لباس تکبر بپوش!

takabor

فاطمه زند اقطاعی

برای دخترم،                       

عزیزم، مونسم، سلام

سلامم را به همراه عطر گل یاس از راه دوری تقدیمت می‌کنم. ان‌شاء‌الله که سلامت و شاداب باشی. دختر نازم؛ هم اکنون که آفتاب رو به غروب نهاده، قلم به دست گرفتم تا برایت بنویسم؛ شاید گوشه‌ای از آن چه را در دل داشتم و بر زبان نیاوردم در این سیاهه‌ی کاغذ ببینی.

عزیز دلم! هر روز که می‌گذرد تو جوان‌تر و شاداب‌تر می‌شوی و من پیرتر و شکسته‌تر؛ طراوت و شادابی گوارایت باد.

زنجیر خودپسندی را از گردنت باز کن (همان، خطبه۱۹۲، ص۳۸۵) که اگر در گردنت بماند تو را خوار و کوچک می‌کند (همان، ص۳۸۱) و همیشه تنها می‌مانی و اما پیراهن تکبر بپوش که بیگانه را به حریم خود راه ندهی. (رک: نهج‌البلاغه، حکمت۲۳۴، ص۶۷۹)

نفسم! می‌دانم که موفّقیت را دوست داری و می‌خواهی در زندگی خوش‌بخت و ارزشمند باشی، ولی قطعه‌های این پازل را به درستی کنار هم بگذار تا معمّای زندگی برایت حل شود. یکی از این قطعه‌ها منم، گرچه مویم سفید شده و چین بر پیشانی‌ام نشسته ولی کوله‌باری از تجربه با خود دارم که اگر از آن بهره نبری، ضرر کرده‌ای. (همان، نامه۷۸، ص۶۱۹)

نازنینم! پیمودن راه افتخار و ارزشمندی پرمشقت و طولانی است و بدون تلاش و کوشش موفق نخواهی بود (همان، نامه۳۱، ص۵۲۹) پس اول بر قدرتی تکیه کن که هم او تو را کفایت می‌کند. (همان، خطبه ۹۰، ص۱۵۳)

نور دیده‌ام! به دنیا نیامده‌ای که خوب بخوری، خوب بپوشی و خوب لذّت ببری. سهم تو از دنیا آن اندازه خواهد بود که با آن آخرتت را اصلاح کنی. (همان، نامه۳۱، ص۵۳۵) بیا و از این فرصت‌ها استفاده کن که فرصت‌ها چون ابر می‌گذرند (همان، حکمت۲۱، ص۶۲۷) و وقتی به سن من رسیدی حسرت روزهای از دست رفته را خواهی خورد. دیشب که عکس‌های کودکیت را نگاه می‌کردم یاد روزِ اوّل مدرسه‌ات افتادم. چه قدر خوشحال بودی و از پدرت خواستی که با فرم مدرسه‌ات از تو عکس بگیرد و من از آن روز تاکنون به تو افتخار می‌کنم که پله‌های تحصیل را می‌پیمایی و از علم روز آگاهی داری؛ آن را فراگیر و وسیله‌ای برای کسب رضای خدا قرار ده؛ نه این که بخواهی با آن بر دیگران فخر بفروشی یا آن را مایه‌ی لذّت جویی خود قرار دهی. (همان، حکمت۱۴۷، ص۶۶۱)

دلبندم! آن چه گفتم بقچه‌ای بود از صندوق دلم که می‌خواستم به بهترین کس زندگی‌ام هدیه کنم و اکنون تو را آماده‌ی دریافت این هدایا می‌بینم؛ پس از مادرت بپذیر.

در پایان برایت دعا می‌کنم. تو هم برای من دعا کن که خداوند کلید گنج‌های خود را در دستان تو قرار داده و هرگاه خواستی می‌توانی با دعا درهای نعمت او را بگشایی تا باران رحمت الهی بر تو ببارد. (همان، نامه۳۱، ص۵۳۱)

دین و دنیای تو را به خدا می‌سپارم و بهترین خواسته‌ی الهی را در آینده و اکنون برای تو می‌خواهم». (همان، نامه۳۱، ص۵۳۹)                

 به امید دیدار، مادرت

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا