تو آمدی که …

to-amadi

*فاطمه متشرعی

در جاهلیت اولی نهضت تو بذر ایمان و اعتماد به آزادگی را در اذهان و قلوب کاشت. صدایت فریادی بود علیه بتهایی که ریشهی جامعه را میبرید. در ایامی که تاریخ از امراض مرگباری چون تفرقه و اباحهگری­، قتل و غارت، شرب خمر و قمار، سود‌جویی، ربا و… حکایت میکرد و دنیا در اغما به سر میبرد و در آتش جهل میسوخت و خلعت عزّت را در گورستان ذلّت از تن برون آورده بود؛ در ایامی که کرتهای تفتهی ضلالت تشنهی آب هدایت بودند؛ چون طبیبی با اولین دستور بر بالین دنیا آمدی و خواندی و کلامت آیات نوری بود که بر سینهات در حرای تزکیه نازل شده بود.

 آمدی و ما را فضایلی چون عشق و حمد و تزکیه آموختی.

ما را آموختی که چگونه دردها را تحمل کنیم و بر مصائب روزگار صبر نماییم.

ما را آموختی که از جهالت بگریزیم و به ابدیت برسیم.

ما را آموختی که باید چشمانمان را بگشاییم و زیبایی طبیعت را ببینیم.

ما را آموختی که ابر، باران، خشکی و دریا، آب و باد ، خاک وآتش ، زمین و آسمان، ماه وخورشید، ستارگان و کوهها جلوههایی از اویند و ستودنی.

ما را آموختی که باید پرندهای باشیم در فضا و سرود آزادگی و شرافت بخوانیم.

ما را آموختی که باید چون کوه استوار باشیم و از طوفان نهراسیم.

ما را آموختی که باید چون آیینهای باشیم دور از عداوت و کینه.

ما را آموختی که باید قدر فرصتها بدانیم و از لحظات سعادت پاسداری کنیم. با اباطیل مبارزه کنیم و خون گرم عشق را در رگهایمان جاری سازیم. ظلمت را بشکافیم و به نور برسیم.

آموختی ما را که برای هر دردی دوایی است و برای هر گناهی توبهای و بعد هر سختی آسانی است. تو با بهترین سخن و نیکوترین پندها آمدی و هدف از آمدنت تعلیم بود و تزکیه. دانش بود با نام خدا و برای خدا و در این راه چه سختیها که ندیدی.

تو مظهری از « فاصدع بما تؤمر» بودی که قصر طواغیت را لرزاندی. ایام تلخ شعب ابیطالب را سپری کردی و دوستانت تبعید به حبشه و شکنجههای امیّهها را تجربه کردند. حامیانت خدیجه و ابوطالب را در عامالحزنی از دست دادی و تنها پناهت علی بود و فاطمه تا بارقهای دیگر از رحمت الهی درخشید و در عقبههای مخوف، انصار دست یاری به سویت دراز نمودند. رفتی با چشمانی مملو از اندوه اشک و کعبه در انتظارت باقی ماند تا روزی که وعدهی الهی «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ» (قصصص/۸۵) تحقّق یابد.

درثنیهالوداع ماه چهرهات درخشید و در قبا نماز عشق خواندی و ولایتت در بین مؤمنین تحقّق یافت و نظام اسلامی شکل گرفت. امرت مطاع بود و کلامت آشنا و خانهات قبله­­ی قلبها.

دعوتت را از مدینه به بیرون از مرزها فرستادی. قبایل و احزاب برای خاموش نمودن نورت ائتلاف کردند. غزوهها و سریهها در تاریخت آغاز شد در کنار تشریع.

ده سال از هجرت تا وفات منافقین در راهت سنگپرانی کردند. احبار و رهبان و اهل کتاب سعی در نابودی نهضتت داشتند و متحجرین بیدرد جگرت را خون کردند. سورهی توبه، نامهی برائت تو از شرک جاهلی بود که در مراسم حج خوانده شد. ابراهیموار کعبه را از بتهای لات و عزّی تطهیر کردی و در آخرین حَجّت کلام نهایی را گفتی. همو که پایان رسالتت بود و کمال دینت.

موسیوار به وصال حق رسیدی و هارون را در میان سامریون تنها رها کردی. امت اسلام بود، در فراقت و در فقدان پدری مهربان. دیگر گوشی نبود که خطبههایت را بشنود. حنّانه از فراقت ناله میکرد و مدینه بیتالاحزان فاطمه بود که روز و شب در فراق پیامبری که پدر بود میگریست. می­گریست بر مظلومیت علوی،  بر خار در دو چشم او و بر استخوان در گلویش، بر میراث تاراج رفته و فتنههایی که چون تندباد دین را به نابودی میکشید. می­گریست  بعد از تو دیگر بلال اذان عشق نگفت.

ای ملجأ و مرادی که سعی در گشودن باب رحمتی داشتی که نور هدایت به قلبها میرساند! ولی خفّاشان از نور گریزانند. بعد از تو مدینه خانهی غم بود. در عزایت از چشمها جز خون جاری شد. در تلاطم امواج به سفینهی اهلبیت تو پناه نبردند. در اختلافات به قاطعیت ذوالفقار تکیه نکردند و آتشها بپا نمودند که ابراهیمیان را سوزاندند؛ چرا که تنور کبر و حسد شعله میکشید. بادهای فتنه اوراق کتاب امت را ورق ورق کرد و دوستانت غریب بودند و علیغریبترین! حتّی در بین عاشقانش هم غریب بود! خار تهتّک و استخوان تنسّک را تحمل میکرد. قلبی عمیقتر از چاه و مطمئنتر از نخلستان نیافت تا اسرارش را بگوید.

ای امام رحمت، ای رسول مهربانی، ای که تفسیر نون و القلم! ابروانت و خطوط پیشانی­ات معنای و ما یسطرون است. تو شهادت آیهی قل الروح از امر خدایت هستی.

و مادر روزگار از زادن چون تویی عقیم است. بعد از تو خاطر امّت محزون و اشک‌ها اشک خون و در ماتمت عقل مجنون است. فقدانت را به خدا شکوه میکنیم­۰ ای روح قدسی و نفس مطمئنّه! با دعای خیرت برای تعجیل در تجدید و نیت و سنن فراموش شده‌ات قلبهای محزونمان را آرامش بخش. یعقوبوار در انتظار یوسفت ندبه سرمیدهیم تا او بار دیگر جاهلیت مدرن را درمانی باشد چون تو. کعبه را از اسارت وهابیت برهاند و باز بیاموزدمان عشق و آزادگی و شرافت را. همانها که تو برایش به تمامی مجاهده کردی و حقّت را نشناختند و اجر رسالتت را نه با مودّت اهلبیت که با شهادت، اسارت و تبعید و حبس ایشان پرداختند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *