علم امامت، جهل خلافت / مهدی بابا ربیع
هارون برای سرکوبی مبارزان، نقشه های فراوانی طرّاحی میکرد که یکی پس از دیگری با شکست مواجه میشد. از جمله این که با صد هزار سپاه و با شکوه خاصّی وارد مکّه شد. گروهی از سربازان مراقببودند به او اهانتی نشود و انجام حج در کمال سروری باشد. مناسک با کنترل دقیق ادامه یافت؛ ولی بر خلاف انتظار دیدند جوانی ناشناس جلوتر از هارون، مناسک حج را انجام می دهد و توجّهی به اطراف ندارد. هارون ناراحت شد و جوان را تحتنظر گرفت تا این که درگوشهای نشست. هارون یکی از اطرافیان را فرستاد تا او را به حضورش بیاورد. مأمور جلب به جوان گفت: خلیفه شما را خواسته، هم اکنون به حضورش بیایید. جوان در پاسخ گفت: من کاری با خلیفه ندارم اگر او کاری دارد، نزد من آید.
وقتی موضوع به هارون گزارش داده شد، به کنار جوان آمد و با لحنی آمرانه گفت: ای جوان بنشین!
جوان در جواب هارون با آرامش گفت: اینجا خانه ی خداست؛ خانه ی امن و آزادی. جایگاه امر و نهی نیست، خواستم، می نشینم، نخواستم، نمی نشینم.
هارون که از جواب جوان عصبانی شده بود، گفت: هنگام طواف و استلام حجر و سایر مناسک حج چرا مراعات ادب نکردی؟ چرا احترام رئیس مؤمنان را منظور ننمودی؟
جوان گفت: مگر خود را اهل قرآن نمی دانی؟ مگر قرآن در سوره ی حج آیه ی ۲۵ نمیفرماید: در این خانه، شهری و بادیهنشین مساویند. فخرفروشی و اظهار وجودکردن قدغن است. من به دستور قرآن رفتارکردم.
با این پاسخ قاطعِ جوان، هارون در فکر فرورفت تا به خیال خام خود جوان را تنبیه کند. لذا گفت: مسأله ای از تو می پرسم، اگر جوابش را ندهی پاسخ جسارت های تو را با شدیدترین کیفرها خواهم داد.
جوان با اعتماد به نفس گفت: آیا می خواهی بسان شاگردی که از استادش سؤال کند، سؤال کنی تا پرسش تو از روی عناد نباشد؟
هارون با بی ادبی گفت: می خواهم چون شاگرد از استاد خود سؤال کنم.
جوان گفت: در این صورت همانند شاگرد نزد استادش بنشین. تو می خواهی از استاد سؤال کنی پس باادب بنشین. هارون مرموزانه پای خود را جمع کرد و نشست و پرسید: دین چیست؟ حقیقت دین را برایم شرح بده.
جوان با کمال ادب و وقار گفت: دین عبارت است از ۱ و ۵ و ۱۷و ۳۴ و از ۱۲/۱و ۴۰/۱ و یک در برابر یک و در تمام عمر، یک.
هارون با استهزا به جوان خندید و با اعتراض پرسید: من درباره ی دین از تو سؤال کردم تو اعدادی را ردیف کرده و از ریاضیات می گویی؟
جوان که خیلی جدّی سخن می گفت، بیدرنگ گفت: آیا نمی دانی که همه ی دین یعنی حساب. آنچه آفریده شده همه و همه از روی دقّت و نظم و حساب است؛ انسانی که دوراندیش نیست و در اعمال و گفتار خود حسابگر نمیباشد، دین ندارد. مگر قرآن نخوانده ای که می فرماید: اگر مقداری از بدن انسان در جاهای مختلف باشد همه را جمع آوری نموده، بار دیگر انسان ها را زنده کرده و به پای حساب می آوریم. (رک.انبیاء/۴۸) هارون با عصبانیت گفت: این اعدادی که ردیف کردهای را شرح بده و گرنه دستور می دهم بین صفا و مروه تو را بکشند.
جوان گفت: منظورم از یک، آیین اسلام است. منظورم از پنج، نمازهای پنجگانه است. منظورم از هفده، هفده رکعت نماز روزانه است. منظورم از ۳۴، ۳۴ سجده ای است که در نمازهای پنجگانه می باشد. منظورم از ۱۲/۱ روزه ی ماه مبارک رمضان است که از دوازده ماه، یکماه از شؤون دین است. منظورم از ۴۰/۱ زکات طلا و نقره است. منظورم از یک در برابر یک، قانون قصاص است. منظورم از اینکه در تمام عمر یک بار واجب است، حج است که برای مستطیع بیش از یک بار در تمام عمر واجب نیست.
هارون جاخورده بود و ناراحت به نظر می رسید. یکی از دربانان که شیفته ی گفتار جوان شده بود به هارون گفت: خواهش می کنم از این جوان بگذر، او را مشمول عفو و عنایت قرار بده. جوان از صحبت دربان خندید. هارون از علّت خنده پرسید، جوان گفت: نمی دانم کدام یک از شما احمق تر هستید؟ زیرا اگر اجلم فرا رسیده باشد، شفاعت این دربان سودی ندارد و اگر اجلم نرسیدهباشد تصمیم خلیفه بی نتیجه است.
هارون نه تنها از جوان گذشت، بلکه مجذوب او شد و دستور داد کیسه هایی از دینار و درهم به او دادند.
جوان گفت: این کیسه ها را به خاطر جوابی که به سؤال تو دادم می دهی یا برای گفتارم.
هارون گفت: برای شیرین کلامی تو دادم.
جوان به هارون گفت: تو از من سؤالی کردی و اینک نوبت من است که از تو سؤالی کنم. اگر جوابم دادی این کیسه ها مال تو باشد وگرنه دستور بده دو برابر این کیسه ها بدهند تا بین فقرای مکّه تقسیم کنم و با آن بینوایان را به نوایی برسانم.
جوان گفت: آیا خنفساء (سوسک کوچک) با پستان، شیر به بچّه ی خود می دهد یا با دهانش؟
هارون با تعجّب فراوان گفت: نمی دانم، آیا چنین سؤالی را از خلیفه می پرسند؟
جوان گفت: مگر نشنیده ای که پیامبر فرموده اند: کسی که پیشوای مردم باشد، باید عقل و فکرش سرآمد همه ی مردم باشد و تو که پیشوا هستی باید پاسخ مسائل را بدانی.
هارون فکرکرد و سرانجام گفت: نمی دانم.
جوان در جواب گفت: سوسک کوچک روی خاک راه می رود و به وسیله ی همان خاک، غذا در پستانش قرار میگیرد و از پستان خودش غذا می خورد.
هارون از این جواب شگفت زده شد، دستور داد دو برابر جایزه ی اوّل به آن جوان بدهند و به دربانان خود گفت: تحقیق کنید ببینید این جوان کیست؟
دربانان پس از تحقیق دریافتند آن جوان، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است؛ جوانی که زیر سایه ی مذهب تشیّع امام صادق علیه السلام بزرگ شده است. خبر به هارون رسید، گفت: سوگند به خدا اطمینان داشتم که این ورق از این درخت رسالت باشد. (اقتباس از مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۳۱۲ و ۳۱۳ / بحار، ج ۴۸، ص ۱۴۲)
بنابراین روش امام کاظم علیه السلام در ارتباط با دستگاه حاکمیّت بیشتر به صورت گفتگو و مناظره بودهاست. امام سعی داشتند از طریق استدلال و برهان علمی با دستگاه حاکمیّت روبهرو شوند؛ زیرا چنانکه می دانیم حکومت و خلافت، مرحله به مرحله از نظر علمی، آگاه تر و خبره تر میشد؛ لذا ضرورت داشت که با ابزار خودشان با آنان مبارزه شود.
اقتباس از: ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، قم، مطبعه العلمیه،بیتا، ج ۴، ص ۳۱۲ و ۳۱۳ ؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، قلی خان، ۱۲۸۶ق، ج ۴۸، ص ۱۴۲