دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
شنبه, 01 اردیبهشت,1403

گلواژه‌ی اقتدار


گلواژه‌ی اقتدار

گفتاری از مدیریت مؤسّسه‌ی علمی تحقیقی مکتب نرجسƒ سرکارخانم شایسته‌خوی درباره‌ی استاد اعتمادی

بسم الله الرحمن الرحیم

السَّلَامُ عَلَى الْمَهْدِيِ الَّذِي يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ‏ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً.

مکتب نرجس که موفّقیت در مسیر تکاملی را طی کرده، ابتدا مدیون استاد طاهایی‌ و سپس همکاری و معاونت استاد اعتمادی بوده است. ایشان به عنوان یک بال و حتّی به تعبیر خانم طاهایی یک بازوی قوی برای به سرانجام رساندن و هدایت این مجموعه بودند.

آشنایی بنده با خانم اعتمادی برمی‌گردد به اوایل ورود من به مدرسه. هفت ساله که بودم مکتب نرجس، دوره‌ی ابتدایی (آیین دانش) را تأسیس کرده بود تا خانواده‌های مذهبی که به تربیت دینی دختران خود در دوران طاغوت اهمیت می‌دادند  مکانی سالم و مذهبی را برای تحصیل در اختیار داشته باشند. من جزء اوّلین گروه‌هایی بودم که در آن کلاس‌ها شرکت می‌کردم. این اوّلین نقطه‌ی آشنایی من با خانم اعتمادی بود. اولین تصاویر ذهنی من از این دوره حضور همیشگی استاد طاهایی و خانم اعتمادی در کنار هم است؛ تا این‌که مدرسه بسته شد و دیگر توفیق ادامه‌ی تحصیل در مدرسه‌ی آیین دانش برای من حاصل نشد تا زمانی که دیپلم گرفتم و در دوره‌ی یک‌ساله‌ی حسینیه‌ی نصرت ثبت نام کردم که مجدداً خاطرات تجدید شد و در این سنین بود که بار دیگر با خانم اعتمادی در کنار خانم طاهایی توفیق آشنایی، مراودت و مصاحبت پیدا کردم. این هم‌نشینی برای من یک زندگی جدید پر رونق و پر از تحوّل را رقم زد. بعد از شرکت در آزمون و قبولی در مصاحبه‌، طلبه‌ی مکتب نرجس شدم. اوّلین مصاحبه‌ی من را خانم طاهایی انجام دادند ولی خاطرم هست که بعد از ایشان، چند سؤال هم خانم اعتمادی از من پرسیدند. آن‌جا بود که اوّلین رَشحات علاقه‌ی من به حوزه و طلبگی با حضور این دو بزرگوار شروع شد. بعد که در محضرخانم اعتمادی شاگردی ‌کردم، تواضع، خضوع، صلابت ایشان در درس دادن و اقتداری که داشتند - اقتداری که لایه‌ی پنهانش عاطفه و محبّت بود- همه برای من الگو بود. در مباحث تبلیغی، یعنی زمانی که وارد عرصه‌ی تبلیغ شدم در ابعادی خود خانم طاهایی ملاک و معیار حرکتم بودند ولی در بعضی ابعاد به ویژه در بعد سیاسی، اقتدار و صلابت کلام را از خانم اعتمادی یادگرفته بودم و دوست داشتم مانند ایشان بحث کنم. از دیگر ویژگی‌هایی که در خانم اعتمادی می‌دیدم این بود ‌که ایشان  بسیار متقن کار می‌کردند؛ یعنی نمی‌گذاشتند کاری بماند یا نیمه کاره رهاشود یا کار را معطّل نگه دارند. بسیار منظّم و قانون‌مند بودند و سعی می‌کردند همان را به دیگران نیز انتقال دهند. البته هیچ‌گاه در کلام و رفتارشان ندیدم که با تحکّم چیزی را برای کسی خواسته باشند. در عرصه‌ی تعلیم و تربیت وقتی با مخاطب مواجه می‌شوی لازم است یک سری باید و نبایدها را  به او بگویی. ما در این گونه مسائل کمتر تحکم کردن را در ایشان و استاد طاهایی دیدیم. بارها خدمت این بزرگان می‌رسیدم و از آنان مشورت می‌گرفتم؛ اگر مرجع مشورت قرار می‌گرفتند نمی‌گفتند اصلاً این کار را نکنید و حتماً این کار را بکنید. اصلاً در مرامشان نبود و در آن چیزی که می‌خواستند راهنمایی بکنند، تحکّم نداشتند. نکته‌ی دیگری که بود خانم اعتمادی تشویق و ترغیبشان خیلی مشخّص و پیش پا افتاده نبود. برای مثال، من به عنوان کسی که خیلی به خانواده اهمیّت می‌دادم به خاطر این که بچّه‌دار بودم و همسرم هم به هر حال هم درس می‌خواندند و هم فرهنگی بودند و معمولاً نصف روز بیرون بودند، معمولاً در برنامه‌های اردویی شرکت نمی‌کردم و می‌گفتم که  نمی‌توانم. بعد که می‌آمدم خدمتشان می‌گفتم من نمی‌توانم در برنامه‌های گروهی حضور پیدا کنم، نه اعتراض می‌کردند، نه گله می‌کردند حتّی حالت چهره‌شان عوض نمی‌شد..‌. بعد چنان زیبا من را همراهی می‌کردند که من این را به عنوان تشویق قلمداد می‌کردم. می‌فرمودند: «کار درستی را داری انجام می‌دهی. بپرداز به خانواده‌ات. بپرداز به بچّه‌هایت. این کار درست‌تر است». من نه تنها مأیوس نمی‌شدم بلکه انگیزه‌ام برای ادامه‌ی تحصیل و درس خواندن خیلی بیشتر می‌شد.

خاطرم هست یک روز داشتم می‌رفتم سر کلاس که درس بدهم؛ خانم اعتمادی - خدا رحمتشان کند- از  پلّه‌ها که ‌رفتیم پایین جلوی در سالن ورودی یک باره به من گفتند: « من خیلی تو را در بحث خانواده داری و موفّقیت توی خانواده قبول دارم. دلم می‌خواهد برای طلبه‌ها یک بحث منسجم داشته باشی تا تجربیاتی که در بحث خانواده و حفظ انسجام آن به دست آورده‌ای برایشان بگویی». آن لحظه آن قدر حال من منقلب شده بود که اصلاً به خانم اعتمادی جواب ندادم. فقط به ایشان گفتم: «خانم، من؟ من اصلاً فکر نمی‌کنم اصلاً در خودم...» گفتند: «نه دیگر، تعارف نکن من مطمئنم تو می‌توانی» و می‌دانستم این‌ها اهل تعارف نیستند. می‌دانستم اهل به قول معروف هندوانه زیر بغل دادن نیستند، این‌ها از سر صدق دارند این حرف را می‌زنند و شاید از آن تاریخ به بعد باز اهتمام و توجّه من به بحث خانواده و بچّه‌ها و همسرم خیلی بیشتر شد. گفتم خوب وقتی استاد من تشخیص داده این را، پس من باید حفظش کنم.

نکته‌ی دیگری که خانم اعتمادی در آن زمینه برای من به عنوان یک الگو جایگاه خاصّی دارند و برایشان تا ابد احترام قائلم نگاه ولایت‌مدارانه و ثبات قدم ایشان در این قضیه بود. در مباحث سیاسی بسیار قوی بودند، با صراحت نظر خود را اعلام می‌کردند. در سخنرانی‌های سیاسی با صلابت و اقتدار بودند و اصلاً رودربایستی با کسی نداشتند. خیلی قوی نظراتشان را عنوان می‌کردند و بسیار معتقد و ملتزم به ولایت فقیه بودند؛ من نیز واقعاً تمام این رویکرد ولایی و انقلابی و پایبندی‌ام به نظام را مدیون همین مکتبم. نگاهی که خانم طاهایی داشتند، نگاهی که خانم اعتمادی داشتند و این را به طلبه‌هایشان به زیبایی و با ظرافت منتقل‌می‌کردند. ایشان بدون این که بخواهند کسی را سر کلاس بنشانند و به او القا کنند نیرو تربیت می‌کردند. خوب این‌ها نکات واقعاً قابل توجّهی است که برای خود من خیلی تأثیرگذار بوده است.

نکته‌ی دیگر قدرت در مدیریت خانم اعتمادی بود که کارهایشان را روی اصول و با مهارت و با نگاه الهی، نه مهارت کلاس دیده، مهارتی که به علّت تقوای بالایی که داشتند به ایشان افاضه شده بود، مدیریت می‌کردند. مباحث آموزشی را بسیار قوی و دقیق ارائه می‌دادند. حتّی من بعضی از دفترهایشان را می‌دیدم که چقدر دقیق همه چیز را یادداشت کرده‌اند. درجلساتی که با حضور استادان حوزه داشتیم، تمام نکته‌هایی را که مطرح می‌شد در دفترشان یادداشت می‌کردند. از کنار مسائل به سادگی رد نمی‌شدند.

دیگر نکته‌ی مهم بسیار آموزنده برای خود من این بود که در جلسات وقتی خانم طاهایی صحبت می‌کردند خانم اعتمادی اصلاً اظهار نظر نمی‌کردند؛ حتّی اگر نظری مخالف با خانم داشتند به جهت جایگاهی که برای ایشان قائل بودند و ارزشی که به ایشان می‌دادند اصلاً اظهار نمی‌کردند. خوب، این‌ها همه به نظر من مسائلی است که باید به عنوان درس اخلاق از این بزرگواران ثبت شود. اگر قرار باشد این درس‌ها فقط در دل‌ها و قلب‌های ما بماند با ما نیز دفن می‌شود و ممکن است خودمان هم دچار فراموشی بشویم. این رفتارهای ایمانی گنجینه‌هایی با ارزش است که جز با ثبت کردن، نوشتن و کتابتش حفظ نمی‌شود. به نظرم ما باید این کارِ گران‌سنگ را به عنوان شاگردان خانم طاهایی و خانم اعتمادی انجام دهیم. در فضای درس و کلاس این استادان بزرگوارم همواره کوششم بر این بود که نگاه تیزبین داشته باشم؛ چون زندگی خود را متوقّف می‌دانستم به حضور در حوزه و هرچه هم الان دارم به برکت همین حضور در محضر استادان ارزشمند و بزرگوارم بوده‌است که اکنون نیز دارم از محضر بسیاریشان استفاده‌کنم.

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 31


تعداد امتیازات: (0) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (2131)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort