تاریخ ارسال خبر: 01 خرداد 1389 | گروه خبری:
در محضر استاد
قلم را آن زبان نبوَد که سرِ عشق گوید باز
ساعت 2:30 دقیقه بامداد است که هواپیما به زمین می نشیند همه چیز برایم تازگی دارد. اولین بار است که به زیارت می آیم. بی تاب و بی قرار، چشمانم هر سو را می کاود. استاد اما آرام است و مطمئن! در تاریکی جاده ای که ما را از جده به مدینه می رساند، به دنبال نشانه ای می گردم؛ و او برایم زمزمه می کند آل یاسین می خواند و دلم قرار می گیرد. نمی توانم در کنارش بنشینم. استاد اعتمادی همنشین و همراه همواره ی اوست. [پس در صندلی مقابل کنارش قرار می گیرم.] لب هایش آرام ندارد ...
ادامه »