دی ان ان evoq , دات نت نیوک ,dnn
ﺳﻪشنبه, 28 فروردین,1403

ره تو را مي‌خواند


ره تو را مي‌خواند

*فاطمه رضاپور

ميله‌اش را بشكن، باز كن اين غل و زنجير گران را از دست.

ره، تو را مي‌خواند. نفسي تازه كن و پيش برو.

به همان­جا كه افق نزديك است، آسمان رنگين است.

به همان‌جا كه زمين مزرعه­ ي شادي‌هاست؛ غم و اندوهي نيست؛ شر و آشوبي نيست.

دگر از اشك و شك و كاشكي، امّا و اگر

مشك پر، چشم تري پيدا نيست.

با توأم، هم‌نفس مرده­ي خفته، كه به زندان درون محبوسي.

بيرون آ!

سر بجنبان و به اطراف نگاهي انداز

نفسي تازه كن و پيش برو

***

به همان­جا كه...

آرام! اندكي ساكت باش، نفست را نشمار

چه صدايي آمد؟ تو شنيدي آن را؟!

نكند اوهام است يا كه نه الهام است؟

«نبرد گنج، هرآن‌كس نبرد رنجش، هان!»

آري آري كه چه نيكو سخني است. گوشه‌ي گوش كن آويزانش.

نفسي تازه كن و پيش برو

***

قدمي بالاتر، يك دوراهي پيداست:

يك كوير سرسبز و دگر سبزي راهي به كوير.

راه اوّل كه ره پاكي‌هاست

تا به شهري كه كه بر آن سايه‌اي از خورشيد است و

قمر مي‌خندد

به گل جامه‌دراني كه به او مي نگرند

يا به گلخند لباني شيرين.

و درختان سرسبز، بلبلان سرمستند و طبيعت همه در خدمت انسان سرگرم.

رود در زير درختان جاري است، رودي از نوش و عسل كه از آن مي‌نوشي و فضا عطرآگين از شميم خوش عود.

و زمان بي‌معناست، ابديت جاريست كه در آن سلسله‌ي زيبايي پابرجاست.

***

راه دوم امّا محنت و رنج و عذاب و غم و اندوه و فسوس است همين!

كه در آن آتش پستي فوران مي‌يابد.

مي‌رسي بر سر ويران‌كده‌اي پشت تصوّر و فراسوي خيال. كه تو را مي‌پيچد و صداي ناله چه رسا مي‌آيد.

اشك چشمان يقينت كه به رنگ آهست، نتواند كه خروش عطش ديوانه فرو بنشاند.

نفسي تازه كن و پيش برو

ره تو را مي‌خواند

***

به همان راه كه داني بشتاب.

شماره نشریه:  شمیم نرجس شماره 25


تعداد امتیازات: (2) Article Rating
تعداد مشاهده خبر: (1946)

نظرات ارسال شده

هم اکنون هیچ نظری ارسال نشده است. شما می توانید اولین نظردهنده باشد.

ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

وب سایت

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

Escort