*فاطمه اکبری
«آن مرد عینکی رفت بیرون و با یک پسر چشم درشت برگشت و صدیق تجّار گفت: بیا موچول، این پسر آقاس. میسپرمش دست تو. فهمیدی؟ که موچول آمد دست مرا گرفت و کشید که ببرد بیرون. باباش گفت: امروز ظهر باهاش برو برسونش خونهشون بعد بیا؛ فهمیدی؟ امّا نمیخواد با بچّهی بقّال چقالا دوست بشید ها؛ فهمیدی؟
که موچول مرا کشید برد توی حیاط و همان پام را که توی حیاط گذاشتم، چشمم افتاد به گلدستهها و هوس آمد. یک خرده که راه رفتیم از موچول پرسیدم: چرا سر این گلدستهها بریده؟
گفت: چمدونم. میگن معیّرالممالک که مرده نصبه کاره مونده. میگن بچههاش بیعرضه بودن.
گفتم: معیّرالممالک کی باشه؟
گفت: چم دونم بایست از بابام پرسید، شایدم از معلّممون.
گفتم: نه! نبادا چیزی ازش بپرسی.
گفت: چرا؟
گفتم: آخه میخوام ازش برم بالا»
اگر از شما بپرسند در داستان بالا که قطعهای از گلدستهها و فلک آل احمد است محوریت اصلی با چه عنصری است، چه خواهید گفت؟ بله! این داستان، داستان شخصیت است و این شخصیتها هستند که داستان را شکل دادهاند.
اگر داستانی را دارید مینویسید از همان ابتدا شخصیتها، تعداد آنها، اصلی و فرعی بودن هر یک و نوع پرداختن به هر کدام را برنامهریزی کنید. برای این موضوع باید شخصیت، انواع و روش پردازش آن را بشناسید.
شخصیتها بنا بر نوع وظیفهای که بر عهدهی آنها میگذارید کارکردشان فرق میکند. شخصیت وقتی اهمّیت پیدا میکند که محور داستان قرارگیرد یا امر خاصّی به او واگذار گردد.
انواع شخصیت
شخصیتها را بنا بر نوع کارکردشان در قصّه به انواع و اقسامی تقسیم میکنند. در هر داستان یک شخصیت ممکن است چند ویژگی را با هم داشته باشد.
الف- قهرمان و ضدّ قهرمان: در داستانهای کهن به جای شخصیتهای مثبت و منفی، قهرمان و ضدّ قهرمان وجوددارد. قهرمانان دارای اوصاف کلّی خوبی هستند، همیشه جنبههای مثبت کارشان بر جنبههای منفی آن غلبه دارد و قادرند کارهای فوقالعاده انجامدهند. این افراد یک تنه به جنگ بدیها، غولها و شیاطین میروند و پیروز میدان هستند.
ب- شخصیت ایستا و پویا: شخصیتهای داستان از نظر تغییراتی که در روند حرکت آنها رخمیدهد ممکن است ایستا یا پویا باشند. مثلاً اگر زنی عفیف و آبرودار یا مردی خسیس و بد رفتار را معرّفی میکنیم از ابتدا تا انتهای داستان این صفات را برای خود حفظ میکنند و هیچ تغییری در روند آنها صورتنمیگیرد. معمولاً شخصیتهای اصلی در سیر حرکت خود روندی رو به تغییر را تجربه میکنند. تغییری که ممکن است حرکتی مثبت و رو به جلو یا منفی و رو به عقب باشد. این تغییر باید تدریجی و منطقی باشد تا پذیرفتنی گردد.
ج- تیپ و شخصیت: گاه در داستان شخصیتهای ایستایی وجود دارند که نمایندهی یک طیف خاصّ اجتماعند و در داستان بدون شخصیتپردازی با ویژگیهای بارز گروه خود شناخته میشوند. دکترها، قاضیها، معلّمها و…؛ افرادی که به دلیل ویژگیهای بارز نوعیشان آنها را تیپ مینامیم. در برابر تیپ، شخصیت قراردارد که پردازش میشود، منحصر به فرد است و پیوسته تغییر میکند.
