تاریخ ارسال خبر: 01 مرداد 1392
| گروه خبری:
دخترانه
* فاطمه رضاپور
ساعتِ بندي من دو سه سالي است كه در بند من است.
من به او عادت ديرين دارم. گهگداري انگار، با نگاهم تپش قلبش را ميشنوم.
چه صدايي دارد! گوشهامان اي كاش تيزتر ميبودند!
ساعتم حنجرهاش ميگيرد بس كه فريادكنان ميگويد:
هاي انسان! بشتاب، پابهپاي قدمم راه بيا، نفست همنفس من باشد و بگو با من كه زندگي فرياد است،
راه تو طولاني، هدفت دورتر است.
عمر تو كوتاه و سرعتت نيز كم است.
همه ي ترس من اين است كه گاهي باشي، روز و شب بگذرد و ساكت و غافل باشي.
تيك تاكم نشود گمشدهي لالهي گوش!
هاي انسان! يكدم نرود از يادت وقت تنگ است، چه تنگ!
شماره نشریه: شمیم نرجس شماره 25