دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
پنجشنبه, 09 فروردین,1403

چگونه خصم را مغلوب کنم؟


چگونه خصم را مغلوب کنم؟

مترجم: متشرعی

 

در شماره ی قبل به تعریف مناظره و جدل و اقسام آن پرداخته شد و در مورد نگاه اسلام به این امر، که آیا مناظره در اسلام مشروع است یا نه مثال های متعدد در این زمینه بیان و توضیحاتی ارائه گردید در این شماره به احکام و آداب مناظره ی صحیح که رساننده به حق باشد پرداخته می شود.

برای این که یک مناظره ی موفق، سازنده و هدفمند باشد و دو طرف از آن فایده و ثمری ببرند، بهتر است هر دو از آداب مناظره که آیه ی شریفه ی 125 سوره ی نحل به آن اشاره دارد، پیروی کنند. در اینجا مهم ترین آدابی را که مراعات آن در مناظره شایسته است ذکر می کنیم.

1- مناظره کننده باید در طلب حق باشد مانند کسی که در جستجوی گمشده ای است و هنگامی که آن را یافت شکرگزار باشد و برایش فرقی نکند که حق به وسیله ی او آشکار شود یا دیگری و به طرف مقابل به چشم یک همراه و یاور بنگرد نه یک دشمن؛ هنگامی که خطایش را به او شناساند و حق را برایش آشکار کرد، از او تشکّر کند؛ هم چنان که اگر در جستجوی گمشده اش به طریقی رود و او را آگاه سازند که گمشده اش، در طریق دیگری است سپاس گزار می گردد. و «حق» گمشده ی مؤمن است که این چنین جویای آن است و درست این است که هرگاه حق بر زبان دشمنش هم جاری شد شاد شود و از او تشکر کند نه این که خجالت کشد و رویش سیاه گردد و رنگش تغییر کند و در برابر آن با تمام سعیش بایستد.

2- مانع انتقال همراهش از دلیلی به دلیل دیگر و از سؤالی به سؤال دیگر نشود؛ بلکه امکان بیان آن چه حاضر می کند و خروج کلماتی از او را که برای رسیدن به حق لازم است برایش فراهم کند. پس اگر حق را در جمله ای از او یافت یا سخنی از او مستلزم حق بود و او از این لزوم غافل، از او قبول کند و سپاس خدا را به جا آورد که همانا غرض، رسیدن به حق است ولو این که مطلوب در کلام طرف ضعیف تر باشد و این سخن که: این سخن مرا قانع نمی کند، کلام اولت را رها کردی و حق با تو نیست و مانند این ها از کلمات بیهوده ی مناظره کنندگان است و به دلیل عناد و خروج از راه محکم و متقن است. مناظرات بسیاری دیده می شود که در آن ها یک پارچگی مجادله از بین می رود؛ معترض دلیل می خواهد بر ادعا و مدّعی در حالی که دلیل را می داند بیان نمی کند و این مناظره به انکار و اصرار بر مخالفت و عناد منتهی می شود که این عین فساد است و خیانت به دین مقدس و اینان مشمول مذمّتند؛ یعنی کسانی که علمشان را کتمان می کنند.

3- هدفش رسیدن به حق باشد و خواهان ظهور آن به هر صورت که اتفاق افتد نه این که خوبی خود یا اثبات بسیاری علمش یا درستی نظرش هدف او باشد که این مراء است که در آن زشتی هاست و از آن به شدت نهی شده است. از نشانه های این که هدف مناظره کننده رسیدن به حق است این می باشد که جز به امید تأثیر حق مناظره نکند. امّا اگر می داند که طرف مقابلش در مناظره تسلیم حق نمی شود و با وجود تبیین و توضیح خطایش از حرف خود برنمی گردد، مناظره با او جایز نیست، زیرا آفاتی بر آن مترتّب است و غایت و هدف مطلوب از آن حاصل نمی شود.

4- درباره ی وقایع مهم یا مسائل قریب الوقوع و مانند آن مناظره کند هم چنین مهم بیان حق است و کلام را نباید طولانی تر از آن چه برای محقّق شدن حقیقت لازم است، طول دهد و مغرور نشود که مناظره در مسائل نادر موجب ریاضت فکری و ملکه ی استدلال و تحقیق است، چنان که در این مسائل کسانی که قصدشان خودنمایی است اتفاق نظر دارند. برای اظهار دانش خود و درباره ی تعریفات و نقیض آن ها مناظره می کنند و درباره ی مغالطات و مانند آن و اگر به خوبی حال ایشان را امتحان کنی در می یابی که قصدشان غیر از تبیین حق است.[2]

5- باید الفاظ مناسب و زیبا به کار برد و از عبارات زشت و عامیانه پرهیز نماید و از شتاب زدگی و اشتباه کاری در الفاظ خودداری کند.

6- باید قادر به آوردن امثال و شواهدی مناسب از اشعار و متون دینی، فلسفی، علمی و کلمات بزرگان و حوادث کوچک باشد و این امر در صورت نیاز ضروری است؛ حتی اگر زمینه مناسب باشد آوردن شواهد و امثال متعددی در غلبه بر خصم به او کمک می کند و یک مثل گاهی چنان تأثیر بر نفوس دارد که استدلال های منطقی چنین بهره ای ندارند.

7- باید از دشنام و ناسزاگویی، استهزاء، تمسخر و مانند این ها که عواطف طرف مقابل را تحریک می کند و باعث دشمنی و خصومت می شود، پرهیز گردد زیرا چنین برخوردهایی روش مجادله را که باید به بهترین گونه باشد تغییر می دهند.

8- باید صدای خود را بیش از حد معمول بالا نبرد که این امر فقط ضعف او را نشان می دهد و دلیلی است برآمادگی او برای مغلوب شدن؛ بلکه باید سخن خود را استوار و متین، بدون هیچ تردید و تزلزل و ابهام و ضعف بیان کند و اگر با صدای آهسته و آرام سخن خود را بیان کند تأثیرش بیشتر از زمانی است که آن ها را با داد و فریاد بگوید.

9- در برابر خصم فروتن باشد و از عبارت های خودپسندانه و سخنان نادرست و زشت بپرهیزد.

10- نشان دهد که کاملاً به سخنان طرف مقابلش گوش می دهد و آغاز سخن نکند مگر این که به بیان مقصودش منجر شود. همانا پیش قدمی در سخن گفتن و سؤال و جواب کردن قبل از اتمام سخنان خصم موجب گیج شدن دو طرف است؛ از یک طرف بحث پیچیده و مبهم می شود و از طرف دیگر خصم را خشمگین می کند.

11- تا حد امکان باید از مجادله با ریاکاران و شهرت طلبان، کینه توزان و مدعیان قدرت و عظمت پرهیز شود؛ زیرا مجادله با ایشان از یک طرف سبب می شود بیماریشان به انسان سرایت کند و انسان در حرکاتش شبیه یک شخص بیمار شود و از طرف دیگر با وجود چنین کسی نمی توان به مقصود رسید یا بر خصم غلبه کرد.[3]

12- باید با آراء و افکار خصم از طریق کتاب ها و منابع خود او و نه از طریق کتاب ها و منابع خویش، آگاه باشد.

13- باید فکری را که می خواهد طرح کند، احاطه ی کامل بر آن داشته باشد، مطلب را خوب هضم کرده باشد و نسبت به آن قانع شده باشد تا بتواند خصم خود را نیز قانع کند.

14- و شایسته است که سخن مناسب با زمان و مکان را انتخاب کند که دارای تأثیر در جان ها باشد که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.

15- باید خصم را با کلامی مفهوم و در خور درک و سطح فکری او، با روشی نیکو و منطقی و محکم و استوار مورد خطاب قرار دهد.

 

تاریخ احتجاج و مناظره در حکومت اسلامی

گاهی بعضی تصوّر می کنند که تاریخ احتجاج و مناظره در باب خلافت و امامت و اثبات حق امام علی(علیه السلام) به زمان متأخر برمی گردد و به ظهور علم کلام نزد شیعه محدود می شود.

دلیلی وجود دارد که ثابت می کند این مناظرات از اولین روزی که در اثر حوادث سقیفه ی بنی ساعده، خلافت بعد از پیامبر به دیگران تسلیم شده ـ حوادثی که مسیر تاریخ را تغییر داد ـ بوده است و اولین نزاع بین مسلمانان بعد از پیامبر در باب مسأله ی امامت می باشد[4]و اولین کسی که باب مناظره و احتجاج در این زمینه را باز کرد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بوده است؛ صاحب حقی که متون دینی حقّانیت او را اثبات می کنند. هم چنین حضرت زهرا (علیها السلام) و حسنین (علیهما السلام) و بنی هاشم و گروهی از صحابه نیز نقش بزرگی در این زمینه داشتند که کتاب های تاریخی و حدیث و سیره سرشار از مجادلات و مناظرات آنان در این زمینه است. در این جا به بعضی از این احتجاجات اشاره می کنیم.

 

احتجاج امیرالمؤمنین (علیه السلام) در باب مسأله ی خلافت و مطالبه ی حقّ خویش

کسی که در این باره به کتاب های حدیث و سیره مراجعه کند استدلال های بسیاری از امام علی (علیه السلام) در این باب می یابد. هم چنین اگر به نهج البلاغه مراجعه کنیم، خطبه ها و سخنان بسیاری را می یابیم که نشان دهنده ی شدت تأثّر علی (علیه السلام) و نفس سرشار از حسرت و تأسف اوست به سبب آن چه در حق او از جانب مردم حاصل شد.

بسیاری از محدّثین روایت کرده اند که در پی حادثه ی سقیفه، امام (علیه السلام) گله گذارد، شکایت کرد، یاری خواست و فریاد کمک برآورد. هنگامی که او را برای حضور و بیعت فراخواندند، در حالی که به قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره می کرد، فرمود: «ای پسر مادر، همانا قوم مرا به استضعاف کشاندند و نزدیک بود مرا بکشند.»[5] و فرمود: وا جعفرا! و امروز جعفری ندارم و واحمزتا! و امروز حمزه ای ندارم.[6] در این جا بعضی از خطبه ها و احتجاجات آن حضرت را درباره ی مسأله ی خلافت و برخی متونی که بیانگر موضع حضرت در مقابل ایشان است ذکر می کنیم.

1- روایت شده است که علی (علیه السلام) را نزد ابوبکر آوردند در حالی که می فرمود: من بنده ی خدا و برادر پیامبر اویم. به او گفته شده با ابوبکر بیعت کن. فرمود: من در این امر خلافت شایسته تر از شمایم و با شما بیعت نمی کنم و شما اولی به بیعت با من هستید. از انصار بیعت گرفتید و برای ایشان دلیل آوردید که خویشاوند پیامبرید و آن را از ما اهل بیت پیامبر غصب کردید. آیا شما نسبت به انصار در این امر اولی نیستید که محمد از شماست؟ ایشان شما را رهبری دادند و امارت را به شما واگذار کردند، و من برای شما دلیل می آورم به مانند آن چه در این مورد برای انصار دلیل آوردید. ما نسبت به شما بر مرده و زنده ی پیامبر اولی هستیم. پس اگر ایمان دارید، انصاف دهید و گرنه به همان  ظلمی که می کنید بازگردید در حالی که به ظلم خود آگاهی دارید.

عمر گفت: تو رها نمی شوی مگر این که بیعت کنی. علی (علیه السلام) به او جواب داد: شیر می دوشی که  بخشی از آن به تو برسد؟ کار ابوبکر را امروز محکم می کنی که فردا به تو برگردد؟ سپس فرمود: به خدا قسم ای عمر سخنت را قبول نمی کنم و با تو بیعت نمی نمایم؛ تا آن جا که به آن ها فرمود:

خدا را، خدا را، ای گروه مهاجرین! زمامداری پیامبر را در عرب از خانه و بیت او به خانه ها و سراهای خویش بیرون نبرید و اهل این زمامداری را از مقامشان در بین مردم و حقّشان باز ندارید. پس به خدا ای گروه مهاجرین! ما در این باب، از سایر مردمان شایسته تریم؛ زیرا ما اهل بیت هستیم و از شما بر امر خلافت اولی هستیم. اگر در بین ما کسی خواننده ی کتاب خدا، فقیه در دین خدا، عالم به سنت های پیامبر خدا، متعهد در امور رعیت و مردم، دفع کننده ی امور ناپسند و تقسیم کننده ی به مساوات در بین مردم باشد، همانا در بین ما خانواده است. از هوای نفس پیروی نکنید و از راه خدا گمراه نشوید و از حق دوری نکنید.[7]

2- هنگامی که با ابوبکر در روز سقیفه بیعت شد و روز سوم با او به صورت عمومی تجدید بیعت شد، حضرت علی (علیه السلام) از خانه خارج شد و فرمود: کار ما تباه شد، مشورتی نخواستی و حق را برای ما رعایت نکردی. ابوبکر گفت: البته ولی از فتنه ترسیدم.[8]

3- و فرموده است که: عجیب است که خلافت به وصی بودن است و به صحابه بودن و خویشاوندی نیست.

شریف رضی (ره) فرموده است که شعری نزدیک به این معنا از حضرت علی (علیه السلام) روایت شده است و آن این است که:

اگر امارت امور ایشان را با شورا به دست گرفتی 

چگونه است که مشیران غائب بودند

و اگر با قرابت امارت را به دست آوردی و بر خصم احتجاج کردی

پس غیر تو شایسته تر و نسبت به پیامبر نزدیک تر است.[9]

4- و آن حضرت فرمود: پروردگارا! من از تو کمک می طلبم علیه قریش و کسانی که ایشان را یاری کردند و این ها قطع رحم کردند و از من روی گرداندند و در منازعه علیه من با هم متحد شدند و من به راستی به امر خلافت از غیر خودم برتر بودم و گفتند: اگر در خلافت حق داری یا آن را بگیر یا از آن دست بردار. پس یا غمگینانه صبر کن یا با تأسّف بمیر! پس نگریستم که حامی و مقاوم و یاوری جز اهل بیتم ندارم. پس ایشان را به تقدیر واگذار کردم و دندان بر جگر گذاشتم و آب دهانم را با اندوه و غصه فرو بردم و با فرو نشاندن خشم صبر کردم از انبوه تلخی ها و درد دل از سوزش تیغ.[10]

5- و فرمود: اما بعد، پس همانا خداوند سبحان محمد(صلی الله علیه وآله) را بیم دهنده بر جهانیان و برترین پیامبران مبعوث کرد. پس آن گاه که وفات یافت مسلمانان درباره ی خلافت  بعد از او منازعه کردند. پس گمان نمی کردم که عرب بعد از پیامبر این امر را از اهل بیت او بیرون آورد؛ و ایشان ولایت را از من بعد از او گرفتند و من جز اجتماع مردم بر گرد فلانی که با او بیعت می کردند در نظرم نبود. پس از بیعت آن ها دست شستم تا این که برگشت مردم از اسلام را دیدم که موجب محو دین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می شد. پس ترسیدم که اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم در آن خدشه و شکافی بینم که این مصیبتش از کناره گیری از ولایت بر شما عظیم تر بود که این امارت متاع ایام کوتاه است و زایل می شود، آن چنان که سراب زایل شدنی است یا مانند ابری که متفرق می شود. پس فعالانه در حوادث کارها را پیش بردم تا باطل محو و نابود شود و دین پا برجا بماند و به اوج رسد.[11]

6-  و آن حضرت در خطبه ی شقشقیه فرمود:

آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه ی خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب، که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بُلندای ارزش من نتواند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا بادست تنها برای گرفتن حق خود بپاخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران  را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند! تا این که خلیفه ی اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد و سپس امام مَثَلی را با شِعری از اعشی عوان کرد مرا با برادر جابر، «حیّان» چه شباهتی است؟ (من همه ی روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود)، شگفتا! ابوبکر که در حیات خود از مردم می خواست در امر خلافت عذرش را بپذیرند و او را رها کنند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری در آورد؟ هر دو از شتر خلافت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند. سرانجام اوّلی حکومت را به راهی در آورد و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سخت گیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است اگر عنان محکم بکشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط می کند.

سوگند به خدا! مردم در حکومت (وحی) در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند، و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند، و من در این مدت طولانی محنت زا، و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپری شد. سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من هم سنگ آنان می باشم! پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند؟ و در صف آن ها قرار دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آن ها هماهنگ گردیدم. یکی از آن ها با کینه ای که از من داشت روی برتافت و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان.

تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود، و خویشاوندان پدری او از بنی امیّه به پاخاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد، عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته ی او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت، و شکم بارگی او نابودش ساخت... .[12]

 

* ترجمه ی مناظرات فی الامامه، عبدالله حسن، قم، انتشارات دلیل ما، 1382.

فهرست منابع:



[1] . مراجعه شود به مقالات الاسلامیین، اشعری، ص2.

[2] . منیه المرید فی آداب المفید و المستفیذ، زین الدین عاملی، ص154.

[3] . المنطق، شیخ محمد رضا مظفر، ص362.

[4] . مراجعه شود به مقالات الاسلامیین، اشعری، ص2.

[5] . سوره ی اعراف آیه ی 150.

[6] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص111.

[7] . الامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج1، ص18و19. السقیفه، جوهری، ص60و61. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص11و12.

[8] . مروج الذهب، مسعودی، ج2، ص307.

[9] . نهج البلاغه، امام علی(علیه السلام)، ص502، حکمت190.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج18، ص416 حدیثی از امام در نثر و نظم خطاب به عمر و ابوبکر بیان کرده است. اما در نثر به عمر رو کرده است، زیرا ابوبکر هنگامی که عمر گفت: دستت را به من بده [برای بیعت] عمر به او گفت: تو در بسیاری از مواضع در سختی و آسایش همراه رسول خدا بوده ای پس تو دستت را برای بیعت من بده. پس علی(علیه السلام) فرمود: اگر احتجاج می کنی در کلامت به همراهیش با رسول خدا در بسیاری از مواضع پس تسلیم کرده ای امر خلافت را به کسی که با ابوبکر در همراهی مشارکت داشته است و علاوه بر آن قرابت هم اضافه دارد.

و اما در نظم به ابوبکر روی کرده است، زیرا ابوبکر در بین انصار احتجاج کرده است در سقیفه و گفته است: ما عترت پیامبر خدا و از قبیله ی او هستیم و هنگامی که با او بیعت به شد برای من دلیل آورد که بیعت با او از اهل حل و عقد صادر شده است. پس علی(علیه السلام) فرمود: اما احتجاج تو برای انصار به اینکه از خویشاوندان پیامبر و از قوم و قبیله اویی، صحیح نیست؛ زیرا غیر تو از نظر نسبت از تو نزدیک تر هستند.

و اما این احتجاج تو که جماعت با اختیار و رضایت با تو بیعت کردند مردود است زیرا جماعتی از قوم و از جمله صحابه غائب بودند پس عقد بیعت چگونه تثبیت شده است.

[10] . نهج البلاغه، امام علی، ص336، خطبه رقم217، و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص109.

[11] . نهج البلاغه، امام علی، ص451، نامه رقم 2؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص151؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج1، ص133.

[12] . نهج البلاغه، امام علی(علیه السلام)، ص48، خطبه سوم. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید؛ تذکره الخواص، ابن جوزی حنفی، ص124؛ الاحتجاج، ج1، ص191؛ الارشاد، شیخ مفید، ص167؛ معانی الاخبار، صدوق، ج2، ص343؛ مصادر نهج البلاغه، سید عبدالله زهرا خطیب، ج2، ص20 تا 31؛ مدارک نهج البلاغه، کاشف الغطاء، ص237؛ الغدیر، علامه امینی، ج7، 82 تا 85؛ که 28 مصدر ذکر کرده است. المعیار و الموازنه، ابی جعفر اسکافی و قابل ذکر است که او معتزلی و متوفی به سال 240 هجری قمری بوده است و این خطبه ی شقشقیه بیش از یک قرن و نیم قبل از وفات شریف رضی مشهور بوده است.

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 14


تعداد امتیازات: (0) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1599)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort