لا اکراه فی الدین

din

*علیرضا مستشاری

آیهی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» و حکم نهی از منکر

«لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ قَد تَّبَینَ‏َ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىّ‏ِ… »؛ در دین، هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است (بقره/۲۵۶).

پرسش: آیا مضمون آیه ‏ی شریفه‏ ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» با مراحل مختلف امر به معروف و نهی از منکر به ویژه در مرحله‏ ی سوم (استفاده از زور) در تعارض است؟

پاسخ: آیه‏ ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» به معنای عدم اجبار در اصل پذیرش دین است و به معنای عدم التزام به قوانین و احکام دین یا مقررات کشور و ایجاد ناهنجاری و بی‏بند و باری به بهانه ‏ی آزادی نیست. عاقلانه نیست که کسی یک نظام حقوقی یا اعتقادی را بپذیرد و یا عضو یک حزب یا سازمان شود، ولی به مقرّرات آن پایبند نباشد.

شناخت معنای دقیق «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ»، وابسته به نگرشی جامع به آیات قرآن و مجموعه‏ ی معارف آن است. مسلّم است که در اسلام احکام اجباری فراوانی، مانند حدود و قوانین اجتماعی وجود دارد. به طور حتم کسانی که سرقت و یا جنایت می‏ کنند و حد بر آنان جاری می‏ شود، راضی به آن نیستند. از این رو، باید در فهم ابتدایی از جمله ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» تجدید نظر کرد.

معنای ظاهری این آیه، آن است که اصل پذیرش دین قابل اکراه و اجبار نیست؛ یعنی نمی‏توان کسی را به زور به پذیرش آیینی وادار نمود و یا عقیده‏ ای را از او سلب کرد، بنابراین، عقیده، قابل تحمیل نیست، ولی این محدوده، غیر از محدودهی احکام است.

 تمام نظام‏ های فکری، برای خود نظامی اجتماعی را نیز طراحی می‏ کنند. در نظام‏ های اجتماعی، اکراه و اجبار از ابزارهای پیش‏ بینی شده‌است؛ یعنی در هر نظامی در مقوله ‏ی اجتماعی و حقوقی آن، جبر قانونی وجود دارد و بدون آن، جامعه قابل اداره و دارای امنیت نیست. نظام ‏های قضایی و نیروهای انتظامی در همه‏ ی نظام ‏ها، امری مقبول و معقول هستند. بنابراین، بایستی محدوده‏ی عقیده را از محدوده‏ ی عمل و حقوق جدا کرد. در حیطه‏ ی عقیده اجبار راهی ندارد؛ ولی در حیطه ی عمل، جبر و اکراه هم لازم است و هم قابل قبول. اسلام نیز در محدوده‏ی تبلیغ خود، هیچ جبری را برای پذیرش عقیده‏ ای قرار نداده است.

دعوت اسلام بر اساس بینش و بصیرت است؛ چنان‏که قرآن فرموده است: «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»؛ ای رسول ما! به مردم بگو راه من این است که خلق را به بینایی و بصیرت به خدا بخوانم (یوسف/۱۰۸). آن‏گاه که فرد پذیرای اسلام شد، در این صورت، یک سری از احکام اجتماعی آن را نیز باید پذیرا شود.

بنابراین، همچنان که گفته شد، پذیرش یک آیین به معنی پذیرش الزامات آن آیین است. در اصل پذیرش آن، اجباری نیست؛ امّا اگر کسی اصلی را با اختیار پذیرفت، باید به لوازم آن هم ملتزم باشد؛ به عنوان مثال تا انسان به مدرسه و دبیرستان نرفته، در رفت و آمدها و کارهای دیگر آزاد است؛ ولی وقتی با اختیار خود، دانش‏آموز شد اجباراً باید به اموری تن دهد؛ باید ورود و خروج او مطابق ضوابط باشد و مجبور است تکالیفی را انجام دهد. اگر غیبت کرد، تنبیه می‏شود و اگر در امتحان نمره‏اش به حدّ نصاب نرسد، مؤاخذه می‏شود. اگر سر کلاس بازی گوشی کرد، او را تنبیه می‏کنند. بنابراین، باید تمام مقررات مدرسه را رعایت کند.

نکته‏ی دیگر آن است که زندگی دسته جمعی، برای انسان‏ها، فواید و برکاتی دارد؛ ولی در مقابل آن، محدودیت‏ هایی نیز برای او به بار می ‏آید و چون در برابر فواید بی‏ شمار زندگی دسته جمعی، ضرر این نوع محدودیت‏ ها جزئی و ناچیز است، بشر از روز اول تن به زندگی اجتماعی داده و محدودیت‏های آن را را پذیرفته است و از آن‏جا که در زندگی اجتماعی، سرنوشت افراد به هم مرتبط است و به اصطلاح، افراد اجتماع در سرنوشت یکدیگر اثر گذارند، حق نظارت بر اعمال دیگران حق طبیعی و خاصیت زندگی دسته جمعی است.

برای روشن شدن مطلب، به این مثال توجه کنید: یک فرد گناهکار در میان مردم، همانند کسی است که با جمعی سوار کشتی شود و به هنگامی که کشتی به میانهی دریا رسید، کلنگی بردارد و به سوراخ کردن جایی که در آن نشسته است، بپردازد و هرگاه دیگران به او اعتراض کنند، در جواب بگوید: من در سهم خود تصرف می‏کنم! اگر دیگران او را از این عمل خطرناک باز ندارند، طولی نمی‏کشد که آب دریا به داخل کشتی نفوذ میکند و یک‏باره همگی در دریا غرق می‏شوند.

با این مثال جالب، منطقی بودن وظیفه‏ی امر به معروف و نهی از منکر آشکار می‏شود. بنابراین، حق نظارت افراد اجتماع یک حق طبیعی و ناشی از پیوند سرنوشت‏ هاست. در نتیجه، باید به صورت فردی و یا جمعی برای پایان دادن به نابسامانی‏های اجتماع، دست به دست هم دهیم؛ یعنی هرکس مواظب است که بازدارنده‏ ی ناهنجاری‏ های دیگران باشد و حکومت هم وظیفه دارد جلوی مفاسد را بگیرد و اگر این کار عملی نشد، جامعه دچار آسیب می‏شود و ضرر آن متوجه همه‏ ی مردم می‏شود. بنابراین، عقل و فطرت حکم می ‏کند که همه کوشش کنند تا محیط زیست اجتماعی خود را از آلودگی‏ ها پاک نگه‏دارند.

نکته‏ ی دیگر آن است که امر به معروف و نهی از منکر، اغلب به شکل مسالمت‏آمیز و با ملایمت و مهربانی صورت می‏ گیرد و در موارد خاصی است که اگر فردی اصرار بر گناه داشت و تذکّرها مفید نبود و فساد او علنی و آشکار شد و جامعه را در معرض آسیب قرار می ‏داد، با جدّیت و قاطعیت با او برخورد می‏ شود و انجام این مرحله به عهده‏‏ ی حکومت اسلامی است.

البته مرحله‏ ی اول، جنبه ‏ی عمومی دارد و شعاع آن محدود است و شامل تذکّر و انذار و اعتراض و انتقاد است و افراد جامعه‏ ی زنده، باید در برابر مفاسد چنین مسئولیتی را احساس کنند.

مرحله‏ ی دوم، مخصوص جمعیت معیّنی است و از شئون حکومت اسلامی به شمار میآید؛ به این معنی که اگر نیاز به شدت عمل و حتّی قصاص و اجرای حدود باشد، گروه ‏های ویژه ‏ای اختیار دارند که زیر نظر حاکم شرع و متصدیان حکومت اسلامی، انجام وظیفه کنند. بنابراین، انجام امر به معروف و نهی از منکر نه تنها با آزادی‏ های فردی مخالف نیست، بلکه وظیفه ‏ای است که افراد در مقابل یکدیگر دارند و آزادی هم در چارچوب عقل و شرع مطرح است. آیا عقلانی است که هر راننده ‏ای تحت عنوان آزادی، هر طور خواست رانندگی کند و آیا جلوگیری پلیس از ادامه‏ ی کار او با آزادی مثبت و مطلوب، عقلاً منافات دارد، یا تلاش برای حفظ آزادی مردم به حساب می‏آید؟ بدیهی است که باید آزادی در حدود معقول خود تفسیر شود و محدوده‏های آن را بپذیریم؛ تا زندگی سالم و جامعه‏ ای متعالی داشته باشیم و همگان بتوانند به سعادت برسند. رفع موانع پیشرفت، مانع آزادی نیست (رک: تفسیر نمونه، ج۳، ص۵۲-۶۲).

 بنابر آن‏چه گفته شد، اگر مخالفت و خلاف‏کاری افراد، در حیطه ‏ی امور فردی خلاصه شود و آثارسوء آن دامن‏گیر جامعه شود و در اجتماع ظاهر نشود، شخص تنها مرتکب گناه شده است و در آخرت، حساب‏رسی می‏شود؛ مثلاً نماز و روزه و دیگر احکام و دستورات شرعی تا آن‏جا که به امور شخصی افراد مربوط می‏شوند، کسی حق تفتیش عقاید و تجسس در امور شخصی افراد را ندارد؛ ولی اگر خطا کاری او، آثار نامطلوبی در جامعه بگذارد، علاوه بر گناه، جرم نیز می‏باشد و مستحق مجازات و جریمه در دنیا هم می‏شود. بنابراین، اگرچه در پذیرش شریعت اسلام اجباری نیست، امّا پس از پذیرش آن، رعایت احکام و مقرراتش، الزامی است و حتّی کسی که اسلام را نپذیرفته، ولی می‏ خواهد در جامعه‏ ی اسلامی زندگی کند (مانند کفار ذمّی)، باید به ارزش ‏ها و مقررات جامعهی اسلامی احترام بگذارد و در این مسئله از نظر عقلی هیچ‏گونه جای تردیدی نیست.

خلاصه این که درباره ‏ی اعتقاد و گرایش به دین، علاوه‏بر «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ»، در سوره‏ ی کهف آیه‏ ی ۲۹ می‏خوانیم: «فَمَن شَاء فَلیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلیَکْفُرْ»؛ هرکس می‏خواهد ایمان بیاورد و هرکس می‏ خواهد کافر بماند. و این آیه، تفسیر آیه‏ ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» است و درباره‏ ی امور شخصی می‏ خوانیم: «وَلاتَجَسَّسُوا» (حجرات/۱۲)؛ امّا هرگاه انجام ناهنجاری‏ ها به صحنه‏ ی جامعه کشیده شد و یا به ترک نماز و یا روزه‏خواری در اجتماع تظاهر شد، نوبت به آیه ‏ی امر به معروف و نهی ازمنکر می ‏رسد: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ باید از میان شما جمعی دعوت به نیکی و امر به معروف و نهی از منکر کنند (آل‏عمران/۱۰۴).

آیه‏ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» و آیه‏ ی عدم پذیرش غیر اسلام

پرسش: چگونه آیه‏ ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» با آیه‏ ی دیگری که می ‏فرماید: «و هرکس غیر از اسلام دینی بجوید، هرگز از او پذیرفته نشود» (آل‏عمران/۸۵)، سازگار است؟

پاسخ: برای برخی این‏گونه تداعی شده که نباید دیگران را ملزم کنیم که دین خاصی را بپذیرند؛ بلکه هر دینی از ادیان را داشته باشند، کافی است. آن‏چه مهم است، این است که انسان به خدا ایمان داشته باشد و طبق یکی از برنامه‏ های خدایی، عمل کند؛ چه مسیحی، چه یهودی و چه اسلام!

دراینباره باید گفت که عدم اجبار در پذیرش دین خاصی، دلیل بر حق بودن تمام ادیان و مسلک‏ ها نیست، بلکه دلیل بر احترام به آزادی انسان در انتخاب دین و عدم ثمربخشی اجبار در گرایش به دین خاصی است.

 از سوی دیگر، حق بودن ادیان و شریعت‏ ها در طول تاریخ، دلیلی بر حقیقت‏جو بودن پیروان آنان پس از ظهور شریعت کامل‏تر و تجلّی حقِ آشکارتر، نخواهد بود. بنابراین، حقیقت ‏جوی واقعی کسی است که به تمام مظاهر حق در طول تاریخ، ایمان داشته باشد و به کامل‏ترین شریعت عمل کند. بنابراین، مسلمان حقیقی در طول تاریخ، کسی است که به پیامبر عصر خود و تمام پیامبران پیشین ایمان داشته باشد و در برابر آخرین شریعت و فرمان‏ های خداوند تسلیم باشد (رک: بقره آیه ۲۸۵).

شهید مطهری در این باره می‏نویسد: درست است که در دین اکراه و اجباری نیست [لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ]، ولی این سخن به این معنا نیست که دین خدا در هر زمانی، متعدّد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم، انتخاب کنیم؛ چنین نیست. در هر زمانی یک دین حق وجود دارد و بس. هر زمان پیغمبر صاحب شریعتی از طرف خدا آمده، مردم مواظب بوده ‏اند که از راهنمایی او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را، چه در عبادات و چه در غیر عبادات، از او فراگیرند؛ تا نوبت به حضرت خاتم‏الانبیاء رسیدهاست. در این زمان، اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی بجوید، باید از دستورات دین او راهنمایی بجوید (رک: عدل الهی، ص۲۲۷).

قرآن کریم می‏ فرماید: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرینَ»؛ هرکس غیر از اسلام دینی بجوید، هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر، از جمله‏ ی زیان‏کاران خواهد بود (آل‏عمران/۸۵). اگر گفته شود که مراد از واژه‏ ی اسلام، مخصوص دین ما نیست، بلکه منظور تسلیم خدا شدن است. پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام، همان دین تسلیم است؛ ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی، شکلی دارد و در این زمان، شکل آن، همان دین گران‏مایه ‏ای است که به دست حضرت خاتم‏الانبیاء، ظهور یافته است و قهراً کلمه‏ ی اسلام بر آن منطبق می‏ گردد.

 به عبارت دیگر، لازمه‏ ی تسلیم خدا شدن، پذیرفتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا، همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است. در نتیجه، اگرچه نباید شریعت اسلام را بر پیروان ادیان دیگر تحمیل کرد، امّا این به معنای امضای حقّانیت دیگر ادیان، به موازات همدیگر نیست؛ در اصل باید با گفتوگو و تبلیغ، آنان را به سوی جلوه‏ی کامل حق در این عصر و زمان (یعنی شریعت اسلام)، دعوت کرد. روش پیامبر در صدر اسلام و دیگر امامان و بزرگان دین در طول تاریخ اسلام، این‏گونه بوده است.

بنابراین، پلورالیسم به معنای حقّانیت تکثّر ادیان مردود است؛ امّا به معنای زندگی مسالمت‏ آمیز پیروان ادیان مختلف، بدون اشکال است.

در قرآن مجید می‏خوانیم: «وَ قُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْأُمِّیِّینَ أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ»؛ و به کسانی‏که اهل کتابند و به مشرکان بگو: آیا اسلام آورده ‏اید؟ پس اگر اسلام آوردند، قطعاً هدایت یافته ‏اند و اگر روی برتافتند، فقط رساندن پیام برعهده‏ ی توست (آل‏عمران/۲۰).

از این آیه‏ ی شریفه به خوبی آشکار می‏ شود که در پذیرفتن شریعت اسلام، هیچ‏گونه اجباری نیست و مسلمانان نباید دیگران را مجبور به پذیرش دین خود سازند؛ امّا عدم اجبار دلیل بر حقانیت پیروان ادیان دیگر نیست؛ بلکه اگر با آگاهی به حقانیت پیامبر اسلام، به انکار بپردازند و کفر بورزند، در قیامت جایگاه آنان جهنم خواهد بود.

در قرآن مجید می‏ خوانیم: «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ الْمُشْرِکینَ فی‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها»؛ کسانی از اهل کتاب که [به آن‏چه پیامبر اسلام آورده است]، کفر ورزیده ‏اند و [نیز] مشرکان در آتش دوزخند و در آن، همواره می‏مانند (بینه/۶).

از این آیه‏ ی شریفه به خوبی آشکار می‏ شود که مراد از آیاتی که پیروان ادیان دیگر را اهل نجات دانسته (رک: مائده/۶۹)، یقیناً منکران حقانیت اسلام و صف ‏آرایان در مقابل شریعت اسلام نیستند و چه بسا کسانی که توانایی شناخت حقانیت اسلام را داشته‏اند، ولی به آسانی آن را کنار گذاشته ‏اند. ایشان در قیامت عذری نخواهند داشت.

جمع بین آیه‏ ی «ارتداد» با آیه ‏ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ»:

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الضَّآلُّونَ»؛ کسانی‏که پس از ایمان خود کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، هرگز توبه‏ ی آنان پذیرفته نخواهد شد و آنان خود گمراهانند (آل‏عمران/۹۰).

پرسش ۱. خداوند از طرفی می‏فرماید: «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» از طرف دیگر، اسلام دربارهی ارتداد حکم اعدام میدهد و حتّی توبه ‏ی مرتد فطری پذیرفته نمی ‏شود؛ این دو آیه چگونه با هم سازگاری دارند؟

پرسش ۲. حکم اعدام مرتد با اصل آزادی چگونه سازگار است؟

پرسش ۳. چرا کودک مسلمانان، اگر بعد از بلوغ دین دیگری را انتخاب کند، مرتد فطری به شمار میآید؟

پرسش ۴. چرا خداوند توبه‏ ی مرتد فطری را قبول نمی ‏کند؟

پاسخ: در ابتدا باید به خوبی معنای واقعی آیه ‏ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» معلوم شود. دین در این آیه، یا به معنای عقیده و اعتقاد به خداپرستی است و یا به معنای التزام عملی به مجموعه ‏ی قوانین و احکام الهی و مذهبی است. اگر دین به معنای عقیده باشد، عقیده از عقد، به معنای گره است «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ»، در این صورت یعنی هر چیز که با وجود انسان گره خوردهاست، این زور بردار نیست و یک جمله‏ ی خبری است که خبر جدیدی هم نیست؛ بلکه برای همگان بدیهی است. کسی که عقیده ‏ای دارد، زور برنمی دارد. کسی که اعتقاد دارد که ماست سفید است، با زور نمی ‏شود اعتقادش را عوض کرد که ماست سیاه است؛ زیرا آن اعتقاد با روح و فکر و وجود آن شخص گره خورده است و این، زور بردار و اکراه پذیر نیست.

«لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ»، یعنی اعتقاد به خدا زور بردار نیست و حتّی می‏ توان گفت که همه خدا را قبول دارند و اثبات خدا، نیاز به دلیل ندارد و به همین جهت در ادامه می‏ فرماید: « قَد تَّبَینَ‏َ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىّ»؛ به تحقیق، راه درست از نادرست مشخص شده است (و روز از شب متمایز گشته است و به این جهت، اکراه بردار نیست).

امام خمینی جمله‏ ی زیبایی دارد. این جمله، خیلی حساب شده است. وی فرمود: «کمونیست واقعی در عالم نداریم. دبیر کل حزب کمونیست هم در دلش می‏ گوید خدا هست».

امّا اگر دین در آیه به معنای مجموع اصول اعتقادات و التزام عملی به فروع دین باشد، باید گفت که اولاً احترام و التزام به قوانین و احکام، در هر جامعه لازم است و تا وقتی که شخص تظاهر به فسق و ناهنجاری نکند یا ضروریات دین را به طور علنی انکار نکند، مسلمانان و حاکم اسلامی با او کاری ندارند و اصولاً کسی در محدوده‏ی زندگی شخصی افراد، حق دخالت و تجسس ندارد.

ثانیاً: «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ»، مربوط به آن کسی است است که هنوز وارد دین نشدهاست و می‏تواند تحقیق و بررسی کند و بعد انتخاب کند؛ امّا کسی که اسلام را پذیرفت، التزام عملی به احکام و قوانین آن نیز باید پذیرفت؛ چنان‏که با ورود به همه‏ی کشورها و مراکز، رعایت قوانین و مقررات الزامی است.

حال بعد از روشن شدن معنای آیه ‏ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ»، نسبت این آیه با آیه‏ ی مجازات مرتد، بهتر فهمیده می‏ شود؛ زیرا حکم اعدام مرتد در واقع، یک حکم بازدارنده است. اشخاص از ابتدا می‏توانستند مسلمان نشوند، ولی بعد از آن‏که مسلمان شدند، دیگر حق برگشت علنی که حکم تبلیغ بر ضد دین را دارد، ندارند.

در صدر اسلام، گروهی نقشه کشیدند که دل تازه مسلمان‏ ها را نسبت به دین سست کنند؛ نقشهی آنها این بود که تک تک بیایند زبانی، نه قلبی ایمان بیاورند و شب یا روزهای بعد، دسته جمعی از دین اسلام برگردند تا چنین القاء کنند که اگر اسلام دین خوبی است، چرا گروه گروه از آن برمی‏گردند؟

آیه‏ ی ۷۲ سوره‏ ی آل عمران، این مطلب را بیان می‏کند. خداوند یک قانون محکم و شدید جلوی پایشان گذاشت و این نقشه را نقش بر آب کرد و الاّ اگر کسی مرتد شود و اعلام نکند، حکم اعدام ندارد. حکم ارتداد، حکم حکومتی حاکم است و او باید تشخیص دهد که آن قضیه، مسخره کردن دین و خالی کردن دل مسلمانان است یا نه؟

تا این‏جا روشن شد که اگر دین در آیه ‏ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» به معنای اول باشد، یک خبر است و اصلاً ربطی به آیه‏ ی ارتداد ندارد و اگر به معنای دوم باشد، مربوط به کسی است که هنوز وارد دین نشده، یا اگر وارد شدهاست، برگشت او علنی و همراه با تبلیغ نیست و در نتیجه، هیچ منافاتی بین این دو آیه وجود ندارد.

حکم مرتد با قطع نظر از آیه‏ ی «لَا إِکْرَاهَ فىِ الدِّینِ» با عقل و آزادی و کرامت انسانی و جامعه‏ ی مدنی چگونه سازگار است؟

جواب این است که بیایید حساب کنیم آیا چیزی به عنوان آزادی بیان مطلق در بین عقلا پسندیده است یا نه؟ به طور مثال، اگر گوشت مسموم قاچاقی وارد کشور شود، مردم می‏ گویند: چرا گوشت دارای برفک و جنون گاوی وارد کشور شدهاست؟ آیا معقول است دولت بگوید: آزادی است و تاجر در واردات آزاد است؛ شما نخورید؟ این را از هیچ حاکمی نمی ‏پذیرند و می‏ گویند: تو ضامن سلامت مردم هستی و باید واردات را کنترل کنی.

بنابراین، حاکم اسلامی همان‏طور که مواظب است که گوشت مسموم در جامعه توزیع نشود، باید مراقب باشد تبلیغاتی که دین مردم را به ریشخند میگیرد و توطئهای برای سست کردن آن است، در جامعه رواج نیابد و در صورت لزوم، شدیدترین مجازات‏ها را برای مسببین آن جاری سازد. جالب این است که در فرهنگ اسلامی و در سابقه‏ی تاریخی جوامع اسلامی، مناظرات علمی با منکران خدا و سران ادیان مختلف، با آزادی کامل و استقبال خوب عالمان و حاکمان اسلامی انجام می‏ گرفت و این نشان از ظرفیت بالای علمی و فرهنگ غنی اسلام است؛ امّا آن‏چه از آن جلوگیری شده، فعالیت‏ های تبلیغی و مسموم در میان عموم مردم و سست کردن ایمان مردم عامی و عادی بوده است. در حقیقت بحث آزادی اندیشه و تحقیق نیست، بلکه بحث نیروسازی و تضعیف جامعه‏ ی مسلمانان است. اسلام، اجازه‏ی عوام فریبی در هیچ زمینه ‏ای را به کسی نمی‏ دهد. در مجامع عمومی، آزادی بیان مقیّد به مصلحت و سلامت عموم مردم است.

عقل می‏ گوید: اگر جلوگیری از واردات و توضیع گوشت مسموم صحیح است، پس جلوگیری از خوراندن خوراک فکری مسموم به افراد جامعه نیز کار درست و صحیحی است. بنابراین، اصل مجازرات چنین کسی کاملاً عقلانی است.

چرا کودکی که والدین او مسلمانند، گرویده به اسلام است و بعد از بلوغ اگر دین دیگری را اختیار کند، مرتد فطری محسوب می‏ گردد؟

حکم اسلام نسبت به کودکان نابالغ و الحاق آن‏ ها به دین والدین‏شان، مربوط به اجرای برخی از قوانین اسلامی، از قبیل وجوب غسل و کفن و دفن در قبرستان مسلمین می‏ باشد؛ یعنی بالاخره با بچّه‏ ی نابالغ در حال حیات و مرگ او، طبق چه آیینی رفتار کنند؟ گفته شدهاست که بر طبق آیین پدر یا مادرش.

درباره ‏ی حکم ارتداد امام راحل می‏ فرماید: مرتد فطری، کسی است که پدر یا مادر او هنگام انعقاد نطفه ‏اش مسلمان بوده ‏اند و خودش پس از رسیدن به بلوغ، اظهار اسلام کرده باشد و سپس از اسلام خارج گردد و در غیر این صورت، حکم مرتد فطری بر او جاری نمی ‏شود (تحریرالوسیله، ج ۴، ص ۲۴۴).

ظاهراً منظور از اسلام، پذیرفتن آن است. زیرا اگر در ابتدای بلوغ، هیچ دینی را نپذیرفت و مشغول تحقیق شد، دیگر به او مسلمان نمی‏ گویند و او هم فعلاً اظهار اسلام نمی‏ کند.

چرا خداوند توبه‏ ی مرتد فطری را قبول نمی ‏کند؟

همان‏طور که گفته شد، مسئله‏ ی اعدام مرتد فطری یک حکم بازدارنده است و در همه‏ی قوانین دنیا و بین عقلا چنین است که توبه‏ ی شخص خطاکار را در محافل قضایی نمی‏ پذیرند؛ گرچه مسلماً توبه‏ ی واقعی نزد خداوند پذیرفته می‏شود؛ ولی بحث در قبول توبه و رفع مجازاتش در این دنیاست. آیا عقل می‏ پذیرد که هرکس جرمی مرتکب شد، به محض این‏که دستگیرش کردند، بگوید: اشتباه کردم و رهایش کنند و از مجازاتش صرف نظر کنند؟ اگر چنین شود، دیگر هیچ مجرمی از ارتکاب جرم و عواقب قانونی آن هراسی ندارد و اصولاً وضع هیچ مجازاتی، جنبه ‏ی بازدارندگی نخواهد داشت و در جامعه هرج و مرج پیش خواهد آمد و تمام مجرم‏ ها به هنگام دستگیری، می‏ گویند: اشتباه کرده ‏ایم و مجازات از آن‏ ها برداشته و در نتیجه، جعل حکم مجازات از ریشه، عبث و لغو می ‏شود.

چرا توبه‏ ی مرتد ملّی را در محاکم قانونی می‏ پذیرند؟

ارتداد کسی که از ریشه و خانواده ‏ی مسلمانان بوده، با ارتداد کسی که اصل و ریشه ‏اش غیر مسلمان بوده و مسلمان شده، سپس برگشته است، خیلی فرق می‏ کند؛ زیرا جرم دسته‏ ی اول، بسیار سنگین ‏تر و اثر مخرب‏تری دارد؛ برخلاف مرتد ملّی که از اول مسلمان نبوده است و برگشت او از دین در تزلزل اعتقادات عوام و مسلمانان عادی اثر چندانی ندارد و به تعبیر دیگر، پذیرش توبه در دنیا، به معنای عفو مجرم است؛ پس هرچه جرم سنگین‏تر باشد، عفو آن مشکل‏ تر و هرچه سبک‏تر باشد، عفو آن ممکن‏ تر است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا