دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
پنجشنبه, 09 فروردین,1403

انتخابِ انتخاب
زهره شکری نگاهم به تقویم است و گوشم با او، بحثمان بالا گرفته، آسمان و ریسمان می ­بافد تا از جواب دادن طفره برود. می‌خواهم حرارت بحث را کم کنم. نگاهش می ­کنم، می­ پرسم: «الآن توکدوم دوره­ ي زندگیت هستی؟» با تعجّب جواب می­ دهد: «خوب معلومه: جوونی!»  می­ پرسم: «جوونی یعنی چی؟»، جواب می­ دهد: «خوب یعنی جوونی دیگه، خوش باش و غم روزگار نخور!» می­ گم: «این، همه­ ي معنیش نیست؛ جامعه شناسا و چیز فهما میگن زندگی سه مرحله داره:1. کودکی 2. ج...    ادامه »
ضیافت مجازي
*فاطمه زنداقطایی هر روز به بهانه‏ ای میهمان اینترنت می‏شوم. این میهمانی گاهی ساعت‏ ها طول می‏ کشد. میزبان هم کم نمی ‏گذارد و هر بار سبک و نوع پذیرایی را عوض می ‏کند. از این رو اشتیاق مرا برای این ضیافت دو چندان می ‏کند. از تماشای فیلم گرفته تا شنیدن موسیقی و دیدار تصویری با دوستان، از جدیدترین اخبار و یافته ‏های علمی تا پرداخت قبض آب و برق حتّی درس خواندن و دانشگاه رفتن و خرید کردن از بهترین فروشگاه‏ ها. بهترین آلبوم ع...    ادامه »
تنها دو کوچه آن طرف‏تر
محدثه سپهبدی صدای خش‏خشی توجّهم را جلب کرد. پرده‏ی آشپزخانه را کنار کشیدم تا ببینم داخل کوچه چه خبر است؟ باورم نمی‏شد؛ شوکه شده بودم. حمید که تازه متوجّه من شده بود، صدا زد: «نسرین چه کار می‏کنی؟» زبانم بند آمده بود. با اشاره به او فهماندم که نزدیک بیاید. حالا هر دو نظاره‏گر و مبهوت این صحنه بودیم. دو تا بچّه‏ی تقریباً 10، 12 ساله سر کیسه‏ی زباله را باز کرده بودند و پوست هندوانه‏ای که من و حمید مغزش را درآورده بودیم و بقیه‏اش را از روی بی‏میلی...    ادامه »
تربیت شده خدا
سمانه صنعت‏گر نزدیک ظهر بود. مادرم تصمیم داشت برای خرید بیرون برود. برای همین خواهر و برادر کوچک‏ترم را به من سپرد تا مواظب آن‏ها باشم. فاطمه مشغول انجام تکالیف مدرسه‏اش بود و محمد هم با اسباب بازی‏هایش بازی می‏کرد. بعد از این که نماز ظهر را خواندم، وارد اتاقم شدم تا به کارهای دانشگاهم برسم. مشغول انجام کارها بودم که فاطمه پیش من آمد و اجازه گرفت تا با رایانه بازی کند و من هم به او اجازه دادم. در همان لحظه که فاطمه می‏خواست به سمت رایانه برود، یک دفعه محمد روی صندلی ...    ادامه »
تورق لاله‏ ها
بچّه‏ ها داخل بیمارستان جمع شده بودند. می ‏گفتند: «اگر هلی‏کوپترش آمد طرف بیمارستان، که زخمی شده، اگر رفت طرف فرودگاه، یعنی کار تمومه». هلی‏کوپتر در آسمان چرخ می‏خورد. یک دور زد، رفت طرف فرودگاه. همه ‏ی دل ‏ها هری ریخت پایین، بعد دوباره چرخ زد طرف بیمارستان. همه خوشحال دویدند سمت هلی‏کوپتر. پارچه ‏ی روی صورتش را که دیدند، نشستند روی زمین. نا نداشتند بلند شوند. نام: محمد؛ لقب: بروجردی؛ تولد: 1333، بروجرد؛ شهادت: خرداد 1362، سه‏ر...    ادامه »
ترسم از اين چمن نبري آستين گل/ كز گلبنش تحمل خاري نمي‌كني
زینب مولودی استاد کوزه‏گری را نصیب شاگردی گشته بود، تن‏پرور؛ از کار می‏کاهید و بر خواب و خوراک می‏افزود. روزی را صحبت شد بین او و صدیقش که هر دو باهم عهد رفاقتی داشتند و دست تقدیر هر یک را به دیاری نهاده بود، فارق از هم و امروز به هم رسيده‌بودند. کوزه‏گر لب به درد دل گشود و از شاگردش ناله همی‏کرد. گفت: مرا زمانی جوانکی بود تیز و به کار، جوان‏مرگ شد. برادرش را برای خود به شاگردی گرفتم که با خویش همی‏گفتم: هر دو از یک شیر خورده‏اند. ندانستم که آن یکی به ب...    ادامه »
این هم کار تو بود...
*محدثه سپهبدي سال‏های اول جنگ بود. تازه داشتم از مدرسه برمی‏ گشتم خانه که دیدم دور و بر مسجد محل مردم ایستاده‏اند و صلوات می‏ فرستند. جلو نرفتم. از همان فاصله دقیق شدم ببینم چه خبره. هنوز چند دقیقه‏ای نگذشته بود که دیدم سه تا اتوبوس جلوی مسجد توقّف کردند. از پرچم‏هایی که به روي اتوبوس‏ ها بود فهمیدم آمده‏اند نیروهای اعزامی به جبهه ‏ها را ببرند. حوصله‏ی ایستادن نداشتم، راهم را کج کردم و از خیابان دیگری به سمت خانه رفتم. ناهار را خورده، ...    ادامه »
پرواز تا خدا
محدثه سپهبدی درست یادم می‏آید که جمعیت زیادی ایستاده بودند، همه لباس سفید به تن داشتند، من و یاسر هم بودیم. یک لحظه نور عجیب و خیره کننده‏ای شروع به تابیدن کرد. شعاع‏های نور هر لحظه بیشتر می‏شد. به طوری که جمعیّت از روشنايي آن نور، درخشنده شده بود. مدّتی این حالت ادامه داشت تا این‏که شعاع‏های نور به تدریج کم‏رنگ و کم‏رنگ‏تر شد. محو تماشای نور درخشنده بودم که دیدم عدهّ‏ای از میان جمعیّت به هوا بلند شدند و در مسیر نور پرواز کردند. پرواز نه! اصلاً انگار که ن...    ادامه »
قدم به قدم تا یک قدمی یار
گفتند: اینجا ابتدا باید غسل کنید. حیران شدم که چه کنم؟ جسم را بشویم یا جان را؟ سر را یا اندیشه را؟ سینه را یا دل را؟ دست را یا کردار را؟ پای را یا رفتار را؟ در اینجا کدام یک را باید تطهیر کرد؟ چارهای نبود غسل میدادیم ظاهر را به نیابت از باطن قربه الی الله.    ادامه »
مانکن های غربی بر سواحل آرامش
«فاقم وجهک للدین حنیفا ، فطرت الله التی فطر الناس علیها، لاتبدیل لخلق الله ، ذلک الدین القیم و لکن أکثر الناس لایعلمون»؛ روی دلت را سوی این دین اعتدال گردان و برآن پایدار باش، آیینی برخاسته از فطرت الهی که قلوب انسان‌ها آن را می‌طلبد، چرا که بر آن سرشته گشته، این آفرینش توحیدی تغییر پذیر نخواهد بود، این است دینی که تکیه‌گاهی استوار است، هرچند این حقیقتی است که بیشتر مردم آن را نمی‌دانند(روم/30) با وجود رشد روزافزون تبلیغات اسلام‌هراسانه و اسلام‌ستیزانه ...    ادامه »
صفحه 5 از 9ابتدا   قبلی   1  2  3  4  [5]  6  7  8  9  بعدی   انتها   
Escort