تاریخ ارسال خبر: 01 مرداد 1396 | گروه خبری:
دخترانه
نماز خواندی؟
از پدرم پرسیده بودم: «چرا نماز؟» گفتند: «نماز، کلید بهشت است». آن وقت 14 ساله بودم و به مذهب اهل تسنّن. امّا نماز را از پدرم که شیعه شده بودند یاد گرفته بودم. نماز ظهر و عصر را پشت سرهم میخواندم چرا که روایت از پیامبر اکرم(ص) برایم خواندند.
یک روز ساعت 2 شده بود و من از موبایل جدا نمیشدم. آن قدر مشغول شده بودم که وقتی از اتاق بیرون آمدم با پدرم برخورد کردم امّا نگاه من فقط به گوشیام بود. پدرم از من پرسیدند: «نماز خواندی؟» با دیدنشان زودی گفتم «آره نماز خواندم» لحظهای که این را گفتم دلم میگفت: «نماز ظهر و عصر دیروز خواندم» پدرم از من روگرداندند و گفتند «کنار شما ملائکه را دیدم به من گفتند که نماز نخواندی» و به اتاقشان رفتند از حرفشان تعجب کردم، یک لحظه بدنم لرزید و بدو بدو رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم و از خدا طلب مغفرت کردم. (قانته از مالزی)
*******************************
نماز خواندم
شب شهادت امام صادق(ع) بود. مربّی خوابگاه بعد از عرض تسلیت به ما اجازه داد تا برای مراسم شهادت به حرم برویم و تا ساعت 10 شب برگردیم. من به خاطر اینکه پایم خیلی درد میکرد و روز بعد هم امتحان داشتم تصمیم نداشتم که به حرم بروم.
بعد از لحظاتی دلم هوای حرم کرد. اذان مغرب تمام شده بود از خود مولا رضا(ع) و امام صادق(ع) کمک خواستم. با عجله بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خواندم که به حرم برسم.
وقتی به حرم رسیدم توجّهم به جملههای آقای سخنران جلب شد جلوتر که رفتم متوجّه شدم سخنرانی با موضوع نماز است. ایشان در مورد کسانی که نماز را با کاهلی و سستی میخوانند بیان کردند که امام صادق(ع) میفرمایند: «ليس منّا من استخفّ بصلاته»
با شنیدن این حدیث سرم را پایین انداختم انگار سخنران داشت به من نگاه میکرد و حرف حسابش با من بود. خیلی پیش خودم و خدا شرمنده شدم که برای یک کار مستحبّی به نماز واجبم بیاعتنایی کردم. «... الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» (ماعون/5)
(سیده ناظره موسوی از پاکستان)
*******************************
همه نماز خواندند!
یک روز برای جشن دامادی داییام به شهر دیگری میرفتیم. راه خیلی طولانی بود. نزدیک بود نماز صبح قضا شود. متأسّفانه در کشور ما اوقات نماز رعایت نمیشود.
بالاخره به یک هتل رسیدیم. من وقتی از ماشین پیاده شدم دیدم الحمدالله وقت نماز صبح نگذشته است ولی خیلی هم وقت نداشتم رفتم تند تند وضو گرفتم و چون برای نماز خواندن فرشی نبود، و هتل آنچنان تمیز نبود فقط میز و صندلی داشت، من یک قسمت خالی پیدا کردم و روی زمین که خاکی بود شروع به نماز خواندن کردم. چادرم و همهی لباسم خاکی شده بود. وقتی خانواده و همراهانم من را دیدند که بدون سجّاده و فرش نماز میخوانم، آنها هم شروع به نماز روی زمین خاکی کردند. برایم خیلی جالب بود. آنهایی هم که در خانه زیاد به نماز صبح اهمیّت نمیدادند نماز را روی زمین خاکی و با لباس مجلسی به جا آوردند.(صدف یوسف لاشاری از پاکستان)
شماره نشریه: شمیم نرجس شماره 34