وقت چه تنگ است

watch

* فاطمه رضاپور

ساعتِ بندی من دو سه سالی است که در بند من است.

من به او عادت دیرین دارم. گه‌گداری انگار، با نگاهم تپش قلبش را می‌شنوم.

چه صدایی دارد! گوش‌هامان ای کاش تیزتر می‌بودند!

ساعتم حنجره‌اش می‌گیرد بس که فریادکنان می‌گوید:

های انسان! بشتاب، پابه‌پای قدمم راه بیا، نفست هم­نفس من باشد و بگو با من که زندگی فریاد است،

راه تو طولانی، هدفت دورتر است.

عمر تو کوتاه و سرعتت نیز کم است.

همه­ ی ترس من این است که گاهی باشی، روز و شب بگذرد و ساکت و غافل باشی.

تیک تاکم نشود گمشده‌ی لاله‌ی گوش!

های انسان! یک‌دم نرود از یادت وقت تنگ است، چه تنگ!

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا