طاهره موسوی گرمارودی
رسیـده بـاز بَریـدِ قیـام عاشـورا کشیـده تیـغ بـلا از نیـام عاشـورا
به هرکجاکه رسد، رأیتِ غم افرازد خروش و صیحه برآرد ز نام عاشورا
دوباره یاد حسین است و جمله یارانش حدیث مظهر عشق است و عهد و پیمانش
بـه گوش عالـم و آدم ز دور میآیـد نـوای پر ز غم نینوا و مهمانش
دوباره قصّه ی قتل فضیلت و رادیست به خون نشستن معنای عدل و آزادیست
صدای گریه ی نهر فرات میآید دگر زمان نه زمان سرور و دلشادیست
حسین! ای هدف خلقت زمان و زمین! حسین! ای شرف کائنات و عرش برین!
ندیده مثل تو تاریخ، شیرمردی راد نبوده چون تو به عالم دلاوری حقبین
جهاد سرخ تو دین را دوباره احیا کرد قیامتی به جهان تا به حشر برپا کرد
شگفت اینکه در آن عرصه شیرخوارت نیز به خون حنجره طومار عشق امضا کرد
تو گوشواره ی عرش خدای رحمانی کمال معنی قرآن و شرط ایمانی
سفینهای که ز طوفان بدان پناه برند چراغ راه هدایت برای انسانی
تو ای نمونه ی اعلای خوبی و پاکی تو ای فروغ سماوی، وجود افلاکی
به دشت کربوبلا از چه خفتهای اینسان؟ چرا چو لاله ی پرپر فتاده بر خاکی؟
هزار تیر جفا از چه بر بدن داری؟ چو گل لباس شهادت چرا به تن داری؟
شمار زخم تو را کی توان حساب نمود؟ هزار شاخه شقایق در این چمن داری
به پای خیز که رفت از سر جهانی هوش میان ارض و سما اوفتاده جوش و خروش
که ای زلال حیات! از چه در کنار فرات ز تشنگی به روی خاک گشتهای بیهوش؟
به پای خیز که اصغر به مهد خون خفتهست به روی خاک نگر زلف اکبر آشفتهست
ببین که قامت در هم شکستهی قاسم حدیث سرو نگون را به نخلها گفتهست
ببین که پیکر عبّاس پاره پاره شده مَهِ تمام چنین خرمن ستاره شده
به پای خیز که اینک به قصد غارت و قتل برای سوختن خیمهها اشاره شده
به پای خیز که اهل حرم پریشانند ز بیم حمله ی دشمن همه گریزانند
به پای خیز که طفلان بیمدافع تو ز اضطراب پراکنده در بیابانند
به پای خیز که ابر از غم تو خون بارید هر آنچه بود در عالم ز ماتمت نالید
به پای خیز که بر جسم بیسرت اینک فغان ز فوج ملائک به اوج عرش رسید
به راه دوست چو کردی فدا چنین سر و جان خدای داده به ثاراللّهی تو را عنوان
هماره خون تو و اشک شیعه میجوشد مگر ظهور دهد این همیشه را پایان