د- شخصیتهای اصلی و فرعی: به شخص یا اشخاصی که در روند داستان نقشهای کلیدی و مؤثّر دارند و داستان حول محور آنها میگردد، شخصیت اصلی میگویند و شخصیتهایی را که برای پرکردن خلأ داستان و یا زمینهسازی امور برای شخصیتهای اصلی وارد صحنه میشوند، شخصیت فرعی میگویند. داستان هرچه طولانیتر باشد شخصیتهای بیشتری را میپذیرد و آدمهای اصلی و فرعی آن نیز میتواند بیشتر باشد.
حالا به فیلمهایی که دیدهاید و داستانهایی که خواندهاید دقّت کنید! شخصیتهای آنها چگونهاند؟ جزء کدام دسته از موارد بالا قرار میگیرند؟
روشهای شخصیتپردازی
از مهمترین مسائل نویسندگی، پردازش شخصیتها در داستان است. از آنجا که بسیاری از آثار حول محور شخصیت میگردد آشنایی با شیوههای شخصیتپردازی بسیار مهم است. همانطور که انسانهای اطرافمان را از طریق اعمال و کردار، سخنان، وضعیت ظاهری و موقعیت محیطی آنان میشناسیم، در نویسندگی نیز از همین امکانات برای معرّفی شخصیتها بهرهمیبریم. هر یک از این موارد میتوانند پررنگتر یا کمرنگتر از دیگری ارائه شوند؛ برای مثال میتوانید شخصیت را از طریق گفتوگو معرّفی نمایید یا از راه معرّفی مستقیم و یا تلفیقی از همهی روشها. در زیر به اختصار، مهمترین روشهای شخصیتپردازی را معرّفی مینماییم.
الف- توصیف مستقیم: نویسنده شخصیت خود را از زبان راوی، خود او یا یکی دیگر از شخصیتهای داستان معرّفی میکند. این حالت بیپردهترین شیوهی معرّفی است که ممکن است دچار آفت قضاوتگری گردد؛ قضاوتگری زمانی پیدامیشود که راوی سعیکند چیزهایی که برای آنها زمینهسازی لازم را نکرده به شخصیت داستان نسبت دهد. توصیف مستقیم در روایتهای اوّل شخص و زندگینامهها و نوشتههایی که به نوعی حکم خاطره را دارند رایجتر و پذیرفتنیتر است.
«بله! بعد از ایشان خود طاهایی استادم بود. ایشان توی کارخانه مکانیک بود و پشت یک دستگاه میایستاد. معذلک درس هم میخواند. صبحها میرفت درس طلبگی میخواند، بعد سر کار میرفت. خیلی هم سرعت انتقال داشت. فهمش در درس خیلی زیاد بود. از ایشان هم خیلی استفاده کردم. در واقع باید بگویم مهمترین استادم خود طاهایی بود» (به نقل از خاطرات استاد طاهایی، در روشنای خاموشی، ص۳۴).
ب- توصیف غیر مستقیم: وقتی توصیف غیر مستقیم اتّفاق میافتد که نویسنده از راههایی غیر از بیان صریح اندیشههای خود کمک بگیرد. ما بیشتر انسانهای اطرافمان را از راه دیدن وضعیت ظاهری، محیطی که برای زندگی انتخاب کردهاند، اعمال و رفتار و گفتوگوهای آنان میشناسیم.
«استقبال مردم زیاد بود. دخترها را از مدرسهها میکشیدند میآوردند اینجا. ما هم از کلاس اوّل ابتدایی تا پنجم را ثبت نام کردیم. مشکل ما این جا مشکل کتاب بود. با توجّه به امتیازی که برای پیکار با بیسوادی گرفته بودیم، به آموزش و پرورش مراجعه کردیم که یک چنین جایی داریم و کتاب میخواهیم. گفتند چون هدف ما آموزش همگانی است و شما هم همین کار را میکنید کتاب میدهیم» (همان، ص۱۸).
در ادامه به شناسایی روشهای غیر مستقیم توصیف شخصیت میپردازیم.
۱. کنش: ما بیشتر دیگران را از طریق اعمال و رفتارشان میشناسیم؛ شخص سخی با بخششهای پیدرپی به سخاوت معروف میشود، انسان دلرحم با محبّت و مهربانی همهجانبهاش و آدم ریاکار با اعمال دروغین و منافقانهاش به ما معرّفی میگردد. در دنیای واقعی هیچ چیز به اندازهی کنش انسانها آنها را معرّفی نمیکند. در نویسندگی نیز پردازش شخصیتها از راه نمایش رفتارهای آنان در موقعیتهای گوناگون جزء پیشرفتهترین روشهای شخصیتپردازی است که علاوه بر این که به نوشته تحرّک و پویایی میبخشد آن را از آفت قضاوتگری نیز دور میسازد.
۲. گفتوگو: انسانها از راه گفتوگو از اندیشههای یکدیگر آگاه میشوند، با هم ارتباط برقرار میکنند و خود را از این طریق بروز میدهند. گفتوگو از روشهای ساده و در عین حال دقیق نویسندگی است که با به کار بردن آن میتوانید شخصیتها را معرّفی کنید، به نوشتهی خود تحرّک ببخشید، سرعت خواندن را در آن افزایش دهید، از قضاوتگری مستقیم راوی خود را نجات دهید و خلاصه متنی دلچسب را بیافرینید.
در نوشتن گفتوگوها باید به حالت و روحیهی شخصیتها دقّت داشت و گفتوگوهای منطقی و پذیرفتنی و مناسب با همان شخصیت را از زبان آنان ارائه داد و از حشو و اطناب بیجا خودداری نمود.
۳. وضعیت ظاهری: یکی دیگر از راههای پردازش شخصیت، نشان دادن ظاهر اوست. همانطور که در دنیای بیرون از متن، نوع پوشش، شکل و رنگ آن معنا و مفهوم دارد و نشانهی نوع اندیشه، احساس و شخصیت روانی آدمهاست در داستان نیز میتوان از همین راه برای شناساندن غیرمستقیم شخصیت بهره برد. از طرف دیگر طرز لباس پوشیدن میتواند به وضعیت محیطی نیز برگردد. در این بین نشانههایی چون رنگ لباسها، هماهنگی یا بههمریختگی سر و وضع شخصیت، نوع اهمّیت دادن یا انزجار وی از پوشش خود و… میتواند معانی مستقیم و غیرمستقیم زیادی را در نوشته بگنجاند.
۴. محیط جغرافیایی: همانطور که پوشش مردم بندرعبّاس متفاوت از اهل قم است، آب و هوا، خاک، نوع پوشش گیاهی و حتّی شغل مردم این سامان نیز با یکدیگر متفاوت است. توصیف یک محیط جغرافیایی میتواند روش مناسبی برای شخصیتپردازی باشد چراکه آدمها از محیط خود بسیار تأثیر میپذیرند. آدمهای سرزمینهای کوهستانی بسیار سرسخت و مقاوم و مردم شهری میتوانند خیلی عجول و کم صبر باشند. وصف موقعیت جغرافیایی دائمی یا موقّت افراد میتواند خواننده را از روحیات و حالات درونی آنها آگاه کند.
۵. نام : داشتن اسم برای انسان خیلی مهم است و تا آنجا اهمّیت دارد که همهی ما همیشه در اوّلین برخورد با دیگران نام آنها را جویا میشویم؛ چه بسا نام افراد در پیشداوریهای ذهنی ما نسبت به آنها نیز نقش بازی کند؛ مثلاً با شنیدن نام «کامران خان»، «آقا چنگیز» یا «طاووس خانم» احساسات متفاوتی در ما برانگیخته میشود.
نامشناسی یکی از مباحث مهم در نویسندگی و نقد ادبی به شمار میرود که در قرن جدید بسیار اهمّیت یافته و توجّه به آن نشانهی دقّت و دانش نویسنده است. از آنجا که به این مبحث به طو مفصّل در شمارههای پیشین پرداختهایم، از نگارش مجدّد آن خودداری میکنیم و شما را به شمارهی ۱۹ همین نشریه ارجاع میدهیم.