زهره شکری
نگاهم به تقویم است و گوشم با او، بحثمان بالا گرفته، آسمان و ریسمان می بافد تا از جواب دادن طفره برود. میخواهم حرارت بحث را کم کنم. نگاهش می کنم، می پرسم: «الآن توکدوم دوره ی زندگیت هستی؟» با تعجّب جواب می دهد: «خوب معلومه: جوونی!»
می پرسم: «جوونی یعنی چی؟»، جواب می دهد: «خوب یعنی جوونی دیگه، خوش باش و غم روزگار نخور!»
می گم: «این، همه ی معنیش نیست؛ جامعه شناسا و چیز فهما میگن زندگی سه مرحله داره:۱. کودکی ۲. جوانی و ۳. پیری، می دونی فرق این سه مرحله چیه؟» چهرهای متفکّرانه به خود می گیرد، عینکش را جابجا می کند و با غرور جواب می دهد: «از دید کدوم جامعهشناس برات بگم؟ کنت؟ دورکیم؟…» می پرم وسط حرفش که: «دانش اجتماعیتو به رخ من نکش، ما خودمون ختم این حرفاییم، تو اگه ترم دوی جامعه شناسیی من مدرکم رو چند ساله آویزون کردم رو دیوار، از زبون خودت بگو ببینم چی از زندگی فهمیدی؟»
«خوب اگه بخوام خودم جوابتو بدم، کودکی سن نفهمی، جوانی شور و نشاط و عشق و حال و پیری هم سن غرغر کردن و مریضی!»
«ببین داداش گلم! اینایی که تو گفتی برداشت عامه ازین دوره هاست ولی من و توی درس خونده و تحصیل کرده که نباید اینطوری حرف بزنیم، من تو یک مقاله ی علمی این نظرو خوندم، خیلی خوشم اومد؛ گفته بود به کودک، کودک میگن به خاطر انتخاب های بچّهگانش، انتخاب هایی که اگه بزرگسال داشته باشه، موآخذه و تمسخر می شه ولی کودک نه. بچّه ها انتخاب هاشون بچّه گانه است؛ یعنی کاراشون سطحی و برای سرگرمیه، پیرا هم نمی تونن انتخاب های بزرگ و رو به جلویی داشته باشن چون هم فرصتشو ندارن هم توانشو، می مونه چند سال، محدودهی جوونی!
توی اون مقاله نوشته بود که خصوصیات دومرحله ی ابتدایی و انتهایی زندگی انسان ها طوری است که انتخابهایشان معمولاً محدود و یا سطحی است؛ انتخاب سطحی و محدود نشان از ضعفه.»
– «خوب؟»
«خوب به جمالت، منظورم اینه که جوونی یعنی انتخاب اونم انتخابی درست و حساب شده و عمقی»
«خوب این حرفا چه ربطی به بحث ما داشت؟ من بهت میگم حاضر نیستم دیگه تو انتخابات شرکت کنم تو فلسفه بافی می کنی و میری تو دوره های زندگی بشر؟»
باز هم نگاهم خیره ی تقویم می شود. از صدای برادرم از تقویم بیرون میآیم.
«فلسفه نبافتم. در ضمن، فلسفه بافتنی نیست ساختنییه، خودت می فهمی منظورم چیه؛ آدم ها توی همهی مراحل زندگیشون باید انتخاب کنن و همین انتخاب کردن وجه ممیّز آدم از موجودات دیگه است، حالا همین آدم تو زندگیش به مرحلهای (جوونی) میرسه که کوچکترین حرکتش که همون انتخابشه سرنوشتش رو مشخّص میکنه. انتخابِ رشته ی درسی، شغل، همسر و هرچی که فکرشو بکنی. انتخابات سیاسی هم یکی از همیناست فرقش اینه که تو بقیه انتخاب ها فقط خود آدم درگیره ولی تو این مدل انتخاب سرنوشت یک ملّت درگیره».
«خوب حالا چه واجبه که من تو این انتخاب باشم، به قول خودت مال یک ملّته پس بود و نبود من فرقی نمیکنه!»
«چطو فرقی نمی کنه؟ مگه این جامعه و ملّت رو چی می سازه، غیرِ افرادش؟ تو هم یکی از همین اجزا هستی که اگه کنار بکشی این کل ناقص میشه و مهمتر از این، تو دوست نداری نظرت تو جامعه ای که خودت سازندش هستی تأثیرگذار باشه؟»
مسعود در فکر فرو می رود، برای فرار از پاسخ دادن به سؤال من می پرسد: «بازم ربط حرفای قبلیت رو به این حرفا نگفتی!»
«فرار به جلوی خوبی بود؛ حالا تو یک عنصر جوونی که وجه مشخّصت از بقیه عناصر انتخاب صحیح و فکر شده است، به نظر من قبل از انتخاب فرد یا افراد، انتخابِ خود انتخاب مهمّه. حالا به نظر حضرتعالی انتخاب کردن و اعمال نظر برای اصلاح جامعه عقلانی و منطقیه یا کنار نشستن؟
اصلا فکر کن به شما حقّ انتخاب مدیرگروه دانشگاهتون را بدن و تو هم از مدیر گروه قبلی به شدّت شاکیای. حالا بگو ببینم کار عقلانی اینه که ایندفعه تو انتخاب مدیر شرکت کنی و با جدّیت پیگیر شناسایی آدم بهتر باشی یا کناری بشینی و غر بزنی، و یا با بی فکری یکی رو انتخاب کنی که بدتر و ناجورتراز قبلیه است؟»
«معلومه انتخاب درست عاقلانه تره. ربطش به بحث فلسفی شما چیه؟»
«خودت بگو غر زدن و انتخاب سطحی طبق حرفای قبلیمون مشخّصه ی کیا بود و انتخاب درست و منطقی از کی توقّع میره؟»
جوابی نمیدهد امّا از چشم هایش میفهمم در فکر فرو رفته است.
رهایش می کنم تا فکر کند. انتخابِ انتخاب و انتخابِ انتخاب درست.
چشمهایم به تقویم است…
تا انتخابات فرصت زیادی نمانده…