سهام خیام؛ دختری ایرانی ، نه از فلسطین نه از لبنان، از همین ایران، از هویزه. در سال ۱۳۴۷ متولّد شد و در مهر ۱۳۵۹ به درجهی رفیع شهادت نائل گشت.
مقاومت
بالاخره امتحانات آخر سال تمام شد و سهام با معدّل ۲۰ کلاس پنجم را به اتمام رساند. پدر او را در مدرسه ی راهنمایی ثبت نام کرد و سهام خوشحال از شروعی دوباره، آمادهی رفتن به مدرسه می شد. امّا تجاوز رژیم بعث عراق به ایران، تمام رؤیاها و آرزوهای او را ویران کرد.
توهین و تحقیر، محاصره، کشتار جوانان، گریه ی کودکان، اضطراب مردم شهر، ناامنی، همه و همه خشم و نفرت سهام را از تجاوز متجاوزان چند برابر میکرد به طوری که تصمیم او را مبنی بر مقاومت و پایداری در شهر محکم و محکمتر نمود.
اینجا ایران است؛ خانهی من!
اوّلین روزهای پاییز ۵۹ بود که نیروهای بعثی دشمن وارد خاک هویزه شدند. پاسگاه انتظامی هویزه در کنار کرخه نور محلّ استقرار آنان شده بود. مزدوران بعث با کامیون ها و ماشین های سنگین در شهر میگشتند و اسباب ادارات و اثاث خانهها را به غارت میبردند. مشاهده ی این وقایع برای سهام سخت و دردناک بود. او نمیتوانست آرام بنشیند و ساکت بماند. میگفت: نگاه کنید! دشمن وارد شهر ما شده، چرا نشستهاید؟ سکوت جایز نیست. باید جنگید، باید مبارزه کرد. به او گفتند: تو که پسر نیستی، نمیتوانی بجنگی. نگاهی کرد و گفت: مرد و زن، پیر و جوان ندارد. همه، همهی مردم شهر باید برخیزند و از سرزمین خود دفاع کنند. سهام گرچه به قول اطرافیان دختر بود و نمیتوانست تفنگ به دست بگیرد امّا فریاد میزد و به دشمن لعنت میفرستاد. دامنش را پر از سنگریزه میکرد و بر وجود پوشالی دشمنان، باران وحشت میبارید. شجاعت سهام به نیروهای انقلابی روحیه میداد و در مقابل، دشمن را خسته و کلافه میکرد. به طوریکه چند مرتبه هدف شلیک آنان قرار گرفت. امّا او از مبارزه و کشته شدن ابایی نداشت. میگفت: مرا بکشند، شهیدم کنند. من عاشق شهادتم.
مرگ بر صدّام
خبر حملهی مردم سوسنگرد به دشمن در هویزه پیچید. این خبر شور و هیجانی در میان مردم به راه انداخت. مرد و زن، پیر و جوان به همراه نیروهای انقلابی به میدان آمدند و فریاد اعتراض سر دادند. مزدوران عراقی گیج و سردرگم شده بودند. جوانان پل را مسدود کردند. عدّهای از زنان نیز در کنار رودخانه راه را بر دشمن بستند. در بین آنان دختر ۱۲ سالهای چادر خود را محکم گرفته بود و با دیگران همراه شده بود. آری او سهام بود که با صدایی رسا و کوبنده شعار مرگ بر صدّام را سر داد و با دشمن درگیر شد.
دشمن بعثی که در برابر فریادهای کودکانهی سهام مستأصل شده بود، دستور شلیک داد و به یکباره جسم نحیف سهام به رگبار گلوله بسته شد و خون سرخش در راه عزّت و اعتلای نظام جمهوری اسلامی ایران ریخته شد. امّا این پایان ماجرا نیود. جسد بیجان سهام شور و خشمی در میان مردم ایجاد کرد. موج انتقام خون سهام در حالیکه پیکر سرخش بر شانهی مردم در حرکت بود، ترسی هولانگیز در میان مزدوران به پا کرد و نهایتاً آنان را مجبور به ترک شهر نمود.
رک: کتاب کولهپشتی، هادی شیرازی، انتشارات خادم الرضا، چاپ اول، پاییز ۱۳۸۹.