چگونه شیعه شدم
خاطره ای از لیلا آذربایجانی
من لیلا هستم از کشور آذربایجان، در زمان حکومت کمونیستی شوروی، چیزهایی در مدرسه یاد گرفته بودیم که ضد دین بود. به خدا فکر میکردم؛ اما دلیلی برای اثبات او نداشتم. خواهرم سودا در یک بیمارستان پرستان پرستار بود. یک روز به من گفت: یک همکار جدید برایمان آمده که حجاب دارد. من هم که خانمهای با حجاب برایم خیلی جالب بودند، علاقمند شدم درباره اش چیزهایی بفهمم. از سودا خواستم قرار آشنایی بین ما بگذارد. همین اتفاق هم افتاد و من با او دوست شدم. او مرا به مسجد برد. در مسجد، امام جماعتِ وهابی برنامههای مذهبی داشت. من به مسجد میرفتم در حالی که حجاب نداشتم.
در یکی از جلسات سخنرانی، عالم وهابی، روی منبر، حدیثی از حضرت رسول(ص) را خواند و گفت: رسول خدا (ص) فرمودهاند: «أنَا مَدینَهُ العِلم وَ عَلیٌ بَابُهَا» و معنی آن را شرح داد. من به فکر فرو رفتم؛ زیرا همیشه به دنبال علم و علاقمند به آن بودم. با خود گفتم: اگر پیامبر شهر علم است و علی در آن است، پس بقیّه چه کاره اند؟ چرا تا حالا این عالم از دیگران تعریف و تمجید میکرد. برای رسیدن به علم رسول الله باید از در علی وارد شد، چرا اسلام به علی(ع) کاری ندارد؟ همین سؤال را هم که به ذهنم رسیده بود از عالم وهابی پرسیدم. او روی منبر عصبانی شد و نتوانست جواب مرا بدهد و شروع کرد به تعریف از سه خلیفهی پیشین. این جا بود که خانمی که کنار من نشسته بود، آهسته به بازوی من زد، یعنی که چیزی نگو و بعد هم اشاره کرد: دنبال من بیا بیرون. از جلسه که بیرون آمدم با این خانم صحبت کردم. او تعدادی کتاب دربارهی امام علی و امام حسین(ع)به من داد. شب آنها را مطالعه کردم و با مذهب شیعه آشنا شدم. از آن روز به بعد هم شروع کردم به تحقیق دربارهی اسلام و اهل بیت تا این که بالاخره شیعه شدم. آن کتابها را برای خواهر، مادر و سایر خانوادهام هم خواندم. همهشان تشویق شدند به اسلام و مذهب تشیّع را پذیرفتند. بعد از آن هم تصمیم گرفتم برای آشنایی بیشتر با دین اسلام به ایران بیایم. در آذربایجان ازدواج کردم. همسرم هم شیعه و علاقمند به اسلام بود. من مهریهام را تحصیل علم دین در ایران قرار دادم و به حمدالله چند سالی است که به همراه همسرم برای کسب علم به این جا آمدهایم. خدا هم به ما کمک کند تا بتوانیم با اسلام حقیقی آشنا شویم و پس از بازگشت مردم کشورمان را با اسلام علوی آشنا کنیم.
والسّلام