ستاره ای که از کوفه طلوع کرد

یکی از یاران حسین بن علی (علیه السّلام) 

عابس بن ابی شبیب شاکری/ سویزی

 

عابس فرزند ابی شبیب است. (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ۴۴۳) او از اصحاب حدیث و از رؤسای قبیله ی بنوشاکر و از تیره ی همدان بود. (سماوی، ابصار العین فی انصار الحسین، ۱۲۶) قبیله ی بنوشاکر در روزگار صفیّن به شدّت مورد مدح امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) قرار گرفتند. آن حضرت درباره ی آن ها فرمودند:

«اگر تعداد آن ها به هزار می رسید، خداوند آن گونه که سزاوار بود پرستش می شد». (همان: ۱۲۷)

او از شیعیان ائمه ی اطهار (علیهم السّلام) و مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زنده دل و شب زنده دار بود. پاره ای از ویژگی های او را ابومخنف در باب کوفه و مسلم، مورد توجّه قرار داده و نگاشته است. (ابی مخنف، مقتل الحسین(علیه السّلام): ۳۱۲).

 

حمایت عابس از امام

مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن ابی عبید گردید، و برای مردم نامه ی امام حسین (علیه السّلام) را خواند. در این هنگام عابس بن ابی شبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت:

«من از دیگران سخن نمی گویم و نمی دانم در دل های آن ها چه می گذرد و از جانب آنان وعده های فریبنده نمی دهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفته ام سخن می گویم، به خدا سوگند اگر دعوتم  کنید، اجابت می کنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم می جنگم تا به شهادت برسم». (طبری، تاریخ الامم و الملوک: ۵/۳۵۵).

او پس از شهادت شوذب وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و این گونه گفت:

«ای اباعبدالله! آگاه باشد به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارم. اگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کرد. سلام بر شما ای اباعبدالله! شهادت می دهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم». (ابی مخنف، مقتل الحسین (علیه السّلام)، ۳۱۲؛ سماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(علیه السّلام): ۱۳۸؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک: ۵/۴۴۴)

 

شهادت عابس

عابس بن شبیب شاکری پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند، مبارز طلبید (طبری، تاریخ الامم و الملوک: ۵/۴۴۴).

ربیع بن تمیم همدانی می گوید:

«همین که دیدم کسی به میدان رو می آورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگ ها دیده بودم. او شجاع ترین مردم بود. فریاد زدم: ای مردم، او شیر شیران رزم، پسر شبیب است؛ سپس گفتم: مبادا کسی به تنهایی با او در آویزد. پس عابس فریاد می زد آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمی نهاد. در این میان فریاد عمر بن سعد بلند شد که او را سنگ باران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب می شد. عابس وقتی هجوم ناجوان مردانه ی دشمن را دید، زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت. گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگ ها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله ی سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانه اش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره ی دشمن درآمد. (شریفی، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام): ۴۵۱؛ مجلسی، بحارالانوارف ۴۵/۲۸) پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه می گفت: من او را کشته ام و دیگری می گفت: من او را به قتل رسانیده ام. هر یک از آن سپاه سنگ دل برای فخر و شرف خویش تلاش می کرد تا کشتن او را به خود منسوب کند و سربریده اش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است». (ابی مخنف، مقتل الحسین (علیه السّلام): ۳۱۲؛ سماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(علیه السّلام): ۱۲۹؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک: ۵/۴۴۴).

این سر پس از عبدالله بن عمیر کلبی و عمر بن جناده سومین سری بود که به سوی امام حسین (علیه السّلام) پرتاب می شد. (سماوی، ابصار العین فی انصار الحسین: ۲۲۷).

عابس در زیارت رجبیّه و ناحیه مقدّسه این گونه مورد خطاب امام قرار گرفته است:

«السلام علی عابس مولی شاکر»

«سلام بر عابس پسر شاکری». (ابن طاوس، اقبال الاعمال: ۳/۷۹ و ۳۴۵؛ مجلسی، بحارالانوار: ۴۵/۷۳).

آخرین مقالات

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا