صدای گریهی فاطمه درفضای خانه پیچید. مادر با دستهای گرم و مهربان آرام تکانش میداد و زیر لب لالایی میسرود. فاطمه کم کم آرام گرفت و دستهای گرم مادر روی پاهای فاطمه ایستاد و زیر لب نالید، دخترکم چطور عرصههای زندگی را طی خواهیکرد با این پاهای ضعیف؛ چطور نشیب و فراز پیش روی را پشت سرخواهی گذاشت و بعد قطره اشکی از گوشهی چشمش جاری شد و با تمام وجود فاطمه را به او سپرد که نگاهبان هستی است.
فاطمه کودکی و نوجوانی خود را زیر ذره بین دقتها و باید و نبایدهای مادر در اوج ذکاوت و شور و نشاط سپری نموده و حالا دختر جوانی است با روحی بلند و ارادهای پولادین. سالها بعد از عزیمتشان به مشهد، اولین بارکه نگاه فاطمه با نگاه نافذ استاد طاهایی (مؤسس مکتب نرجس) گرهخورد گرمایی در رگهایش دوید. او باید انتخاب میکرد؛ استاد طاهایی و دانشگاه اهل بیت یا دانشجویی و دانشگاه آکادمیک. برادر برای کسب مدارج علمی عازم آن سوی آبها بود و تأکید داشت فاطمه تمام توانش را برای درنوردیدن عرصههای دانش به کار گیرد. با هم مأنوس بودند، فاطمه لب گشود و راز خویش را با برادر درمیان گذاشت. «درس و دانشگاه را رها خواهم کرد. این محیط با روحیهی من سازگار نیست.» برادر که اشتیاق فاطمه را در تمام سالهای ابتدایی تا اخذ گواهینامهی متوسطه دیده بود اصرار میکرد و او صدای دوستی را که تازه یافتهبود در دل تکرار میکرد: «اینجا دانشگاه امام صادق(ع) است، چرا همینجا درس نمیخوانید». مادر میدانست او شیفتهی اخلاق و روحیات معنوی استاد طاهایی است و این آغاز راه پر نشیب و فرازی بود که فاطمه اعتمادی محکم و خستگیناپذیر تا واپسین دقایق حیات در آن قدم گذارد.
اما این روزها در جستجوی پژواک صدای آتشین استاد که مصداق آیهی کریمه وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلَى اللَّهِ؛ (فصلت/۳۳) کیست خوشگفتارتر از آن کس که به سوى خدا دعوت نماید، اینجا و آنجا سرک میکشیم و او را نمییابیم.
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست.
چه غریب است این روزها حوزه که غریو غرورآفرین و روشنگرانهی کلامش در دل و جان طلاب طنین نمیاندازد و راه نمینماید و گره نمیگشاید.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست.
چه خالی است جای آن مصداق بهترینِ امت که به نیکی فرامیخواند و از زشتی بازمىداشت (ر.ک:آل عمران/۱۱۰) او که به فرمودهی رسول خدا «خِیارُ اُمَّتی مَن دَعا إلَى الله تَعالى، وحَبَّبَ عِبادَهُ إلَیهِ». به سوى خداوند فرامى خواند و بندگان را محبوب خدا مىساخت (نهج الفصاحه، ص۴۶۴). به فرمودهی امام کاظم(ع) : دینشناسى که یتیمى از یتیمان ما را ـ آنان که از ما گسسته و از دیدار ما محروماند ـ با آموزش آنچه او بدان نیاز دارد، نجات دهد، از هزار عابد براى ابلیس، دردآورتر است؛ چرا که همّت خود را تنها مصروف خود نمینمود و بندگان خدا را از دست ابلیس و مریدانش رهایی میبخشید. و او که به فرمودهی امام باقر(ع) آنان که گمراه شده بودند، به هدایت فرا میخواند، و بر آزارشان بردباری مینمود تا دعوت الهى را اجابت نمایند. آری و چه نیکو امام تأکید دارند: خدایت رحمت کند! آنان را بشناس که جایگاه والایى دارند، هر چند در دنیا فرودستند. آنان با کتاب خداوند، مردگان را زنده، و با نور الهى، کوردلى را به بصیرت تبدیل مى کنند. چه بسیار کشتگان ابلیس را که زنده کردهاند و چه بسیار سرگردانان گمراهى را که هدایت نمودهاند! خون خود را نثار مى کنند تا مردم به هلاکت نیفتند، و چه قدر براى مردم پراثرند و چه قدر مردم بر آنان جفاکارند و برایشان بىثمر.
از دیدار یاری محروم شدیم که سیمای آرامَش، منشوری از اخلاص بود، و تقوا، ساده زیستی، ادب، تواضع و انفاق و سخاوتش مثال زدنی.
مدیری مدبر که رابطهی خود با خدا را پیش از مدیریت بر دیگران اداره کرده بود. ولایت پذیری بود که با شرحصدرگرهها را در اوج قانونمداری میگشود و به شاگردانش بر اساس شایستگیهایشان تفویض اختیار مینمود. او که انضباط کاری، قاطعیت و اقتدار و عقلانیت دینی ملاک سیرهی مدیریتیاش بود. استاد اعتمادی بیش از کمیت به کیفیت توجه داشت و با حفظ کرامت افراد به تبیین اهداف بلند خویش میپرداخت تا با امید و ایمان به نصرت الهی، عرصههای علمی را به شایستگی درنوردند.
استاد اعتمادی ولایتمدار بود و ولایت محور، با بصیرت عمیق و دشمنشناسی دقیق در عرصههای سیاسی و اجتماعی حضوری مغتنم داشت و با شجاعت و صراحت در بیان، مبهمات بیشماری را تبیین مینمود. استاد مبرزی که چون بر توسن چالاک سخن برمینشست به یمن وجودش ظلمات جهل در هم میشکست و تلألو دانشش بر سینهها مینشست.
اینک کیست که یاریمان کند، در بحبوحهای که مقام معظم ولایت میفرمایند: «اگر عالم به زمان نباشید در تشخیص راه صحیح اشتباه خواهید کرد. امروز آگاهی علماء از مطامع و اهداف استعماری و استبداد قدرتهای جهانی علیه ملتهای ضعیف و کوچک یک ضرورت اجتنابناپذیر برای عمل به تکلیف الهی و شناخت راه درست از بیراهههاست و برای این منظور علماء اسلام باید خود را با زمان تطبیق دهند و از معارف جهان فهم و درک صحیحی داشته باشند».
چقدر خالی است جای او امروز، که باز هنگامهای آتشین برپا کند و راز نفوذیان را برملا و اسرار فتنهگران را افشا نماید. چقدر خالی است جای او که همچون مرادش استاد طاهایی با گلواژههای کلامش به انتخاب اصلح اشارهنماید، در روزگاری که گرگ جامهی میش برتن دارد و انتخاب راه از بیراهه در غبار فتنه دشوار مینماید. کاش بودند این دو یار سفر کرده که از خدعههای گستاخانهی دشمن رمزگشایی و به انوار کلام رهبری راهنماییکنند. چطور محروم ماندهایم از انوار کلام و گرمای نگاه این دو استاد فقید؛ استاد طاهایی و شاگرد و یار و مشاور و انیس دیرینشان استاد اعتمادی (خدایشان رحمت کند). اما چه زیباست تعبیر امام علی(ع) در حق بزرگان و روشنگران عرصهی دانش که میفرمایند: هر کس از شیعیان ما که عالم به شریعت ما باشد و شیعیانِ کم اطلاع ما را از تاریکى جهلشان به روشنایى دانشى که ما ارزانى اش داشته ایم، رهنمون شود روز قیامت، در حالى مى آید که بر سرش تاجى از نور خواهد داشت که به مردم تمام عرصهها، روشنایى خواهد داد،… آن گاه، ندا کننده اى ندا مى دهد: اى بندگان خدا! این شخص عالم، از شاگردان یکى از عالمان آل محمّد است. هان! هر کس را که او در دنیا از سرگردانى جهالت خارج ساخته، به نور او چنگ زند تا وى را از سرگردانى تاریکى این عرصهها به بوستان هاى بهشت بیرون برَد. بهشت گوارایشان باد.