غربتت آشنا، غریب بیا

محمد سپهبدی

یک اتاق سپید یا اینکه

خانهای پر امید یا اینکه

همه جای دلم چراغانیست

وه! هوایش چقدر بارانیست!

آینه آینه نگاهم را

سوز و عشق و تمام آهم را

مینهم پیش پای دلبر خویش

استوارم به رأی و باور خویش

گل نرگس به باغ میآید

لاله همراه داغ میآید

آذرخش خداست این خورشید

خاتم الاوصیاست این خورشید

روح، گهوارهاش مطاف کند

حور از نورش انعطاف کند

هله، ای عاشقان که نور آمد

فصل سرسبز ما، ظهور آمد

چون ملک صورتش طواف کند

رو بپوشاند، اعتکاف کند

شهر ما در هوای جانانش

رشته‌ی جان ما به دستانش

 

در سر کوی اوست ساحل من

عشق اعجاز اوست، حاصل من

تو شکوه و صفای مهتابی

تو رکوع و سجود محرابی

یار بیدستی‌ام امام زمان

همه­ی هستی‌ام امام زمان

کربلا، آب، خیمهگاه و سپر

عشق خرداد، خون شهریور

بمب و هفتاد و دو گل پرپر

چفیه، پوتین و مُهر، انگشتر

همه رفتند و حال چلّه­کشان

منتظر بهر یار غایبشان

درد ما را تویی طبیب، بیا

پسر شیبک الخضیب بیا

نم نم اشکها یمی شده است

گوییا که محرّمی شده است

ای حسینی منش، حبیب بیا

غربتت آشنا، غریب بیا

آخرین مقالات

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا