نمایانده می شوند تا مخاطب دلش را به جک اسپاروی بی اصل و نسب و بی قید و بند خوش کند. به خصوص که این بار قسمتی از دشمنان هم از شرق آمده اند (مثل آن سرکرده ی دزدان دریایی سنگاپور با بازی «چو یون فت») تا پازل همیشگی هالیوود علیه آسیایی ها تکمیل شود؛ و این چنین است که معروف ترین دزدان دریایی (یا شاید تروریست ها) اجتماع می کنند تا گنج دیوی جونز را به دست آورند.

هم چنان در اسپایدر من ۳ و دزدان دریای کاراییب ۳، موضوع، دشمن موهوم و خیالی است و این بار بسیار موهوم تر و ترس از آن به مخاطب القاء می شود و این که جامعه به شدّت به امثال اسپایدرمن و جک اسپارو نیاز دارد.

در این جا است که سخن «زیبگینو برزنسکی» مشاور امنیت ملّی آمریکا سند محکمی برای موفّقیت صهیونیست در این گام است، او می گوید :

آمریکای امروز کشوری ناامن و سرشار از ناراحتی‌ های روانی است. کنگره ی آمریکا در سال ۲۰۰۳، گزارشی تهیّه کرد و در آن ۱۶۰ محلّ احتمالی وقوع حمله ی تروریستی را مشخّص نمود. با لابی‌ هایی که انجام شد، این آمار در ابتدای سال ۲۰۰۴ به ۱۸۴۹، در پایان همان سال به ۲۸۳۶۰ و در سال ۲۰۰۵ به ۷۷۷۶۹ مورد افزایش یافت. آخرین گزارشی که در اسناد ملّی موجود است، این آمار را ۳۰۰۰۰۰ مورد اعلام کرده است. چنین آمارهایی خود دلیل دیگری از روان پریشی ناشی از گسترش فرهنگ ترس در ایالات متّحده است. دولت و رسانه‌ های عمومی و صنایع تولید سرگرمی، در ایجاد فرهنگ ترس در جامعه نقش عمده را بازی می‌کنند. بیلبوردهای هشدار دهنده در اتوبان‌ ها، پست ‌های بازرسی بی ‌دلیل در ادارات و سازمان های مختلف، تلویزیون ‌های کابلی که همواره ترس از عملیات تروریستی را گسترش می‌دهند و وسایل سرگرمی مانند فیلم هایی که شیطان را در هیبت عربی نشان داده و سبب گسترش اسلاموفوبیا (اسلام هراسی) می‌شوند، نمونه‌ای از نقشی است که این عوامل در ایجاد جوّ ناامنی روانی در کشورهای غربی برعهده دارند. آن چه امروز در تبلیغات مختلف مشاهده می‌شود، شبیه کارزار ضدّ یهودی نازی هاست و در صورت ادامه، برای مسلمین تبدیل به واقعه‌ای هم چون هالوکاست خواهد شد.

صهیونیزم از این طریق اعمال وحشیانه خود را منطقی جلوه داده و فرهنگ جنگ علیه تروریست را ایجاد می کند.

تا این جا آمریکا ابتدا پیامبران و منجیان حقیقی را تحریف کرده و انسان مداری و بی دینی را جایگزین ولایت محوری می کند و بعد از آن رقیبش اسلام را از میدان بیرون می کند و ترس از اسلام را جا می اندازد و باور رسیدن به ایجاد یک حکومت یهودی را در ذهن جهان بارور می کند و برای آن حکومت منجی ای چون موسی تعریف می کند؛ امّا برای حمله و جنگ باید فرهنگ شهادت طلبی را ایجاد می کرد، تا جهان همگام با او وارد جنگ با تروریست شوند. برای فرهنگ شهادت طلبی باید رزمندگان امید به منجی خود و پشتیبان خود داشته باشند، که در این جا همان یهودیان و دولت آمریکا می باشند؛ و این را با آوردن سوپر قهرمان ها در فیلم های خود می توانستند ایجاد کنند .

امّا آیا آمریکا آن قدر فرهنگ غنی و پر بار را داشت که بتواند همان قهرمان ها را علم کرده و دنیا را با آن ها وام دار خود کند؟

پس این سوپر قهرمان ها از کجا شکل گرفته اند؟

این جاست که گام بعدی یهود یعنی اشاعه ی فرهنگ ترس، شکل می گیرد. ژان لوک گدار در صحنه ای از فیلم «در ستایش عشق» ضمن اشاره به هجوم فرهنگ و هنر بدون ریشه ی آمریکا بر فرهنگ و تاریخ اصیل اروپاییان، آن را با تحمیل ناجی شدن یانکی ها در جنگ دوم جهانی مقایسه کرده و از زبان یکی از شخصیت هایش به نام «ادگار» (که شاهد خرید خاطرات جنگ فرانسوی ها از سوی یک استودیوی هالیوودی است تا براساس آن فیلمی درباره ی جنگ ساخته شود) می گوید: آمریکاییان هیچ خاطره و گذشته ای ندارند و همیشه از خاطرات دیگران استفاده می کنند.

در فیلم «گنج ملّی» هم که نیکلاس کیج و دوستانش برای کشف رمز و رازی، به دنبال تاریخ آمریکا هستند، حتّی در گنجینه ی ملّی شان، کلکسیونی از میراث سرزمین ها و ملّت های دیگر را می یابند.

در فیلم «هفت دیوید» به کارگردانی، فینچر که فیلمی صد در صد آخر الزّمانی است، کارگردان با مطرح کردن هفت گناه مشهور مسیحیت و یهودیت فرجامی تلخ را که به عزا نشستن انسان و مصیبت ‌وارگی زندگی انسان معاصر است ترسیم می‌کند، مضاف بر این که عنصر روایت باعث تمرکز در موضوع نیز می‌شود و این همان نقطه ی کشش است که تمام مخاطبان را جذب می‌کند و وقتی سینما با ارائه ی تصویر و با استفاده از نقاط روشن ذهنی مخاطبان، سایر نقاط مبهم را روشن می کند و آن اسطوره ی منجی غربی یا انتظار در تفکّر غربی در صهیونیزم مسیحی را برای تماشاچی ‌های میلیونی به وضوح به تصویر می کشد.

در فیلم«ماتریکس» منجی، هویت صهیونیزم مسیحی را دارد؛ یعنی تلفیق صهیونیزم را با مسیحیت ببینید: «نئو» باز تولید مسیحیت و «زایان» همان صهیون است؛ در فیلم ‌مثل «آرماگدون» مخاطب به آرمان‌ های یهودی نزدیک می‌شود و فیلم «روز استقلال» در حقیقت بازتاب آخرالزّمان کاملاً آمریکایی است.

هالیوود با ساخت این فیلم‌ ها قصد دارد ترس و وحشت ناشناخته و هولناک و عظیمی را در دیدگان مخاطب ساده و بی‌دفاع خود ماندگار سازد تا تعابیر اصلی آخرالزّمانی ناشی از کتب غیرآسمانی مانند تلمود را به خورد مخاطب دهد.

بر مبنای توصیه ی« فوکو یاما» فیلسوف و نظریه پرداز ایوانجلیست آمریکایی و نویسنده ی کتاب پایان تاریخ و آخرین انسان که به خاطر نظریه پردازی به «پایان تاریخ» مشهور است، فیلم سازان برای ایجاد روحیه ی ایثار و شهادت و تعمیق فرهنگ منجی باوری، باید فیلم هایی را دقیقاً بر اساس مدل مستندهای جنگ تحمیلی ایران، تهیّه کنند. این کار دو مزیّت خواهد داشت: ۱- تخریب فرهنگ ایثار و شهادت طلبی در بین ایرانیان و ایجاد این سؤال در ذهن مخاطب ایرانی مسلمان و ایجاد شبهه در جامعه ی مسلمین که اگر ما به حق هستیم چرا گروه مخالف ما نیز همین اهداف را دنبال می کنند؟ ۲- از سوی دیگر ایجاد فرهنگ شهادت طلبی البتّه از نوع غربی آن برای منطقی و هدفمندتر جلوه دادن نبرد های احتمالی پیش رو.

برابر دستور فوکویاما، هالیوود دقیقاً بر اساس مدل جنگ تحمیلی ما فیلم سازی را شروع کرد.

فیلمی ساختند به نام، دسته ی برادران، لفظ «برادر» مال کیست؟ جمله ی «خسته نباشید» و «برادر» را از کجا گرفته بودند؟

فیلم دسته ی برادران، دقیقاً بر اساس مدل «روایت فتح» شهید آوینی ساخته شده است. یعنی با همان اسلوب، متن و شکل های احساسی و عاطفی که شهید آوینی روایت فتح را درست کرد.

خسته نباشید برادر،  با همان روش و با همان دیالوگ هایی که شهید آوینی گفته است، در این فیلم بیان می شود.

در فیلم دسته ی برادران، آمده اند با یک رزمنده ی پیر دوران جنگ دوم جهانی مصاحبه کرده اند.

این رزمنده ی پیر در این مصاحبه می گوید:

ما در جبهه در یک جایی قرار گرفته بودیم که همه چیز علیه ما بود. من در آن جا به عیسای ناصری متوسّل شدم ، یک مرتبه دیدم نور سبزی از سمت غرب به پیش من آمد و من برای اوّلین بار عیسای ناصری را در جبهه ملاقات کردم!

در فیلم جنگ پرل هاربر، تئوری «جنگ، تا رفع فتنه در عالم» را لحاظ کرده اند.

در فیلم «زمانی که سرباز بودیم» هالیوود کربلا را بازسازی می کنند که این فیلم بر اساس عملیات کربلای پنج ساخته شده است.

این فیلم بسیار زیباست، دراین فیلم سرهنگی به بالین مجروحین می آید تا سر آن ها را روی پایش بگذارد و از آن ها می پرسد: آخرین وصیّتت چیست؟ مجروحینی که در لحظات آخر جان دادن و شهید شدن هستند در پاسخ به او می گویند: خون را از چشمم پاک کن می خواهم یک بار دیگر امام زمانم را ببینم. یا می گوید: سلام مرا به امام زمان عیسای ناصری برسان.

یا در قسمت دیگری از فیلم، یکی از رزمندگان، لبش را که خشکیده است، به رزمنده ی دیگری نشان می دهد (یعنی تشنه ام). آن رزمنده دیگر هم زبانش را بیرون می آورد و می گوید: من هم از تشنگی دارم شهید می شوم. این یعنی شبیه سازی کربلا.

در فیلم «سقوط شاهین سیاه»، به درستی صحنه ی کربلا را به تصویر می کشند. امام حسین و یارانش در یک طرف و شمر با آن لباس مخصوصش در طرف دیگر است.

در این فیلم، سربازان آمریکایی با لباس سبز رنگ، نقش یاران امام حسین را در صحنه ی کربلا بازی می کنند و سربازان مقابل آن ها، با لباس قرمز رنگ، نقش دشمنان آمریکایی ها را بازی می کنند.

وقتی یکی از سربازان آمریکایی مجروح می شود و بر زمین می افتد، خون سبز از او خارج می شود. چرا؟ چون رنگ سبز در فرهنگ شیعه مقدّس است.

در فیلم «نجات سرباز راین» ، از مادر سه شهید تجلیل صورت می گیرد. به نقل از کارگردان فیلم، این فیلم برگرفته از «شب عاشورایی» شهید آوینی است.

از جمله فیلم هایی که برداشت های بسیاری از فرهنگ مقدّس شیعه داشته، مستند «شب عاشورایی» به کارگردانی شهید آوینی، اوّلین برنامه از سری برنامه های روایت فتح را می توان نام برد که در فروردین ماه سال ۱۳۶۵ پخش آن از تلوزیون آغاز شد. در متن فیلم که به قلم شهید آوینی است، ضمن گزارشی از عملیات والفجر هشت جبهه های جنگ با واقعه ی عاشورا تطبیق می یابد. سیر فیلم به هیچ عنوان حالت گزارش گونه نداشته و گویی دوربین چشم بیننده است. به نقل از کارگردان آمریکایی استیون اسپیلبرگ، نجات سرباز راین، براساس شیوه ی واقع نمایی و واقع گرایی در مستند های شهید آوینی، صورت گرفته است. جالب این جاست که ما این مطلب را افتخاری دانسته و به آن مباهات می کنیم. حال آن که همان طور که با ساخت فیلم محمّد رسول الله، به بسیاری از اهداف شوم خود دست یافتند، امروز نیز با برداشت از عاشورا و فرهنگ عاشورایی و فیلم های مستند شهید آوینی، فیلم های واقعیت گرا و شیوه ی واقعیت نمایی را مطرح می کنند تا جنگ خود را واقعی، درست و همگام با عاشورا جلوه دهند و در نهایت تیر خلاص را زده و خود را چون یزیدیان برحق دانسته و عاشورا را به ناحق جلوه دهند. بدین ترتیب در جامعه ی غربی روحیه ی ایثار و شهادت طلبی را ترویج نموده و در جوامع شیعی عاشورا زدایی کنند. در متن فیلم ها و مصاحبه های شهید آوینی پیش گویی او از این روزها را می بینیم. با دیدن صحنه های ظهر عاشورای ۸۸ و بلوای فتنه جویان در خیابان های تهران، کلام شهید آوینی دوباره جان می گیرد و زنده می شود. جهان سوم و جهان مترّقی یعنی چه؟ پیشرفت در کجاست؟ او می گوید ما به انرژی هسته ای دست می یابیم و این حقّ مسلّم همه ی ایرانیان است، امّا مهم این است که در کدام جبهه قرار گرفته ایم؟ چه می گوییم و چگونه می اندیشیم؟ آیا هنوز به انقلاب اسلامی و افکار امام (ره) افتخار می کنیم یا افتخارمان مطرح شدن در جوامعی چون آمریکا و توجّه گوشه ی چشمی از غربیان به ما ست؟

در پایان به گوشه هایی از متن مستند شب عاشورایی شهید آوینی اشاره می کنم، امید که راهگشا باشد:

«ساعتی بیش به شروع حمله نمانده است و این جا آیینه ی تجلّی همه ی تاریخ است. چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست. چه می جویی؟ انسان؟ این جاست. همه ی تاریخ این جا حاضر است. بدر و حنین و عاشورا این جاست و شاید آن یار، او هم این جا باشد. این «شاید» که گفتم از دل شکّاک من است که برآمد، اهل یقین پیامی دیگر دارند، بشنو!

این جاست که تو به ژرفای این روایت عجیب پی می بری و در می یابی که چگونه معرفت امام زمان (عجّل الله تعالی و فرجه الشّریف)، شرط خروج از جاهلیّت است. ببین که عصر جاهلیّت ثانی چگونه در هم فرو می ریزد، و ببین که چه کسانی راه تاریخ را به سوی نور می گشایند. همه از آن سنگری که تو گویی خیمه ای بود در صحرای کربلا، خارج شدند و لحظاتی بعد فرمان حمله فرا رسید.

طنین آوای بلند تکبیر بچّه ها هم چون رعدی بود که تسبیح گویان در دل شبِ نخلستان ها می غرّید و سینه ی سیاه دشمن را در رعب و وحشت می آکند.

شیطان، حکومت خویش را بر ضعف ها و ترس ها و عادات ما بنا کرده است و اگر تو نترسی و از عادات مذموم خویش دست برداری و ضعف خویش را با کمال خلیفه ی الهی جبران کنی، دیگر شیاطین را بر تو تسلّطی نیست. بگذار آمریکا با مانورهای ستاره ی دریایی و جنگ ستاره ها خوش باشد.

آری، در این جا و در دل این نخلستان هاست که تاریخ آینده ی جهان بر گُرده ی خستگی ناپذیر این جوانان بنا می گردد.

بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها، و نامی است در میان نام ها نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین (علیه السّلام) راهی به سوی حقیقت نیست.

«کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن گاه روانه ی دیار قدس شویم».

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا