*طاهره موسوی گرمارودی
تو ای همیشه مسافر به شهرِ ما برگرد
تو ای غریبترین یارِ آشنا برگرد
ترا به حرمت ایّامِ انتظار بیا
ترا به معنیِ گمگشتهی وفا برگرد
ترا قسم به تمام کبوتران اسیر
ترا به شاخهی زیتون به لالهها برگرد
به طرح خستهی خورشید در غروب ملال
که در گریز بُِِِوَد سوی ناکجا برگرد
به کورسوی ستاره فرازِ جادهی شب
به بُهتِ چهرهی مَه در دلِِ سما برگرد
ترا به خلوت حزن آفرین پاییزی
به برگهای پراکندهی رها برگرد
ترا به صبر زمستان، سکوت برف سپید
ترا به گریهی باران غمفزا برگرد
به نو بهار که بیجلوهی تو زیبا نیست،
به جویبار که افتاده از صدا برگرد
به آبشار که گرید به رویِ شانهی کوه،
به کوهسار که با اوست همنوا برگرد
تو ای چراغ هدایت، فروغ خانهی دین
تو ای سهیلِ نهان از نگاهِ ما برگرد
تو ای که قامتِ صبر و شمایلِ لطفی
تو ای زلالِ دو چشمت خدا نما برگرد
ترا به آهِ دلِ دردمند مظلومان
ترا به اشک یتیمان بینوا برگرد
ترا به مویهی نهرِ فرات تا محشر
ترا به خونِ شهیدان کربلا برگرد
ترا به سینهی مجروح مادرت زهرا
ترا به سوز دل پاک مجتبی برگرد
ترا به نالهی حیدر کنار غربت چاه
به درد و داغِ وی از جهلِ اشقیا برگرد
ترا به رنج نبی در رهِ رسالتِ خویش
ترا به سعیِ گرانبارِ اوصیا برگرد
ترا قسم به تمام مقدّسات بیا
ترا به کعبه،منا،مروه و صفا برگرد
دگر بگو به چه خوانم ترا که برگردی؟
ترا قسم به ملایک، رُسُل، خدا برگرد
بیا که تیغ علی مانده در نیام، بیا
یگانه منتقمِ آلِ مصطفی برگرد
به روی شاخهی طبعم نشسته قُمریِ شعر
به عشق نام تو را میدهد صلا، برگرد
بیا که جملهی ما وارثان درد و غمیم
همه به حیرت و رنجیم مبتلا، برگرد
به غیر درگه لطف تو سر کجا بنهیم؟
بگو که تا به که آریم التجا، برگرد
به جز وصال تو درمان نمیپذیرد دل
تو ای به درد تمام جهان دوا برگرد…