*فاطمه رضاپور‌

باز امروز پر از خاطره‌ی بارانم، پرم از خیسی خاک

گرچه خورشید این‌جاست ولی از دور، درین تابش نور، می‌توان باران دید، می‌توان باران خورد.

آری این لطف که از دست خدا می‌ریزد، همه ارزانیِ ماست.

چه عجیب است که رنگینِ‌کمان این همه رنگ ز بی‌رنگی باران دارد.

رنگ دریا از اوست، سبزی رنگ درختان از اوست.

مردم اهل زمین، همه در آرزوی بارانند، دوستش می‌دارند

 لیک وقتی‌که بیاید همه با چتر از او می‌گذرند.

من نمی‌دانم امّا شاید

 مردمِ زردِ زمین، خوش ندارد که آبی بشوند؛ رنگ دریا، رنگ بی‌رنگی آب!

آی قحطی‌زدگان! چترها را به زمین بگذارید. زیر باران بروید و بترسید از این رنگِ کویر.

و بیایید سپهری باشیم بسراییم چو او:

                                                         «زیر باران باید رفت

                                                        رنگ‌ها را باید شست».

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا