مصاحبه با سرکار خانم مریم افخم بطحایی
امام علی(ع) میفرمایند: ارزش آدمی به قدر همت اوست. (غررالحکم، ص۴۹۹)
همّت والا صاحبش را در عمل نشان میدهد و زوایای زندگی او را درخشان میکند. استاد فاطمه اعتمادی از کسانی است که عزم بلند و همت متعالی، او را در قدم نهادن در مسیر دین استوار ساخته بود. به طوری که نمودهای آن را میتوان در آثارشان و نیز در کلام شاگردان و همکاران حتّی خانواده و فامیل یافت. آنچه در ادامه میخوانید مصاحبهای است با سرکار خانم مریم افخم بطحایی همسر برادر استاد اعتمادی که سالهای مدیدی از محضر ایشان درس زندگی آموخته است.
* با عرض سلام و خوشآمد خدمت شما. در آغاز دربارهی استاد اعتمادی اگر حرفی، صحبتی دارید بفرمایید.
با عرض سلام و ادب
صحبت در مورد خانم فاطمه اعتمادی دشوار است؛ آن عزیزی که عمری از روی صدق و صفا در راه خدا بندگی میکرد و مطیع فرمان او بود و امر و نهی او را در تمام شئون زندگی به کار میبست و تنها در جستجوی رضای او بود. صفحهی دل را پاک کرد و به فضائل نیک آراست و محبّت رسول خدا و اهل بیت اطهارش(ع) را در عمق جان خویش نهاد. برای کسی مثل من که به مکتب نرفته، استاد مکتب به خانه آمد و راهنما شد. درآن سالها هیچ سؤالم بیجواب نبود. در این چند سال جدایی، تنها قطرات اشک، گواه دلتنگیام است. ندیدنشان خیلی سخت است. این چه دوستی و محبّتی است که هرچه میگذرد بیشتر میشود.
فرمودهی خدای متعال است که میفرماید:
کسانی که ایمان آوردند وکارهای شایسته انجام دادند خدای رحمان برای آنان محبتی (در دلها) قرار میدهد. (مریم/۹۶) که با گذشت بیش از۵ سال با شنیدن نامش ویادش اشک چشمم بی اختیار جاری میشود.
* بفرمایید که کدام ویژگی ایشان در زندگی خصوصی برای شما از همه جالبتر بود؟
راستی در گفتار و جلوههای آن، درستی کردار و همچنین رعایت ادب واحترام در گفتار و رفتار ازصفات ویژهی ایشان بود. ادب در برابر خداوند سبحان، در مقابل پیامبر وائمّهی اطهار(ع)، ادب در مقابل استاد وعلما، معلّم و مادر… .
بارها شاهد ادب وتواضع ایشان در برابر استاد طاهایی بودم. با کلمات زیبا و خیلی محترمانه از ایشان یاد میکردند. استاد طاهایی از ایشان به عنوان دوست و رفیق شفیق من یاد میکردند و ایشان در مقام شاگردی، استاد و مرادم یاد میکردند و در همهی کارها با ایشان مشورت میکردند.
نسبت به مقام مادر متواضع، مهربان، رفیق، ندیم و خدمتگزار بودند. و مادر نیز دعاگویشان بود.
از نشانههای بارز دیگرشان این بود که هنگام دیدار با ایشان یک شادی و نشاط به انسان دست میداد. خانم اعتمادی خیلی مهمان دوست بودند. مخصوصاً به دوستان مکتبی، علاقهی ویژهای داشتند. از دیدارشان خوشحال میشدند.
* از نظر خلق وخو در خانواده چگونه بودند؟
نرمخو، مهربان و دلسوز همه بودند فرقی نمیکرد آشنا باشی یا بیگانه.
تواضع وگذشتشان زبانزد عام و خاص بود. ظاهری آراسته و تمیز داشتند. همیشه در منزل لباس مرتّب و شیک با رنگهای روشن می پوشیدند. برای اعیاد بزرگ لباس نو میدوختند.
خوش سفر بودند و همهی لوازمی را که شما فکر کنید، برمیداشتند.
* مرام ایشان در رفت و آمد با فامیل و همسایه چگونه بود؟
در رفت وآمد با فامیل و همسایه پیشقدم بودند. در جلسات فامیلی خوش صحبت، آرام و متین بودند. همیشه سفارش میکردند بلند صحبت نکنید تا مزاحم همسایهها نشوید، از ویژگیهای دیگر ایشان این بود که:
با جوانان، جوان بودند با توشهای از دانایی و مهربانی و راهنما و پاسخگوی سؤالاتشان. بعضی از آنها خیلی سرسخت بودند و چشم وگوش بر همه چیز بسته، ولی ایشان با مهربانی، زبانی که هم ناشنوا میتواند بشنود و هم نابینا میتواند ببیند، با آنها بحث میکردند. میگفتند خداوند جوانان را خیلی دوست دارد و بذر معرفت را در قلبهاشان پاشیده، عزیزان من اگر میخواهید آسمان دلتان آبی باشد و راز خلقت را دریابید پس به او توکّل کنید و با اطاعت امرش خورشید زندگیتان را نورانی کنید، به جای ترس از خدا عشق به خدا را جایگزین دلهایتان کنید. دستهایتان را بالا ببرید و از صمیم قلب صدایش کنید بگویید دوستش دارید و فقط او را میستایید از او یاری بخواهید. آن وقت میبینید چقدر زندگی زیبا میشود و آرامش پیدا میکنید. شنیدهاید که میگویند سخنی کز دل برآید، بر دل نشیند. کلامشان اینگونه بود.
دلنشین بود سخنش تاکه قبولش کردند آری، آری سخن عشق نشانی دارد.
* با کودکان چطور رفتار میکردند؟
با کودکان، کودکانه سخن میگفتند و با آنها بازی میکردند. در سفرها اسباب بازی، لوازم تحریر فانتزی که بچّهها دوست دارند، گلسر و لوازم زینتی رنگارنگ دخترانه میخریدند و در مواقع خاص به ویژه اعیاد به آنها هدیه میدادند. بچّهها را با مهربانی در آغوش میگرفتند وکودکان سرخوش از این محبّت برایشان شیرین زبانی میکردند. پسر من هم از این گروه بود که همیشه مورد لطف و مرحمت ایشان واقع میشد. علاقهی عجیبی به ایشان داشت. هرچه میخواست معمولاً برایش میآوردند. چهار یا پنج ساله بود هنوز مدرسه نمیرفت یک روز بلندگو خواست و عمّه جان یک میکروفن سوخته با یک عبای بچهگانه برایش خریدند. عبا را بر دوشش انداختند و بلندگو را به دستش دادند. بازی این بار اینگونه بود که باعث علاقمندی او به شرکت در جلسات سخنرانی و روضهخوانی شد.
* اوقات فراغت و بیکاری خود را چگونه میگذراندند؟
معمولاً به تلاوت قرآن و مطالعه میپرداختند. زیاد مطالعه میکردند. با توجّه به برنامههایشان بیشتر به کتابهای دینی و معارف و تاریخ پیشوایان و تفاسیر قرآن مراجعه میکردند و گاهی به تماشای تلویزیون مینشستند. برنامهی خاصی مدّ نظرشان نبود بعضی برنامهها را فقط برای نقد میدیدند تا شاهدی چه خوب و چه بد بر بعضی مثالها در گفتارشان باشد.
اخبار را میدیدند و روزنامه را هم نگاه میکردند به اوضاع و احوال روز آگاهی کامل داشتند.
اوایل که حیاط داشتیم به گلها رسیدگی میکردند خیلی به گل وگیاه علاقه داشتند. در آپارتمان هم که بودیم گلهای گلدانی میخریدند و نگهداری میکردند.
* چه چیزی در اتاقشان نظر شما را جلب میکرد؟
اتاقی پاکیزه و باصفا که حکایت از صاحب با سلیقهاش داشت. سجادهی نماز با چادر گل گلی زیبا طرف راست. خیلی به زیبایی و تمیزی چادر نماز و سجاده اهمیت میدادند و مرتب آن را عوض میکردند. قرآن وکتاب دعا مقابل آن، میز کار با انبوهی از کتاب و دستنوشته و تخت کوچکی با چند ناز بالش کوچک که در ماه مبارک کمتر مورد استفاده قرار میگرفت.
در خانهی قدیمی، دو طرف اتاق بزرگشان کتابخانهای بزرگ تا سقف بالا رفته با انواع کتابها. تاریخی، دینی، تفاسیر مختلف و… بود و یک نردبان در کنار آن، که گاهی اوقات برای برداشتن کتاب از قفسههای بالا مورد استفاده قرار میگرفت. بارها خواسته بودم با توجّه به شرایط جسمانیشان از نردبان استفاده نکنند و هر وقت کتابی خواستند مرا صدا کنند ولی اینطور نبود هیچ کارشان را به دیگری واگذار نمیکردند. ولی در آپارتمان کتابخانهی کوچکی داشتند و بیشتر کتابهایشان را به دفتر کارشان در مدرسهی علمیه منتقل کرده بودند.
* از نظر همکاری در کارهای منزل چگونه بودند؟
بسیار تمیز و باسلیقه بودند. مخصوصاً چیدن میز افطار ماه مبارک و پختن شامی و کوکوشیرین و… فکر کنید داری فکر میکنی چه غذایی درست کنی، میآیی توی آشپزخانه، میببینی همه چیز آماده است و چای تازه دم کرده، میز چیده شده، نان و پنیر و گردو با سبزی تازه شسته و تربچههای نقلی، و یک دیس شامی داغ.
خدا رحمتشان کند. خیلی دعایشان میکردم. بعد آماده میشدند برای نماز.
حالا من چهکار میکردم. اذان میگفتند برایشان چایی میریختم. چایی سرد میشد دوباره میریختم. تا پاسی از افطار گذشته مشغول نماز بودند با سجدههای طولانی، چایی سرد دوست نداشتند. نگران میشدم، سرمیزدم به اتاقشان، میدیدم در سجده هستند. خیلی کم خوراک بودند. با اندکی غذا روزه میگرفتند میترسیدم نکند از حال رفتهاند. سر از سجده برمیداشتند معمولاً قریب یک ساعت بعد از اذان برای افطار میآمدند. چای و سوپ را دوباره گرم میکردم و اصلاً به روی خودم نمیآوردم... . با خودشان کتاب دعا را هم میآورند بعد از افطار زیارت افتتاح و… .
سحرها هم به همین منوال. یک صائم کامل با اندکی طعام، کمی استراحت و مطالعهی تفاسیر وکتابها- برای سخنرانی و صحبت فردا. خیلی کم میخوابیدند. بیشتر روز به درس و تفسیر قرآن و سخنرانی میگذشت. وقتی صفحات تاریخ را ورق میزدند خود را در آن دوران حس میکردند. حتماً در ماه محرّم مقتل را با حال و هوای سال ۶۱ هجری در کربلا شنیدهاید من چون رشته تحصیلیام تاریخ اسلام است. خیلی برایم جالب بود که ایشان با تبحّر و آگاهی فوق العاده و بیانی شیوا آن را میگفتند که برای همه قابل درک بود.
انسان بعد نماز ظهر و عصر و انجام کارهای روزمرّه ساعت دو به بعد به خانه میآمدند و کمی استراحت، تلاوت یک جزء قرآن و… بیشتر ایّام ماه مبارک رمضان چنین میگذشت.
* آیا دربارهی مسائل سیاسی در منزل بحث میکردند؟
در زمان انتخابات معمولاً از ایشان سؤال میکردیم ولی هیچگاه به طور صریح چیزی نمیگفتند. همیشه میگفتند اوّل بروید تحقیق کنید و نظر دیگران را بشنویید و یا بحث و گفتگو کنید ولی از یگدیگر دلگیر نشوید. و در ضمن نکاتی را برای تشخیص بهتر متذکّر میشدند.
* نگاهشان به ولایت چگونه بود؟
از متن کتاب خودشان شمیم قائم بهره میگیرم. نبوّت راهنمایی است و امامت رهبری، وظیفهی نبی تبلیغ است. وظیفهی امام ولایت، سرپرستی ورهبری. آن روز که نعمت خدا بر بندگانش یعنی تعیین رهبری شایسته علیبنابیطالب(ع) تکامل یافت، هدف حقیقی که همان ولایت بر بشریت است حاصل شد.
هرکسی که دفاع و یاری کردن ولایت امیرالمؤمنین(ع) و اولادش را مدّ نظر داشته باشد، در روز قیامت به شفاعت حضرت زهرا(س) خواهد رسید. زیرا مهمترین شاخصهی حضرت صدیقهی طاهره(س) دفاع از ولایت امیرالمؤمنین(ع) بود. این بانوی بزرگوار در دفاع از ولایت جان خویش را فداکردند. در واقع انسان درس ولایت مداری، با ولایت زندگی کردن، پشت ولایت ایستادن و در یک کلام درس امام شناسی را از زهرای مرضیه(س) میآموزد. دفاع از حریم ولایت، رمز شفاعت حضرت زهرا است.
* آیا متعهد و پایبند به ولایت فقیه بودند؟
ایشان میگفتند مهمترین وظیفهی ما حمایت از ولایت فقیه و رهبری و دفاع از آن است. در تمام مدت همواره در خط امام و مقام رهبری بودند و قاطعانه از انقلاب اسلامی دفاع میکردند.
* هنگام گرفتاری و ناراحتی به کدام یک از معصومین(ع) توسّل میجستند؟
از ویژگیهای پسندیدهی ایشان صبر و شکیبایی بود. همیشه میگفتند انسان باید در گرفتاریها و مصائب، صابر باشد. با شدائد و مشکلات مواجه شود. استقامت ورزد و مانند کوه محکم باشد و تنها هدفش تحصیل رضای الهی و عنایت پروردگار باشد. به همهی ائمهی اطهار(ع) عشق میوزریدند.
شاهد عزاداریهایشان در عاشورا و تاسوعای حسینی، شبهای قدر و شهادت امام علی(ع) بودهاید. به همهی ائمه عشق میورزیدند. ولی به حضرت زهرا(س) ارادتی خاص داشتند. هروقت ناراحت بودند به ایشان متوسل میشدند، زیرلب زمزمه میکردند:
زهرای من، زهرای من، ای شاهد غمهای من، زهرای من، زهرای من، یارِدل تنهای من، زهرای من، زهرای من و… و اشک میریختند. و همیشه دیگران را به دوستی آن حضرت سفارش میکردند و میگفتند باید وظایفمان را بشناسیم. علاوه بر محبت قلبی، در عمل و رفتار این محبت را در پیروی از ایشان نشان دهیم. با زندگی فاطمی، قیام و حکومت مهدوی رقم میخورَد.
* عبادت ایشان چگونه بود؟
اوقات نماز را به جان و دل مواظبت میکردند و با شوق و اشتیاق قیام به امر میکردند.
به نیت قربت آماده میشدند. وضویی با آدابی کامل میگرفتند و در محل عبادتشان مینشستند.
حتماً دربارهی نمازهای شب ایشان شنیدهاید مخصوصاً ماههای رمضان. جامهی خواب از خود دور کردن و در خلوت شب از عمق جان مناجات کردن. چه خوش حالی است خلوت کردن با خدا و راز دل گفتن با خالق مهربان، بیداری شب با نماز و دعا و ثنا و نجوا تا سحر. وسپس ادامهی آن تا لحظاتی از طلوع آفتاب. من نمیدانم و نمیتوانم آن لحظات را برای شما باز گویم که چه سرّی بود و چه رازی!
خدا میداند و بس!
ماه رمضان از این جهت آشکارتر بود که میدیدم دارد وقت اذان میرسد و هنوز ایشان سحری نخوردهاند و مشغول عبادتند. میرفتم صدایشان کنم، گوش میدادم: إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ… ؛ خدایا چنانم کن که از هرچه غیر توست دل برکنم.
همین است که در هنگام بیماری هر چه سؤال میکردند با آیهای از قرآن جواب میدادند.
* نگاهشان به زیارت چگونه بود؟
خوشترین ایّام زندگیشان همان مواقعی بود که به زیارت میرفتند. من از مکّه و مدینه، کربلا و نجف نمیگویم که شما خود بهتر میدانید. من از زیارت ولی نعمتمان امام هشتم(ع) میگویم.
با شوق به زیارت میرفتند. زیارتی دیدنی، از راه دل، بارعایت آداب حضور، با اذن دخول گام در حرم قدسی مینهادند.
از همان ابتدا که سلام میدادند اشک برگونههایشان جاری بود، با آن صدای گرم و سوزناک دعا میخواندند. جامعه، امین الله، آل یاسین… بارها شاهد بودم شاید دوست نداشتند من این موضوع را بگویم ولی هر وقت با ایشان به زیارت میرفتم حال و هوای دیگری بود.
* چه موقع به زیارت امام رضا(ع) میرفتند؟
تا زمانیکه حاجیه خانم مادرشان زنده بودند، جمعه شبها میرفتیم. پسرم کوچک بود با مهر وتسبیح بازی میکرد پهلوی خودشان مینشاندند و یک کتاب کوچک به او میدادند و تشویقش میکردند سورههای کوچک را بخواند و او هم با زبان بچّهگانه چند سورهای را که یاد گرفته بود، میخواند و دعایش میکردند و به او شکلات جایزه میدادند. بعد از فوت مادرشان صبحهای جمعه باهم میرفتیم. ولی ایشان هر وقت فرصتی میکردند مشرّف میشدند. هرساله ماه رمضان قبل بیماریشان تقریباً هرشب با استاد محترمه حاجیه خانم طاهایی مشرّف میشدند. دوسال آخر کمتر میرفتند و بیشتر از راه دور سلام میدادند زیارت از راه دورشان نیز با قریبشان فرقی نداشت تازه سوز وگدازش بیشتر بود. به هرحال خصیصهی بارز ایشان دلبستگی و محبت به اهل بیت(ع) بود. یادش به خیر و روحش شاد و قرین رحمت الهی.