بلال دستها را میانهی طنابهاگره زده و خود را بالا تر میکشد. دانههای درشت عرق بر چهره اش میلغزند، به بالای کعبه رسیده است؛ با تمام توانش فریاد بر میآورد اشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله. عمار پیکر استوار بلال را با شعف میکاود، چه فاتحانه بر بلندای کعبه سرود حریت سر داده است. سوزشی به قلبش نشسته و تا شانههایش راه مییابد. صدای نفیر شلاق در گوشش طنین میگیرد، تازیانه هوا را میشکافد و پوست و اعصاب بر استخوان نشستهی او را به خون میکشاند، نالهی مظلومانهی بلال زیر فشار صخره ای که بر سینه اش نهاده اند اوج میگیرد. بگو لات و عزی خدایان تواند، بگو خدای محمد را نمی پرستی! و او مغرور و دردمند میگوید: الله اکبر. اینک این بلال است برده ای تحقیر شده که شرافت و ارزش و حیثیتش بر اشراف زاده ای چون ابوسفیان فزونی یافته. اذان به پایان میرسد و اینک صدای ملکوتی پیامبر است که به جانها ولوله میاندازد. الیوم یوم المرحمه کسی میگوید: یا رسول الله اینک که رایت فتح را بر بلندای مکه افراشتی چرا علم رأفت را بر کشیدی؟ بگذار این ناجوانمردان را به سزای کردارشان برسانیم رسول خدا مهربان به او لبخند میزنند و عمار بی اختیار پیام رسول خدا را تکرار میکند: هر کس در خانهی خود بماند در امان است. هرکس به خانهی خدا برود در امان است و هرکس به خانهی ابوسفیان برود نیز در امان است با خود واگویه میکند اگر غیر از این بودی باورت نمی کردیم آخر تو به برکت رحمت الهی، نرمخو شدی و اگر تندخو و سختدل بودی چون پارههای ابر از گردت پراکنده میگشتیم، انقلاب تو انقلاب اعتقاد است، تحول باورهاست. تو اندیشههای این مردمان را دگرگونه ساخته ای نه حکومتهایشان را. در پس کوچههای مکه سرگردان است شاید او را میکاود این بزرگمرد مهربان و عظمت روح بلندش را. شاید خود را میجوید در طلعت سیمای پیامبر.
اما اینجا دیگر پس کوچههای مکه نیست. اینجا مدینه است کوچههای بنیهاشم. آن بانو که با چادری خاک آلود از پیچ کوچه گذر میکند ام ابیهاست؛ ریحانه النّبی همسر علی، او فاطمه است. اشک حائل میشود دیگر در تاریک و روشن کوچه بانو رو نمی یابد. این چهارمین شبی است که درِ خانهی انصار را میکوبد! صدای کوبهی در است که در کوچه میپیچد. عمار پیش تر میآید از فراسوی در صدایی سرد نجوای بی تفاوتی و مصلحت جویی سرمی دهد و در جستجوی بهانه ایست که دخت نبی را از سر باز کند. علی را نمی شناسید؟ مگر شما در غدیر خُم با او بیعت نکرده اید؟ مگر از خاطر برده اید سفارشهای رسول خدا در حق علی را؟ ای دختر رسول خدا کمی دیر آمدید ما دیگر در سقیفه بیعت کرده ایم. اگر بیعت نکرده بودیم، شاید… خانه به خانهی مدینه را در میکوبد. علی برای او مقتدای نهضت است و رسولِ پیامِ ناتمام پدر. این مردم را چه میشود؟ چطور از یاد برده اند آموزههای رسول را مگر او توحید را جانشین شرک، عقیده به معاد را جایگزین باور به آینده پوچ و عبث، جانفشانی در راه شیخ قبیله را مبدل به پیروی از نبوت و رهبرى، ارزشهاى اسلامى را جایگزین ارزشهاى جاهلى، کار و تولید و مالکیت را به جاى دزدى و غصب و کسالت، فضایل اخلاقى را به جاى رذایل اخلاقى، ایثار و عدل و انصاف را جانشین غارت و ظلم نکرده بود؟ عمار سر بر دیوار میگذارد. خانه ای دیگر و باز همان بهانهها و او آرام میگرید؛ در فراق حبیبش محمد و در حیرت از این همه بی وفایی. علی به پشت سر چشم میدوزد. نگاهش با نگاه عمار تلاقی میکند و او شرمسار از این همه نا مردمی، سر به زیر میافکند. از آن چهار شب دعوت خانه به خانهی زهرا هر بار تنها چهار نفر در مسجد حاضر میشوند و بازفردا نیز همانها؛ ابوذر سلمان مقداد و عمار.
این بار که به سراغش میآیند مصمم هستند خواستهی خود را با او در میان گذارند. علی که شعلهی شمع را خاموش میکند، همه چیز را میفهمند. او دانسته است طلحه و زبیر از او چه میخواهند. خوب این شمع بیت المال است باید خاموشش میکردم، حال بگویید؛ آمادهی شنیدنم. اما آن دو بی هیچ حرفی از جا بر میخیزند. آنان به این شیوهی حکومتی عادت نکرده اند. ابوبکر و عمر برتری و فضیلت این دو صحابی رسول خدا را خوب مراعات میکردند اما علی هیچ فرقی قایل نیست بین صحابی جهاد رفتهی رسول خدا با این مسلمانان نو رسیدهی عجم. نگاه علی که آن دو را دنبال میکند در نگاه عمار گره میخورد هر دو آن روز را به خاطر میآورند که هلهله کنان حکومت را به علی پیشکش میکرند و او نمی پذیرفت. اما آنان بیشتر اصرار میکنند:
– تنها به این شرط میپذیرم که حق را به جای خود باز گردانم؛ حتّی اگر کابین زنهاتان کرده باشید و آنان از بازگشت حکومت جاهلیت مآبانهی عثمان چنان بیمناکند که میپذیرند. علی از هیچ چیز چشم نمی پوشد. گاه به رفع مشکلات قضائی میپردازد گاه به لغو امتیازات در تقسیم بیت المال. تملق و چاپلوسی را ممنوع کرده، حتی پیشکشهای فریبکارانه شان را برنمی تابد او امتیازطلبان را به دستگاه حکومتی راه نمی دهد و کارگزاران فاسد را بر کنار میکند. بر بازار نظارت مستقیم دارد و مردم را به حقوق سیاسی خویش آگاه میکند. گمان میکردند او نیز پس از چند صباحی چون دیگران مال اندوز میشود و مآل اندیش؛ اما علی به مبارزه با دنیاپرستی و ترویج تقوی و معنویت بر میخیزد، تحولی عظیم بر پا میکند او سنت از یاد رفتهی پیامبر را دوباره احیاء میکند. اینک این همه عدالت را تاب نمی آورند. با ردای قاسطین و مارقین و ناکثین به نبردش میآیند.
این جا یک سوی میدان ام المؤمنین ایستاده و دیگر سوی خلیفه المسلمین. این سوی میدان حافظان قرآنند و عابدان بیدار و آن سوی دیگر علی حیدر کرار. به راستی چه باید کرد؟ أینَ عَمّار؟ این بار اما عمار آرام نمی گیرد. حبیبش رسول خدا او را معیار تمییز حق از باطل نامیده که هر سوی عمار بایستد همان سو بر حق است و دیگر سو ناحق. عمار اینک صف حق را هویدامی کند او در جبههی علی است. عمار را نیز بر نمی تابند تا معیاری برای تمییز نماند و عمار به دست باطل کشته میشود.
محراب کوفه که به خون مینشیند دیگر ابوذر، مقداد، سلمان و عمار نیستند؛ و آنان با تعجب از خود میپرسند: مگر علی نماز میخواند که در مسجد به خون نشست؟ أینَ عَمّار؟ عمار اگر نباشد، میتوان باطل را حق جلوه داد و حق را باطل. میتوان عمروعاص شد و حق را بر سر نیزه برد. میتوان حسن را خلع سلاح کرد؛ او که مظهری بود برای باز گرداندن روح انقلاب پیامبر به جامعه. عمار که نباشد جاهلیتِ از گرد راه رسیده میتواند تا آن جا پیش رود که امرای سپاه حسن بن علی را با چند سکهی زر معامله کنند. حتی همسرامام را آن سان مزدور خویش سازند که شویش را و امامش را به زهر سودهی الماس مسموم سازد.
این جا صف در صف، کوفیان به قتال آمده اند و آن سو مردی به نماز ایستاده و یارانش بازو در بازو پیش رویش سینه سپر کرده اند تا امام جماعت حق، به تیر جهالت و فریب در خاک و خون غلتد. امام سلام نماز راکه میگوید به یاران مینگرد همه را در خون فتاده مییابد و آرام میگرید. آن روز که حج را به عمره بدل میکرد همهی مصلحت جویان و نصیحت گران شرع و عرف پاسخ ندای هل من ناصرش را “نه“ گفته بودند. أینَ عَمّار؟ اما امام با همهی تنهایی گفته بود: «إن کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی، فیا سیوف خذینی» و پای در راه نهاده بود . امام نمی توانست خاموش بنشیند تمام اسلام به غارت رفته بود. اما امروز آن چه انقلاب پیامبربه رنج شرح صدر و شجاعت و جانبازی به بشریت ارزانی داشته بود، به تزویر خود کامگان حاکم به تبعیضها و زراندوزیها و ایمان فروشیها و گرسنگیها و بردگیها و شلاقها و قتل عامها و شکنجهها و تبعیدها و لذت پرستیها بدل شده بود. ایمان ناب و باورهای اصیل مردم در هم شکسته بود. امروز اگر چه سنگرها در هم شکسته و مدافعان دل سوختهی دین، یا درگیر آب و نان بودند یا پیر و خسته و ناتوان و یا در گوشه ای خزیده از بیم جان، امام باید ایستادگی میکرد چه “تنها “و چه به همراه “تنها” که چون “حسینی” توان سکوت در برابر چون “یزیدی” را ندارد. شمر که بر سینهی امام نشست، چشمان نگران او زینب را نظاره کرد و خیمههارا که از هُرم آتش در تب و تاب بودند و کودکان را که از تشنگی بی تاب! و شمر غافل از این همه و غافل از زینب و غافل از کودکان و دختران و غافل از عظمت او که بر سینه اش نشسته، تیغ کشید. أینَ عَمّار؟ شاید اگر عمار میبود کوفیان صداقت امام و حقیقت قیام را در مییافتند.
همه چیز مهیای پیروزی است همه آمده اند تا فاتحان مقاتلهی کربلا را نظاره کنند. خارجیان بر خلیفهی مسلمین را، دست بسته در کوچههای کوفه و شام میگردانند. أینَ عَمّار؟ زینب به کودکان بی پرو بال کربلا مینگرد و به نیزههاو تیغ نگاههاو دیگر طاقت نمی آورد. این بار زینب به تیغ کلام به میدان قتال هجمههای ناباورانهی زود باوران میآید و چه خوب میرزمد. او چون پدرش علی میرزمد و هماوردی نمی یابد. زینب پیام سرخ حسین را بر مأذنههای بلند هستی فریاد میکند. از این پس زینب خود، عمار است. که او رسالت رساندن حقیقت کربلا را به گوشه گوشهی عالم در عرصه عرصهی تاریخ بر دوش کشیده است. اونیز چون برادرش حسین پیروز میدان است.
اینک همه میدانند که هرگاه پنجههای تزویرِ جائران حلقومی را درید و حقی را زایل ساخت،حسین را زینبی خواهد بود وعمار نیز. چه آن جا که تیرهای خوفناک تردید، بینش مسلمین را نشانه روند و چه آن جا که تیغهای آبدیدهی تزویرِ فرقهها بر فرق باور مردمان فرود آیند. گاه از نسل حسین “صادقین” به میدان آمده و آن چنان طوفان تحول را به جان جبههی باطل میافکنند که دودمان تزویرشان به باد میرود وگاه پیر خمین به پیروی از مولایش حسین صلا در میدهد که چون جدش به رزم آمده است و در پی او خیلی است صف در صف، نه از کوفیان که از صف «سر» بازان کربلا که آمادهی سربازی اند. امام به میدان آمد تا رویای شوم لیبرال دمکراسی را برآشوبد و چون امامش حسین «نه» بزرگی باشد در برابر مدرنیته و تمام الگوهای پیشکش غربی. و او ایستاد، اگر چه نصیحت گران مصلحت اندیش توصیه اش کردند به سکوت. و او پاسخشان داد: أینَ عَمّار؟
امروز که خواستند رسول خاتم این ناجی حقیقی بشریت را هم خطاپذیر بخوانند و کلامش را توصیه ای بنامند اخلاقی آن هم برای بشر قرنها پیش و از این رهگذر دین را در پستوی حجرههای حوزهها و قفسهی متروک کتابخانهها بتارانند و حساب پاپ و سزار را و دین و سیاست را جدا سازند، رأی بشر عقلمدار را به کرسی نشانند و دین را راهی خانهی سالمندان نمایند. گاه نیز به تیغ متعصبینی چون وهابیون و قشریونی چون حجتیه به مسلخش برند. پور پیر خمین رهرو راه حسین، خامنه ای یاران را فرا میخواند و میپرسد: أینَ عَمّار؟ و همین یک ندا کافی است عمارها و بوذرها و مقدادها و میثمها و سلمانها را که صف در صف و پشت در پشت به میدان آیند و هیچ مختاری از غافلهی ولی زمانش باز نخواهد ماند که عمارهادر صفند و معیارها نمایان در تیره روزهای پر غبار فتنه.
امروز غدیر ثانی است. روزی که ولی عصر رایت امامت را به کف میگیرند و رخصتی میجوید تا سیصد و سیزده جام انتظار را به کام یاران منتظر بنوشاند. امروز ایستادن در صف یاران مهدی فاطمه بصیرت میخواهد و فضیلت. أینَ عَمّار؟ که حتّی لختی غفلت را شتاب پر نشیب کاروان انتظار بر نمی تابد امروز ابن زیادها و یزیدهای زمانه چنگال تیز کرده اند برای حنجر مظلومیت حسین.
امروز! کجا هستند کسانی که دنبال “جان” بازی رفتند رگهای انقلاب امروز خون حسینی را طلب میکند و گوشهای سنگین جهان صدای زینبی و چشمهای فرو خفته شان شاخصی چون عمّار، که باید سینه سپر کرد در برابر تیغهای آختهی سفیانی زمان و بهای این ایستادگی در هرج و مرج هجمههای بی امان مهاجمان به انقلاب ارزشهایِ پیامبر بسیار سنگین است. رساندن رایت انقلاب حسینی خمینی به ولی عصر کاری است بس سترگ و او ایستاده است و یارانش در کنار او تا تحقق تحول حقیقی انقلاب عظیم قائم آل محمد را یاریگر باشند نه نظاره گر. ایستاده اند تا زمینه ساز تحول مهدی فاطمه باشند، نه از جنس توقف کوفیان که از جنس ایستادگی «سر» بازان تحول حسینی.
مدیر مسئول